فیک:ماه کامل پارت 5
&ویو ا.ت
رفتم سمت اتاقم که یکی از پشت دستمو گرفت و کشید سمت خودش شوگا بود
ا.ت:م م م مگه تو نرفتی اتاقت؟
شوگا:برای رفتن به اتاقم از تو باید اجازه بگیرم؟
ا.ت:نه {سعی میکنه مچ دستشو از دست شوگا در بیاره}
شوگا:زور اضافه نزن
ا.ت:میشه ولم کنی
شوگا:نه باید باهم حرف بزنیم
ا.ت:درمورد چی؟
شوگا:میفهمی {میبرتش سمت ماشین}
ا.ت:ای یکم یواش دردم میاد
شوگا:{یکم دستشو شل میکنه}
&چند دقیقه بعد
شوگا:رسیدیم پیاده شو
ا.ت:{از ماشین پیاده میشه}
_اینجا دیگه کجاست؟
شوگا:{از ماشین پیاده میشه} عمارت پدری که مامانم اینجا زندگی میکنه
ا.ت:فکر میکردم مامان بابات مردن
شوگا:مامانم زندس ولی بابام به خاطر تصادف مرد {راه میوفته سمت عمارت}
ا.ت:... {پشت سر شوگا وارد عمارت میشه}
شوگا:{روی مبل میشینه} قصد نشستن نداری؟
ا.ت:{میشینه و با تعجب به اینور اونور نگاه میکنه}
_راستی پس مامانت کجاس؟
شوگا:نمیدونم
ا.ت:مگه نگفتی باید باهم حرف بزنیم؟
شوگا:من که حرفی ندارم مامانم میخواد باهات حرف بزنه {در یهو باز شد}
ا.ت:{برگاش ریخته}
_اووو {خم میشه و سلام میکنه}
_{دم گوش شوگا} بانو سوانگ مامانته؟
شوگا:پ نه پ خالمه
{علامت مامان شوگا }
فکر نمیکردم منو بشناسی
ا.ت:این چه حرفیه همه کره شما رو میشناسن
{روبه شوگا} پس خانم لی ا.ت ایشونه
شوگا:اره
بیا بشین که کلی صحبت برای کردن دارم
ا.ت:{میشینه}
ا.ت،کی این اسمو برات انتخاب کرده
ا.ت:م م مامانم
از اول خوش سلیقه بود
ا.ت:ببخشید ولی مگه شما مادر منو میشناختید؟
معلومه،مامانت برای دراوردن پول پیش من کار میکرد
ا.ت:ولی ما که توی بوسان زندگی میکردیم
اون موقع ما توی بوسان زندگی میکردیم
ا.ت:...
بگذریم
_مامانت وقتی 20 سالت بود مرد درسته؟
ا.ت:بله
مامانت قبل مرگ ازم خواست تا این نامه رو بهت بدم {نامه رو از کیفش درمیاره و به ا.ت میده}
ا.ت:{نامه میگیره و میخونه}
«ا.ت دخترم،وقتی این نامه رو میخونی شاید من دیگه کنارت نیستم ولی اینو بدون من همیشه و همه جا کنارتم حتی اگه منو نبینی تو تنها دختر من هستی من همیشه دوس دارم موفقیت و خوشبختی تو رو ببینم
برای اخرین درخواستم ازت میخوام که با پسر بانو سوانگ،شوگا ازدواج کنی» امضای مامانش
ا.ت:{بغضش میشکنه و گریه میکنه}.....
ا.ت؟
ا.ت:ب ب ب بله
مامانت حتی توی وصیتنامه هم گفته بود که دوس داره با شوگا ازدواج کنی
ا.ت:من نتونستم وصیتنامه رو بخونم
ا.ت این چیزیه که مامانت ازت خواسته و قبول کردنش به خودت مربوطه
ا.ت:من حاضرم این درخواست رو قبول کنم
شوگا:{اب پرید تو گلوش}چی؟
ا.ت:گفتم قبول میکنم
شوگا:{هیجان زده میشه ولی به روش نمیاره} بدبختی تو راهه
ا.ت:هر هر هر
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
رفتم سمت اتاقم که یکی از پشت دستمو گرفت و کشید سمت خودش شوگا بود
ا.ت:م م م مگه تو نرفتی اتاقت؟
شوگا:برای رفتن به اتاقم از تو باید اجازه بگیرم؟
ا.ت:نه {سعی میکنه مچ دستشو از دست شوگا در بیاره}
شوگا:زور اضافه نزن
ا.ت:میشه ولم کنی
شوگا:نه باید باهم حرف بزنیم
ا.ت:درمورد چی؟
شوگا:میفهمی {میبرتش سمت ماشین}
ا.ت:ای یکم یواش دردم میاد
شوگا:{یکم دستشو شل میکنه}
&چند دقیقه بعد
شوگا:رسیدیم پیاده شو
ا.ت:{از ماشین پیاده میشه}
_اینجا دیگه کجاست؟
شوگا:{از ماشین پیاده میشه} عمارت پدری که مامانم اینجا زندگی میکنه
ا.ت:فکر میکردم مامان بابات مردن
شوگا:مامانم زندس ولی بابام به خاطر تصادف مرد {راه میوفته سمت عمارت}
ا.ت:... {پشت سر شوگا وارد عمارت میشه}
شوگا:{روی مبل میشینه} قصد نشستن نداری؟
ا.ت:{میشینه و با تعجب به اینور اونور نگاه میکنه}
_راستی پس مامانت کجاس؟
شوگا:نمیدونم
ا.ت:مگه نگفتی باید باهم حرف بزنیم؟
شوگا:من که حرفی ندارم مامانم میخواد باهات حرف بزنه {در یهو باز شد}
ا.ت:{برگاش ریخته}
_اووو {خم میشه و سلام میکنه}
_{دم گوش شوگا} بانو سوانگ مامانته؟
شوگا:پ نه پ خالمه
{علامت مامان شوگا }
فکر نمیکردم منو بشناسی
ا.ت:این چه حرفیه همه کره شما رو میشناسن
{روبه شوگا} پس خانم لی ا.ت ایشونه
شوگا:اره
بیا بشین که کلی صحبت برای کردن دارم
ا.ت:{میشینه}
ا.ت،کی این اسمو برات انتخاب کرده
ا.ت:م م مامانم
از اول خوش سلیقه بود
ا.ت:ببخشید ولی مگه شما مادر منو میشناختید؟
معلومه،مامانت برای دراوردن پول پیش من کار میکرد
ا.ت:ولی ما که توی بوسان زندگی میکردیم
اون موقع ما توی بوسان زندگی میکردیم
ا.ت:...
بگذریم
_مامانت وقتی 20 سالت بود مرد درسته؟
ا.ت:بله
مامانت قبل مرگ ازم خواست تا این نامه رو بهت بدم {نامه رو از کیفش درمیاره و به ا.ت میده}
ا.ت:{نامه میگیره و میخونه}
«ا.ت دخترم،وقتی این نامه رو میخونی شاید من دیگه کنارت نیستم ولی اینو بدون من همیشه و همه جا کنارتم حتی اگه منو نبینی تو تنها دختر من هستی من همیشه دوس دارم موفقیت و خوشبختی تو رو ببینم
برای اخرین درخواستم ازت میخوام که با پسر بانو سوانگ،شوگا ازدواج کنی» امضای مامانش
ا.ت:{بغضش میشکنه و گریه میکنه}.....
ا.ت؟
ا.ت:ب ب ب بله
مامانت حتی توی وصیتنامه هم گفته بود که دوس داره با شوگا ازدواج کنی
ا.ت:من نتونستم وصیتنامه رو بخونم
ا.ت این چیزیه که مامانت ازت خواسته و قبول کردنش به خودت مربوطه
ا.ت:من حاضرم این درخواست رو قبول کنم
شوگا:{اب پرید تو گلوش}چی؟
ا.ت:گفتم قبول میکنم
شوگا:{هیجان زده میشه ولی به روش نمیاره} بدبختی تو راهه
ا.ت:هر هر هر
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
۱.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.