* * زندگی متفاوت
🐾پارت 69
#paniz
صبحونم خوردم با مکافات دیانا که هعی میگفت این و بخور اون بخور
پانیذ:بخدا دیگه جا ندارم دیا
دیانا:باشه پس بلند شو بریم تو سالن بشینیم قرار سریالم پخش بشه
وایی من یادم رفته بود اتاق و جمع کنم
پانید:باشه اول بزار من برم اتاق جمع کنم بعدش میام خب
دیانا:باش ولی به خودت فشار نیار (شیطون)
چشم غره ای بهش رفتم بلند بلند زد زیر خنده دیگه پاشدم از سر میز رفتم بالا اتاق رضا تا لباسمون جمع کنیم
نگاهی به اتاق کردم سری به تاسف تکون دادم و با دل دردم شروع کردم به جمع کردن
اتاق تموم شد نگاهی کردم به ایینه به خودم کردم گردنم قشنگ دیده میشد
دست از نگاه کردن به خودم برداشتم رفتم در اتاق باز کنم که
ساحل وارد اتاق شد و منو چسبوند به دیوار
پانیذ:اخخخخ کمرمم چته وحشییی
ساحل:خب تونستم باهات تنها باشمم
پانیذ:بروو اونورر ببینم
ساحل : نه نه نه من خیلی باهات کار دارمم
دستش گذاشت زیر شکمم فشار میداد از دردش صورتم جمع شد
ساحل :خب میبینم داری درد میکشی
هر لحظه فشار دستش بیشتر میکرد
ساحل:از رضا دورر بمونن
پانیذ:نمیمونمم مثلا میخای چیکار کنی هومم
که محکم فشار داد که چشام تار میدید نفس کم اورده بودم ولی الان وقتش نبود
ساحل:خودت به رضا نچسبون بد میبینی
پانید:نه رضا نه من از هم دست نمیکشیم دستتو بردار
ساحل:اوووو داری درد میکشی عزیزمم ولی قرار بیشتر از اینا درد بکشی
دیگه تحمل نداشتم چشام نا نداشتم
پانیذ:ولم کن من از دستش نمیدهم نمیذارم (بی حال)
که بعدش هیچی نفهمیدم سیاهی مطلق....
#leoreza
رضا:خب منظورت اینکه کار این مرد ارش کیانفر
ارسلان:اره همه رد هاش پیدا کردم ولی مشکلش با خانواده ی ما و مهراب اینا رو متوجه نشدم
رضا:همین که متوجه شدیم کار این مرده خیلیه
گوشیم زنگ خورد دیا بود روبه ارسلان گفتم
رضا:باز گوشیت تو سایلنته که دیا داره به من زنگ میزنه
ارسلان:نه به جون تو شاید با تو کار داره
از جام بلند شدم رفتم بیرون کافه گوشیو جواب دادم
رضا:جانم
دیانا:رضا کجایی (گریه )
رضا:دیانا چرا گریهه میکنی حالت خوبه
دیانا:وای رضا بیمارستان پانیذ بالا بود بعد...(گریه تپه تته)
رضا:باشه من الان میامم خب
گوشی قطع کردم سوار ماشین شدم به سمت بیمارستان حرکت کردم..
اگه خودم تو رمان بودم قطعا قاتل ساحل میشدمم
#paniz
صبحونم خوردم با مکافات دیانا که هعی میگفت این و بخور اون بخور
پانیذ:بخدا دیگه جا ندارم دیا
دیانا:باشه پس بلند شو بریم تو سالن بشینیم قرار سریالم پخش بشه
وایی من یادم رفته بود اتاق و جمع کنم
پانید:باشه اول بزار من برم اتاق جمع کنم بعدش میام خب
دیانا:باش ولی به خودت فشار نیار (شیطون)
چشم غره ای بهش رفتم بلند بلند زد زیر خنده دیگه پاشدم از سر میز رفتم بالا اتاق رضا تا لباسمون جمع کنیم
نگاهی به اتاق کردم سری به تاسف تکون دادم و با دل دردم شروع کردم به جمع کردن
اتاق تموم شد نگاهی کردم به ایینه به خودم کردم گردنم قشنگ دیده میشد
دست از نگاه کردن به خودم برداشتم رفتم در اتاق باز کنم که
ساحل وارد اتاق شد و منو چسبوند به دیوار
پانیذ:اخخخخ کمرمم چته وحشییی
ساحل:خب تونستم باهات تنها باشمم
پانیذ:بروو اونورر ببینم
ساحل : نه نه نه من خیلی باهات کار دارمم
دستش گذاشت زیر شکمم فشار میداد از دردش صورتم جمع شد
ساحل :خب میبینم داری درد میکشی
هر لحظه فشار دستش بیشتر میکرد
ساحل:از رضا دورر بمونن
پانیذ:نمیمونمم مثلا میخای چیکار کنی هومم
که محکم فشار داد که چشام تار میدید نفس کم اورده بودم ولی الان وقتش نبود
ساحل:خودت به رضا نچسبون بد میبینی
پانید:نه رضا نه من از هم دست نمیکشیم دستتو بردار
ساحل:اوووو داری درد میکشی عزیزمم ولی قرار بیشتر از اینا درد بکشی
دیگه تحمل نداشتم چشام نا نداشتم
پانیذ:ولم کن من از دستش نمیدهم نمیذارم (بی حال)
که بعدش هیچی نفهمیدم سیاهی مطلق....
#leoreza
رضا:خب منظورت اینکه کار این مرد ارش کیانفر
ارسلان:اره همه رد هاش پیدا کردم ولی مشکلش با خانواده ی ما و مهراب اینا رو متوجه نشدم
رضا:همین که متوجه شدیم کار این مرده خیلیه
گوشیم زنگ خورد دیا بود روبه ارسلان گفتم
رضا:باز گوشیت تو سایلنته که دیا داره به من زنگ میزنه
ارسلان:نه به جون تو شاید با تو کار داره
از جام بلند شدم رفتم بیرون کافه گوشیو جواب دادم
رضا:جانم
دیانا:رضا کجایی (گریه )
رضا:دیانا چرا گریهه میکنی حالت خوبه
دیانا:وای رضا بیمارستان پانیذ بالا بود بعد...(گریه تپه تته)
رضا:باشه من الان میامم خب
گوشی قطع کردم سوار ماشین شدم به سمت بیمارستان حرکت کردم..
اگه خودم تو رمان بودم قطعا قاتل ساحل میشدمم
۱۴.۴k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.