مافیای یونگی پارت10
(ببخشید خیلی ببخشید من یادم رفته استایل یونگی رو نذاشتم اسلاید آخر لباس یونگی توی عروسی هس)
یونگی:روندم
ا/ت:ساکت نشسته بودم بیرون زل زده بودم همش میخواستم امروز فقط بمیرم
یونگی:بعد نیم ساعت رسیدیم پیاده شدم از ماشین در ماشین رو باز کردم دستم سمتش دراز کردم
ا/ت:نمیخواستم دستش بگیرم تا ضایع بشه ولی چون چندتا مهمون ها اونجا بودن مجبوری دستش گرفتم با لبخند فیک باهاش راه افتادم
یونگی:باهاش رفتیم تو که صدای مهمون ها در اومد
ا/ت:واقعا سر صدا ها خیلی بود افتاده بود سرم بدم میومد از سر صدا داشتم بشون نگاه میکردم همه فک میکردم ار روی عاشق باهم ازدواج میکنیم فک میکنن عاشق هم دیگه هستیم ولی از رو اجبار ازدواج میکنیم هیچ کس هم نمیدونه از هم بدمون میاد سعی کردم به اینا فک نکنم امروز رو یکم بعدش عاقد اومد
عاقد:خب آقای مین یونگی آیا وکیلم شمارو به عقد خانم ا/ت در بیاورم
یونگی:بله
عاقد:خانم ا/ت آیا وکلیم شمارو به عقد آقای مین یونگی در بیارم
ا/ت:مکث کردم به یونگی نگاه کردم که داش جوری نگام میکرد که میخورد با نگاهش چرخیدم بله قبول میکنم
همه دست زدن سر صدا میکردن
عاقد:آقای مین میتونید ببوسیدشون
یونگی:چرخیدن سمت ا/ت کمرش گرفتم
ا/ت:خشکم زده بود میخواستم بم دس نزنه
یونگی:پیشونیش بوسیدم ازش جدا شدم
ا/ت:برا چند لحظه نفس کشیدن از یادم رف
سرم زود تکون دادم به خودم اومدم سرم انداختم پایین
یونگی:من میرم بیام بشین اینجا
ا/ت:با سر جوابش دادم
یونگی:رفتم پیش هیونجین که اونجا بود خوش اومدی
هیونجین:اوه ممنون فک نمیکردم دختره اینقد خوشگل باشه
یونگی:بیشر رو مخه تا خوشگل
هیونجین:مسخره بازی در نیار تو کدوم دختر هس که شنیده باشم درموردش حداقل چیزی نگی همه یه چی میگی
یونگی:چپ نگاهش کردم خودت میدونی این ازدواج فقط زوریه و ازش خوشم نمیاد
هیونجین:باشه بابا غلط کردم اصلا بیبینم حداقل اونو اذیت نکنی
یونگی:خیلی میخوای تو برو باهاش ازدواج کن اگه اینقد به فکرشی
هیونجین:بی مزه خودت میدونی که زندگی دختره رو دارین بدبخت میکنین اونوقت میخوای چیزی نگم
یونگی:هیچیش نمیشه با اون زبونی که داره
هیونجین:هرکس از خودش دفاع کنه یعنی داره زر میزنه
یونگی:این دفاع نمیکنه فقط غر میزنه حرف میزنه خودت باش بیفتی میفهمی همم نیومدم اینجا حوصلم سر ببری
هیونجین:هوف باشه بابا
یونگی:یه شیشه ویسکی از جرعه ای خورد گذاشتش کنار داش به اطرافش نگاه میکرد
ا/ت: دلم مث چی تند تند میزد به خاطر کاری که یونگی کرد بام همش اون کارش تو مغزم پلی میشد
ایش دیونه شدم انگار
خب کاتتت میدونم خیلی دیر شد ولی ببخشید پارت بعدی رو میزارم گفتم دو پارت پشت سر هم میزارم
شرط۳۰ کامنت
۲۰لایک
یونگی:روندم
ا/ت:ساکت نشسته بودم بیرون زل زده بودم همش میخواستم امروز فقط بمیرم
یونگی:بعد نیم ساعت رسیدیم پیاده شدم از ماشین در ماشین رو باز کردم دستم سمتش دراز کردم
ا/ت:نمیخواستم دستش بگیرم تا ضایع بشه ولی چون چندتا مهمون ها اونجا بودن مجبوری دستش گرفتم با لبخند فیک باهاش راه افتادم
یونگی:باهاش رفتیم تو که صدای مهمون ها در اومد
ا/ت:واقعا سر صدا ها خیلی بود افتاده بود سرم بدم میومد از سر صدا داشتم بشون نگاه میکردم همه فک میکردم ار روی عاشق باهم ازدواج میکنیم فک میکنن عاشق هم دیگه هستیم ولی از رو اجبار ازدواج میکنیم هیچ کس هم نمیدونه از هم بدمون میاد سعی کردم به اینا فک نکنم امروز رو یکم بعدش عاقد اومد
عاقد:خب آقای مین یونگی آیا وکیلم شمارو به عقد خانم ا/ت در بیاورم
یونگی:بله
عاقد:خانم ا/ت آیا وکلیم شمارو به عقد آقای مین یونگی در بیارم
ا/ت:مکث کردم به یونگی نگاه کردم که داش جوری نگام میکرد که میخورد با نگاهش چرخیدم بله قبول میکنم
همه دست زدن سر صدا میکردن
عاقد:آقای مین میتونید ببوسیدشون
یونگی:چرخیدن سمت ا/ت کمرش گرفتم
ا/ت:خشکم زده بود میخواستم بم دس نزنه
یونگی:پیشونیش بوسیدم ازش جدا شدم
ا/ت:برا چند لحظه نفس کشیدن از یادم رف
سرم زود تکون دادم به خودم اومدم سرم انداختم پایین
یونگی:من میرم بیام بشین اینجا
ا/ت:با سر جوابش دادم
یونگی:رفتم پیش هیونجین که اونجا بود خوش اومدی
هیونجین:اوه ممنون فک نمیکردم دختره اینقد خوشگل باشه
یونگی:بیشر رو مخه تا خوشگل
هیونجین:مسخره بازی در نیار تو کدوم دختر هس که شنیده باشم درموردش حداقل چیزی نگی همه یه چی میگی
یونگی:چپ نگاهش کردم خودت میدونی این ازدواج فقط زوریه و ازش خوشم نمیاد
هیونجین:باشه بابا غلط کردم اصلا بیبینم حداقل اونو اذیت نکنی
یونگی:خیلی میخوای تو برو باهاش ازدواج کن اگه اینقد به فکرشی
هیونجین:بی مزه خودت میدونی که زندگی دختره رو دارین بدبخت میکنین اونوقت میخوای چیزی نگم
یونگی:هیچیش نمیشه با اون زبونی که داره
هیونجین:هرکس از خودش دفاع کنه یعنی داره زر میزنه
یونگی:این دفاع نمیکنه فقط غر میزنه حرف میزنه خودت باش بیفتی میفهمی همم نیومدم اینجا حوصلم سر ببری
هیونجین:هوف باشه بابا
یونگی:یه شیشه ویسکی از جرعه ای خورد گذاشتش کنار داش به اطرافش نگاه میکرد
ا/ت: دلم مث چی تند تند میزد به خاطر کاری که یونگی کرد بام همش اون کارش تو مغزم پلی میشد
ایش دیونه شدم انگار
خب کاتتت میدونم خیلی دیر شد ولی ببخشید پارت بعدی رو میزارم گفتم دو پارت پشت سر هم میزارم
شرط۳۰ کامنت
۲۰لایک
۳۲.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.