Fake jimin 💜🦋
Forced Love 💜🦋p7🦋
ویو ات:
وارد سالن مهمونی شدیم تو ذهنم گفتم عجب مافیا بارا باحالن مهمونیشونم قشنگه تو ذهنم داشتم حرف میزدم که یهو یه نفر اومدم نزدیکمون (علامت تهیونگ٪)
٪: به به سلام زنداداش خانوم خوبین؟! چطوری جیمین (زد به شونش)
ات:( تو ذهنش) ووی به من گفت زندادش؟! خیلی ممنون شما خوبین
جیمین: ممنونم بریم داخل
ویو جیمین:
رفتیم وارد سالن سالن شدیم ای واییب نه لیا هم اومده بود اگه ات بفهمه چی میشه؟! واییی
خودمو جمع و جور کردم و یه طوری رفتار کردم که اصن منو نبینه که از شانس بدم دیدو اومد سمت منو ات
لیا: چطوری ددی؟!
ات: بله چی شنیدم؟!
لیا: تو چی میگی هـ. رزه؟! من با ددیمم
جیمین: هویی حرف دهنتو بفهم زنیکه بفهم چی میگی (با داد)
لیا: اوه ددی غیرتی!!!
ات: جیمین این کیه؟
لیا: من دوست دخترشم و قراره ازدواج کنیم
ات: من از تو نپرسیدم که از جیمین پرسیدم اصن لیاقت جواب دادن سواال منو نداری!!!!
جیمین: خب بیبی این دوست دختر قبلیم بود که بهم خیانت کرد و ولش کردم
ات: اووووو
لیا: ددی من میرم اونور بعدا میبینمت
بعد سرشو میبره تو گوش جیمینو میگه
لیا: مراقب ات باشه امشب (با لحن تمسخر)
جیمین: من دیگه ات رو مال خودم کردم
لیا: به هر حال مراقب باش
لیا رفت و جیمین از کلافگی دستی به سرش کشید و حسابی عصبی شده بود و رگش زده بود بیرون دستو اتو گرفت و برد پیشه پدرش پدره جیمینم اونجا بود:
ویو ات:............
ویو ات:
وارد سالن مهمونی شدیم تو ذهنم گفتم عجب مافیا بارا باحالن مهمونیشونم قشنگه تو ذهنم داشتم حرف میزدم که یهو یه نفر اومدم نزدیکمون (علامت تهیونگ٪)
٪: به به سلام زنداداش خانوم خوبین؟! چطوری جیمین (زد به شونش)
ات:( تو ذهنش) ووی به من گفت زندادش؟! خیلی ممنون شما خوبین
جیمین: ممنونم بریم داخل
ویو جیمین:
رفتیم وارد سالن سالن شدیم ای واییب نه لیا هم اومده بود اگه ات بفهمه چی میشه؟! واییی
خودمو جمع و جور کردم و یه طوری رفتار کردم که اصن منو نبینه که از شانس بدم دیدو اومد سمت منو ات
لیا: چطوری ددی؟!
ات: بله چی شنیدم؟!
لیا: تو چی میگی هـ. رزه؟! من با ددیمم
جیمین: هویی حرف دهنتو بفهم زنیکه بفهم چی میگی (با داد)
لیا: اوه ددی غیرتی!!!
ات: جیمین این کیه؟
لیا: من دوست دخترشم و قراره ازدواج کنیم
ات: من از تو نپرسیدم که از جیمین پرسیدم اصن لیاقت جواب دادن سواال منو نداری!!!!
جیمین: خب بیبی این دوست دختر قبلیم بود که بهم خیانت کرد و ولش کردم
ات: اووووو
لیا: ددی من میرم اونور بعدا میبینمت
بعد سرشو میبره تو گوش جیمینو میگه
لیا: مراقب ات باشه امشب (با لحن تمسخر)
جیمین: من دیگه ات رو مال خودم کردم
لیا: به هر حال مراقب باش
لیا رفت و جیمین از کلافگی دستی به سرش کشید و حسابی عصبی شده بود و رگش زده بود بیرون دستو اتو گرفت و برد پیشه پدرش پدره جیمینم اونجا بود:
ویو ات:............
۱۲.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.