گس لایتر/ادامه پارت ۱۷۶
فلش بک به شب قبل:
بایول با نگرانی سمت جونگکوک رفت... براش یه لیوان شیر سرد آورد...
جونگکوک پشت میزش نشسته بود... عینک مطالعشو به چشم زده بود...کارای شرکت رو انجام میداد...
بایول لیوان رو روی میز گذاشت...
جونگکوک با گوشه ی چشم نگاهی بهش انداخت و بدون اینکه چیزی بگه دوباره مشغول کارش شد...
بایول میخواست در مورد دعوت جی وو باهاش حرف بزنه... لیوان شیر رو آورده بود که سر صحبت رو با جونگکوک باز کنه...
اما وقتی جونگکوک بهش اهمیت نداده بود ترسید حرفی بزنه...پشیمون شد!!!...
توی رفتن تردید کرد... چند ثانیه مکث کرد... و وقتی واکنشی از جونگکوک ندید برگشت که بیرون بره...
جونگکوک وقتی دید بایول کمی تعلل کرد متوجه شد که اون میخواد چیزی بگه... سرش توی لپ تاپش بود...
با لحنی بی حوصله و صدایی رگه دار گفت: چیه؟....
بایول برگشت نگاهش کرد...
بایول: هیچی... بعدا میگم... مهم نیس
جونگکوک: الان بگو...
بایول دوباره سمت میزش برگشت...
و کنارش ایستاد...
بایول: همون دوستم که بهت گفتم از انگلیس برگشته... و روانشناس شده... تقریبا ۵ یا ۶ ماهی شده که برگشته ولی...
جونگکوک: کوتاهش کن!!...
بایول مضطرب شد... آب دهنشو قورت داد...
بایول: ببخشید... باز پرحرفی کردم...
اون دوستم... میخواد بیاد خونمون... فردا شب!
جونگکوک: خب؟
بایول: میخواستم ببینم تو مشکلی نداری با اومدنش؟
جونگکوک: نه... به شرطی که درست رفتار کنی!...
بایول ناراحت شد....
به لکنت گفت: ی...یعنی چی؟ مگه چجوری رفتار میکنم؟
جونگکوک: جلوش باید مثل یه خونواده ی عالی رفتار کنیم... فهمیدی؟
بایول: ب...باشه
جونگکوک: لبخند میزنی و با من محبت آمیز برخورد میکنی
بایول: باشه... هرچی تو بگی
جونگکوک: حواست به حرکاتت و حتی نگاهت باشه...
این روانشناسا حتی نگاه آدمو هم تحلیل میکنن... دست از پا خطا نکن!وگرنه میدونی چی میشه!؟؟
بایول: میدونم
بایول با نگرانی سمت جونگکوک رفت... براش یه لیوان شیر سرد آورد...
جونگکوک پشت میزش نشسته بود... عینک مطالعشو به چشم زده بود...کارای شرکت رو انجام میداد...
بایول لیوان رو روی میز گذاشت...
جونگکوک با گوشه ی چشم نگاهی بهش انداخت و بدون اینکه چیزی بگه دوباره مشغول کارش شد...
بایول میخواست در مورد دعوت جی وو باهاش حرف بزنه... لیوان شیر رو آورده بود که سر صحبت رو با جونگکوک باز کنه...
اما وقتی جونگکوک بهش اهمیت نداده بود ترسید حرفی بزنه...پشیمون شد!!!...
توی رفتن تردید کرد... چند ثانیه مکث کرد... و وقتی واکنشی از جونگکوک ندید برگشت که بیرون بره...
جونگکوک وقتی دید بایول کمی تعلل کرد متوجه شد که اون میخواد چیزی بگه... سرش توی لپ تاپش بود...
با لحنی بی حوصله و صدایی رگه دار گفت: چیه؟....
بایول برگشت نگاهش کرد...
بایول: هیچی... بعدا میگم... مهم نیس
جونگکوک: الان بگو...
بایول دوباره سمت میزش برگشت...
و کنارش ایستاد...
بایول: همون دوستم که بهت گفتم از انگلیس برگشته... و روانشناس شده... تقریبا ۵ یا ۶ ماهی شده که برگشته ولی...
جونگکوک: کوتاهش کن!!...
بایول مضطرب شد... آب دهنشو قورت داد...
بایول: ببخشید... باز پرحرفی کردم...
اون دوستم... میخواد بیاد خونمون... فردا شب!
جونگکوک: خب؟
بایول: میخواستم ببینم تو مشکلی نداری با اومدنش؟
جونگکوک: نه... به شرطی که درست رفتار کنی!...
بایول ناراحت شد....
به لکنت گفت: ی...یعنی چی؟ مگه چجوری رفتار میکنم؟
جونگکوک: جلوش باید مثل یه خونواده ی عالی رفتار کنیم... فهمیدی؟
بایول: ب...باشه
جونگکوک: لبخند میزنی و با من محبت آمیز برخورد میکنی
بایول: باشه... هرچی تو بگی
جونگکوک: حواست به حرکاتت و حتی نگاهت باشه...
این روانشناسا حتی نگاه آدمو هم تحلیل میکنن... دست از پا خطا نکن!وگرنه میدونی چی میشه!؟؟
بایول: میدونم
۲۷.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.