پارت (۹)
پارت (۹)
در اون بین، دختر بچه ای با پوستی رنگ پریده، موها و ابروهایی
سفید و چشمانی آبی رنگ که با اسم آمینا شناخته می شد، کالهش
رو توی دست گرفته بود و به مردم اجازه می داد تا پول هاشون رو
داخلش بریزن. اینکار رو تا جایی ادامه داد که نمایش تهیونگ به
پایان رسید و کاله پر شد.
تهیونگ بعد از تقریباً بیست دقیقه بی وقفه رقصیدن، خودش رو از
بین شلوغیها بیرون کشید و درحالی که سعی میکرد با حوله ی
توی دستش عرق های روی گردن، سینه و شکمش رو خشک کنه،
به سمت دختر بچهی نه یا ده ساله به راه افتاد تا پولهای جمع شده
رو تحویل بگیره.
بالاخره بهش رسید و جایی کنار پاهاش زانو زد. آمینا نسبت به
سنی که داشت کوتاه قد بود؛ پس صورت تهیونگ به راحتی رو به
روی صورتش قرار گرفته بود و دید واضحی به اون داشت.
_چرا امشب موهاتو نبافتی بانوی کوچک؟
آمینا بدون اینکه به سوال تهیونگ جوابی بده، همونطور که
پول ها رو میشمرد تا به دست تهیونگ بده، صدای لطیفش رو
با کمی عشوه ی کودکانه آمیخت ه کرد و گفت:
_ آقای کیم، نگفته بودید از این کارها هم بلدید.
تو منو چی فرض کردی رز یخی؟ یه کارگر ساده که فقط بلده
زغال جا به جا کنه؟
و بعد با انگشت اشارهش، نوک بینی دختر رو فشار داد.
آمینا نگاهش رو از روی پول ها باال آورد و گفت:
_نخیر، یه کارگر سادهی همیشه کثیف که فقط بلده زغال جا به جا کنه.
تهیونگ با دلخوریای ساختگی گفت:
هی! من هر روز حموم می کنم.
_اما هر روز هم زغالی می شید.
تهیونگ به پرروییهای دختر نیم خند کمرنگی زد.آمینا بچه ی
باهوشی بود و میدونست چه چیزی رو دقیقاً چه زمانی بگه!
_فردا شب هم ازین کارا می کنید آقای کیم؟
تهیونگ مژههای سفید رنگش رو از نظر گذروند و گفت:
_فکر نمی کنم خیلی مایل باشم.
_چرا؟
تهیونگ کمی مکث کرد.
_تو برای فهمیدن اینکه مشهوریت اونقدر ها هم بینقص نیست
یکم کوچولویی رز یخی.
آمینا با اعتراض گفت: خودتون کوچولویید، من خیلی هم می فهمم.
تهیونگ لبخند زد و خواست جواب بده که دختر با صدایی تحلیل
رفته گفت:
_حتی به خاطر من هم انجامش نمیدید؟ خودتون اون شب گفتید
وقتی بزرگ شدم باهام ازدواج می کنید.
صادق و رک بودن دختر، لبخند کنج لب های تهیونگ رو غلیظ تر
کرد و باعث شد دستش رو توی موهای صاف و نرمش فرو ببره و بگه:
در اون بین، دختر بچه ای با پوستی رنگ پریده، موها و ابروهایی
سفید و چشمانی آبی رنگ که با اسم آمینا شناخته می شد، کالهش
رو توی دست گرفته بود و به مردم اجازه می داد تا پول هاشون رو
داخلش بریزن. اینکار رو تا جایی ادامه داد که نمایش تهیونگ به
پایان رسید و کاله پر شد.
تهیونگ بعد از تقریباً بیست دقیقه بی وقفه رقصیدن، خودش رو از
بین شلوغیها بیرون کشید و درحالی که سعی میکرد با حوله ی
توی دستش عرق های روی گردن، سینه و شکمش رو خشک کنه،
به سمت دختر بچهی نه یا ده ساله به راه افتاد تا پولهای جمع شده
رو تحویل بگیره.
بالاخره بهش رسید و جایی کنار پاهاش زانو زد. آمینا نسبت به
سنی که داشت کوتاه قد بود؛ پس صورت تهیونگ به راحتی رو به
روی صورتش قرار گرفته بود و دید واضحی به اون داشت.
_چرا امشب موهاتو نبافتی بانوی کوچک؟
آمینا بدون اینکه به سوال تهیونگ جوابی بده، همونطور که
پول ها رو میشمرد تا به دست تهیونگ بده، صدای لطیفش رو
با کمی عشوه ی کودکانه آمیخت ه کرد و گفت:
_ آقای کیم، نگفته بودید از این کارها هم بلدید.
تو منو چی فرض کردی رز یخی؟ یه کارگر ساده که فقط بلده
زغال جا به جا کنه؟
و بعد با انگشت اشارهش، نوک بینی دختر رو فشار داد.
آمینا نگاهش رو از روی پول ها باال آورد و گفت:
_نخیر، یه کارگر سادهی همیشه کثیف که فقط بلده زغال جا به جا کنه.
تهیونگ با دلخوریای ساختگی گفت:
هی! من هر روز حموم می کنم.
_اما هر روز هم زغالی می شید.
تهیونگ به پرروییهای دختر نیم خند کمرنگی زد.آمینا بچه ی
باهوشی بود و میدونست چه چیزی رو دقیقاً چه زمانی بگه!
_فردا شب هم ازین کارا می کنید آقای کیم؟
تهیونگ مژههای سفید رنگش رو از نظر گذروند و گفت:
_فکر نمی کنم خیلی مایل باشم.
_چرا؟
تهیونگ کمی مکث کرد.
_تو برای فهمیدن اینکه مشهوریت اونقدر ها هم بینقص نیست
یکم کوچولویی رز یخی.
آمینا با اعتراض گفت: خودتون کوچولویید، من خیلی هم می فهمم.
تهیونگ لبخند زد و خواست جواب بده که دختر با صدایی تحلیل
رفته گفت:
_حتی به خاطر من هم انجامش نمیدید؟ خودتون اون شب گفتید
وقتی بزرگ شدم باهام ازدواج می کنید.
صادق و رک بودن دختر، لبخند کنج لب های تهیونگ رو غلیظ تر
کرد و باعث شد دستش رو توی موهای صاف و نرمش فرو ببره و بگه:
۱۱.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.