زندگی مخفی پارت بیست و پنج
#زندگی_مخفی
پارت ۲۵
اشک چشمای قهوه ای رنگشو کاور کرده بود
تهیونگ:اهیون ما هیچی
یونگی چی اون به هیچ کس جز جیمین درداشو نمیگفت ولی به تو گفت
اون به تو اعتماد کرد
که به من دوست چندین و چند سالش نکرد
یونگی:تهیونگ هیونگ اینطوری نگو
من بهت اعتماد دارم
ولی نمیخوام با گفتن دردام ناراحتتون کنم
تهیونگ:آخه آخه چرا من باید ناراحت بشم
اهیون:بچه ها من الان نیاز به بغل دارم میشه بغلم کنید؟؟
منو یونگی رفتیم بغلش و بغض یونگی ترکید و گریه کرد
و اهیون هم پشت سرش شروع کرد به گریه کردن
یه دفعه صدای جیمین رو شنیدم
«یونگیا میشه این کارو نکنم
نه جیمین ادامه بده
یونگیا گوشیت رو جواب بده وگرنه میکشمت
وای آخه من چطوری میتونم تویه کیوت رو بکشم »
یونگی از بغلمون اومد بیرون و رفت گوشیشو جواب داد و داشت هق هق شو خفه میکرد
یونگی:های هوسوک هیونگ
چی نه بابا واقعا
ایوللل
باشه بهشون میگم
مراقب خودت باش
آنیو هیونگ
تلفنش رو قطع کرد و روبه روی ما وایساد
یونگی:بچه ها ........یه خبر......... خوب
صدای سکسکش بخاطر گریه نمیزاشت حرفشو کامل کنه
یونگی:هوسوک میگه........رد نامجون.....از.....بلک پینک......رو......پیدا کرده
تهیونگ:میتونیم امروز شروع کنیم
بریم انتقام جیمینی رو ازشون بگیریم
یونگی:تنها کسی که جیمینی صداش میکرد منو تو بودیم
دلم برای ذوق کردناش موقعی که اینطوری صداش میکردیم تنگ شده
هر لحظه بهش فکر میکنم قلبم تیر میکشه
من دیگه تحمل ندارم
ولی قبل تموم کردن زندگیم باید انتقام جیمین رو بگیرم
تهیونگ:اهیون میری به جیسو و جین خبر بدی که رد نامجون رو زدیم
اهیون سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت
یونگی یه دفعه ای بلند شد که رفت تو اتاق لباسش
یه لباس صورتی رنگ رو بیرون آورد
یونگی:این لباس جیمینه
من اینو از اتاق جیمین برداشتم
احساس میکنم هنوزم بوی اونو میده
چرا هر چقدر هم خودمو خوشحال نشون بدم هنوزم دلم براش تنگه چرا
چرا فقط میخوام یه لحظه ببینمش
یه دقیقه هم کافیه
من یکسال ندیدمش قلبم دیگه تحمل نداره
بدون هیچ حرفی بغلش کردم و دستمو روی موهای نرمش کشیدم
تهیونگ:چرا بهش نکفتی؟
یونگی:چون از ترد شدن توسط همه و خود جیمین میترسیدم
و تنها کسی که میدونست هوسوک بود
تهیونگ:پس به هوسوک گفتی و به من نگفتی
آره شیطون
و شروع کردم به قلقلک دادنش
وای چقدر باحال بود
خندش رو که از وقتی جیمین رفته بود ندیده بودیم
لبخند لثه ای کیوتش
خدایی اگه به جیمین میگفت جیمین صد درصد عاشقش میشدد
دلم برای خوشحالی کردن دوستم تنگ شده بود
یونگی: میخوای بدونی چرا من فقط با جیمین درودل میکردم
سری به نشونه تایید تکون دادم
یونگی:خب اینطوری بود که..........
پارت ۲۵
اشک چشمای قهوه ای رنگشو کاور کرده بود
تهیونگ:اهیون ما هیچی
یونگی چی اون به هیچ کس جز جیمین درداشو نمیگفت ولی به تو گفت
اون به تو اعتماد کرد
که به من دوست چندین و چند سالش نکرد
یونگی:تهیونگ هیونگ اینطوری نگو
من بهت اعتماد دارم
ولی نمیخوام با گفتن دردام ناراحتتون کنم
تهیونگ:آخه آخه چرا من باید ناراحت بشم
اهیون:بچه ها من الان نیاز به بغل دارم میشه بغلم کنید؟؟
منو یونگی رفتیم بغلش و بغض یونگی ترکید و گریه کرد
و اهیون هم پشت سرش شروع کرد به گریه کردن
یه دفعه صدای جیمین رو شنیدم
«یونگیا میشه این کارو نکنم
نه جیمین ادامه بده
یونگیا گوشیت رو جواب بده وگرنه میکشمت
وای آخه من چطوری میتونم تویه کیوت رو بکشم »
یونگی از بغلمون اومد بیرون و رفت گوشیشو جواب داد و داشت هق هق شو خفه میکرد
یونگی:های هوسوک هیونگ
چی نه بابا واقعا
ایوللل
باشه بهشون میگم
مراقب خودت باش
آنیو هیونگ
تلفنش رو قطع کرد و روبه روی ما وایساد
یونگی:بچه ها ........یه خبر......... خوب
صدای سکسکش بخاطر گریه نمیزاشت حرفشو کامل کنه
یونگی:هوسوک میگه........رد نامجون.....از.....بلک پینک......رو......پیدا کرده
تهیونگ:میتونیم امروز شروع کنیم
بریم انتقام جیمینی رو ازشون بگیریم
یونگی:تنها کسی که جیمینی صداش میکرد منو تو بودیم
دلم برای ذوق کردناش موقعی که اینطوری صداش میکردیم تنگ شده
هر لحظه بهش فکر میکنم قلبم تیر میکشه
من دیگه تحمل ندارم
ولی قبل تموم کردن زندگیم باید انتقام جیمین رو بگیرم
تهیونگ:اهیون میری به جیسو و جین خبر بدی که رد نامجون رو زدیم
اهیون سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت
یونگی یه دفعه ای بلند شد که رفت تو اتاق لباسش
یه لباس صورتی رنگ رو بیرون آورد
یونگی:این لباس جیمینه
من اینو از اتاق جیمین برداشتم
احساس میکنم هنوزم بوی اونو میده
چرا هر چقدر هم خودمو خوشحال نشون بدم هنوزم دلم براش تنگه چرا
چرا فقط میخوام یه لحظه ببینمش
یه دقیقه هم کافیه
من یکسال ندیدمش قلبم دیگه تحمل نداره
بدون هیچ حرفی بغلش کردم و دستمو روی موهای نرمش کشیدم
تهیونگ:چرا بهش نکفتی؟
یونگی:چون از ترد شدن توسط همه و خود جیمین میترسیدم
و تنها کسی که میدونست هوسوک بود
تهیونگ:پس به هوسوک گفتی و به من نگفتی
آره شیطون
و شروع کردم به قلقلک دادنش
وای چقدر باحال بود
خندش رو که از وقتی جیمین رفته بود ندیده بودیم
لبخند لثه ای کیوتش
خدایی اگه به جیمین میگفت جیمین صد درصد عاشقش میشدد
دلم برای خوشحالی کردن دوستم تنگ شده بود
یونگی: میخوای بدونی چرا من فقط با جیمین درودل میکردم
سری به نشونه تایید تکون دادم
یونگی:خب اینطوری بود که..........
۳.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.