ادامه پارت آخر فیک فقط به من نگاه کن
#جیمین
از صدای سرفه یه نفر فهمیدیم کجان و رفتیم به اون سمت
دیدم رزی و چانیول و یه مرد پیر که به نظر عاقد بود وسط هال وایسادن و رزی داره سرفه میکنه
مام دیدیم موقعیت مناسبه نشونع گرفتن چانیولو سپردیم به مامورا و خودمون خیلی شیک قدم زنان رفتیم سمتشون
رزی تا منو دید سرفش قطع شد
جیمین:واییی جیمین بالاخره اومدی؟باو چرا انقد دیر کردی هنجرم پارع شد از بس سرفه الکی کردم😒
چانیول با چشای اندازه نلبکی واستاده بود داشت نگاه رزی میکرد
رزی:چیع؟نکنه فک کردی از ذوق ازدواج با شما سرفم گرفته؟😒😏
چانیول:ی..یعنی داشتی وقت میخریدی؟😶
رزی:یاح😁😌آهای مامورا چرا مث ماس وایسادین دستگیرش کنین دیه
اونام به خودشون اومدن و چانیولو دستگیر کردن و بردن
جیمین:تو داشتی وقت میخردی؟😶
رزی:وا خنگ شدین؟آره دیه سه ساعته منتظرم
ته:ولی از کجا میدونستی ما میایم؟😶
رزی هم قضیه انگشترو کنجکاویشو برامون تعریف کرد
لیسا:اونی یعنی تو میدونستی ردیاب داری؟😶
رزی:آره خب
جین:چجوری به ذهن ما نرسید؟😶
رزی:شاید به اندازه کافی فوضول نیستین😁🤷🏻♀️(بچه ها من فوضول بودنو ویژگی بد نمیدونم بی احترامی به رزی نکردم به نظرم خودمم فوضولم😁😂)
کوک:راستی چرا این بادیگاردا اینجوری بودن؟😐
رزی:اون گولاخا رو میگی؟😂
جنی:آره همونا😆
رزی:خب عاقد میخواست جواب بعله رو بگیره منم واسه اینکه برا شما تایم بخرم الکی سرفه کردم چانیولم گفتش اینا تفنگاشونو بندازن برن یچی بیارن من خوب شم اینا هم به این روز افتادن😁
همه:واییییی حرررر یعنی یه دختر دست خالی فقط با سرفه کردن بزرگترین باند کره رو از هم پاشوند🤣🤣🤣
رزی:ما اینیم دیگه😎😁
جیمین:رزی میشه بیای باید باهات حرف بزنم
رزی هم سرشو تکون داد و دوتایی رفتیم یه گوشه
جیمین:رزی اون زن...
رزی:هیشش نمی خواد هیچی بگی خودم میدونم😌
جیمین:چیو؟😳
رزی:اینکه اون زن جزو باند بودو چانیول بهش گفته بود تورو ببوسه😊
جیمین:ینی بخشیدیم؟😃
رزی:یس🙃
رزی بهم نزدیک شدو لبشو گذاش رو لبمو بوسیدم اول به تعجب کردم چون رزی خجالتی بود اما طعم لباش نذاش زیاد طولانی بشه و منم همراهیش کردم
داشتم میبوسیدمش که یهو ازم جدا شد
رزی:جیمین یه نقشه دارم😝
جیمین:چی😳😬
رزی:مگم من که لباسم خوبه توعم لباست خوبه عاقدم که هستش نظرت چیه همینجا زحمتشو کم کنیم؟😜🤭
جیمین:بدم نمیگیا برو به رفتیم🤩
جیمین و رزی:🏃🏻♀️🏃♂️
پایااااان😂😂
پایان داستانمم به آدم نرفته😂💔
اگه از فیکم خوشتون اومد تو کانتا بگین🙃💜
از صدای سرفه یه نفر فهمیدیم کجان و رفتیم به اون سمت
دیدم رزی و چانیول و یه مرد پیر که به نظر عاقد بود وسط هال وایسادن و رزی داره سرفه میکنه
مام دیدیم موقعیت مناسبه نشونع گرفتن چانیولو سپردیم به مامورا و خودمون خیلی شیک قدم زنان رفتیم سمتشون
رزی تا منو دید سرفش قطع شد
جیمین:واییی جیمین بالاخره اومدی؟باو چرا انقد دیر کردی هنجرم پارع شد از بس سرفه الکی کردم😒
چانیول با چشای اندازه نلبکی واستاده بود داشت نگاه رزی میکرد
رزی:چیع؟نکنه فک کردی از ذوق ازدواج با شما سرفم گرفته؟😒😏
چانیول:ی..یعنی داشتی وقت میخریدی؟😶
رزی:یاح😁😌آهای مامورا چرا مث ماس وایسادین دستگیرش کنین دیه
اونام به خودشون اومدن و چانیولو دستگیر کردن و بردن
جیمین:تو داشتی وقت میخردی؟😶
رزی:وا خنگ شدین؟آره دیه سه ساعته منتظرم
ته:ولی از کجا میدونستی ما میایم؟😶
رزی هم قضیه انگشترو کنجکاویشو برامون تعریف کرد
لیسا:اونی یعنی تو میدونستی ردیاب داری؟😶
رزی:آره خب
جین:چجوری به ذهن ما نرسید؟😶
رزی:شاید به اندازه کافی فوضول نیستین😁🤷🏻♀️(بچه ها من فوضول بودنو ویژگی بد نمیدونم بی احترامی به رزی نکردم به نظرم خودمم فوضولم😁😂)
کوک:راستی چرا این بادیگاردا اینجوری بودن؟😐
رزی:اون گولاخا رو میگی؟😂
جنی:آره همونا😆
رزی:خب عاقد میخواست جواب بعله رو بگیره منم واسه اینکه برا شما تایم بخرم الکی سرفه کردم چانیولم گفتش اینا تفنگاشونو بندازن برن یچی بیارن من خوب شم اینا هم به این روز افتادن😁
همه:واییییی حرررر یعنی یه دختر دست خالی فقط با سرفه کردن بزرگترین باند کره رو از هم پاشوند🤣🤣🤣
رزی:ما اینیم دیگه😎😁
جیمین:رزی میشه بیای باید باهات حرف بزنم
رزی هم سرشو تکون داد و دوتایی رفتیم یه گوشه
جیمین:رزی اون زن...
رزی:هیشش نمی خواد هیچی بگی خودم میدونم😌
جیمین:چیو؟😳
رزی:اینکه اون زن جزو باند بودو چانیول بهش گفته بود تورو ببوسه😊
جیمین:ینی بخشیدیم؟😃
رزی:یس🙃
رزی بهم نزدیک شدو لبشو گذاش رو لبمو بوسیدم اول به تعجب کردم چون رزی خجالتی بود اما طعم لباش نذاش زیاد طولانی بشه و منم همراهیش کردم
داشتم میبوسیدمش که یهو ازم جدا شد
رزی:جیمین یه نقشه دارم😝
جیمین:چی😳😬
رزی:مگم من که لباسم خوبه توعم لباست خوبه عاقدم که هستش نظرت چیه همینجا زحمتشو کم کنیم؟😜🤭
جیمین:بدم نمیگیا برو به رفتیم🤩
جیمین و رزی:🏃🏻♀️🏃♂️
پایااااان😂😂
پایان داستانمم به آدم نرفته😂💔
اگه از فیکم خوشتون اومد تو کانتا بگین🙃💜
۵۱.۶k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.