تو ماله منی p6.
بوی سیگارو الکل هگه جارو پر کرده بود .
با چه وون به گوشه ای رفتیم و نشستیم .
هر دومون ویسکی سفارش دادیم و ...
۲ ساعت بعد .
ساعت ۱۰ شب بود چه وون یه پسره بهش درخواست رقص داد و رفت که باهاش برقصه .
همین جوری نشسته بودم و اینور و اونور و نگاه میگردم که با صداش سرم و بلند کردم .
اون اینجا چیکار میکرد .
بومگیو : میبینم که تو هم دعوت شدی خانوم کوچولو .
جوابشو ندادم و سرم رو اونور کردم .
یهو دستم رو گرفت و بلندم کرد و بردم پشت یه ساختمون .به دیوار چسبوندم و...
ا.ت : بومگیو چیکار میکنی ولم کن . چرا راحتم نمیزاری .
بومگیو : راحتت بزارم ...؟
اینو گفت و سرشو کرد تو گردنم .
هر کاری کردم تا پسش بزنم ولی انگار سنگ شده بود .
ا.ت : بومگیو لطفا ولم کن . خواهش میکنم .
بازم گوش نداد بازم میخواست تحریکم کنه . که موفق هم شده بود .
یهو سرشو بلند کردو لباشو روی لبام گذاشت .
اروم میبوسیدم . منم دلدو زدم به دریا و همراهیش کردم .
انقدر همو بوسیدیم که جفتمون نفس کم اوردیم .
ا.ت : چرا این کارارو میکنی ها . چرا از محدودیت هامون گذشتی ؟
بهش نگاه کردم .
تو چشماش یه چیز خواسی بود ولی نمیدونم چی بود .
بومگیو : اگه بگم عاشقت شدم باور میکنی .
با بهت نگاش کردم . اون .... گفت ...که .. عاشقم شده ؟
ا.ت : منم اگه بگم که اون دختریم که دوسال پیش بخاطره چاق بودنش اذیتش میردی .... باور میکنی .
تو چشماش ناباوری بود .
بومگیو : چی ... ؟
جوابشو ندادم و ازش دور شدم که دستمو از پشت گرفت .
بومگیو: دیگه برام مهم نیست . اون ماله گذشته بود .تو ماله منی .
ا.ت : ولی برای من مهمه . تو روز اول مدرسه رو برام جهنم کردی . درظمن . من ماله تو نیستم .
و از اونجا دور شدم
چه وون هنوز نیومده بود . پس خودم از بار زدم بیرون .
هر چی وایسادم تاکسی نیومد . تا خونه خیلی راه بود ولی چاره ای نداشتم پس پیاده راه افتادم .
یه ۱۰ دقیقه ای بود که داشتم راه میرفتم . که یه ماشین کنارم نگه داشت و ...
با چه وون به گوشه ای رفتیم و نشستیم .
هر دومون ویسکی سفارش دادیم و ...
۲ ساعت بعد .
ساعت ۱۰ شب بود چه وون یه پسره بهش درخواست رقص داد و رفت که باهاش برقصه .
همین جوری نشسته بودم و اینور و اونور و نگاه میگردم که با صداش سرم و بلند کردم .
اون اینجا چیکار میکرد .
بومگیو : میبینم که تو هم دعوت شدی خانوم کوچولو .
جوابشو ندادم و سرم رو اونور کردم .
یهو دستم رو گرفت و بلندم کرد و بردم پشت یه ساختمون .به دیوار چسبوندم و...
ا.ت : بومگیو چیکار میکنی ولم کن . چرا راحتم نمیزاری .
بومگیو : راحتت بزارم ...؟
اینو گفت و سرشو کرد تو گردنم .
هر کاری کردم تا پسش بزنم ولی انگار سنگ شده بود .
ا.ت : بومگیو لطفا ولم کن . خواهش میکنم .
بازم گوش نداد بازم میخواست تحریکم کنه . که موفق هم شده بود .
یهو سرشو بلند کردو لباشو روی لبام گذاشت .
اروم میبوسیدم . منم دلدو زدم به دریا و همراهیش کردم .
انقدر همو بوسیدیم که جفتمون نفس کم اوردیم .
ا.ت : چرا این کارارو میکنی ها . چرا از محدودیت هامون گذشتی ؟
بهش نگاه کردم .
تو چشماش یه چیز خواسی بود ولی نمیدونم چی بود .
بومگیو : اگه بگم عاشقت شدم باور میکنی .
با بهت نگاش کردم . اون .... گفت ...که .. عاشقم شده ؟
ا.ت : منم اگه بگم که اون دختریم که دوسال پیش بخاطره چاق بودنش اذیتش میردی .... باور میکنی .
تو چشماش ناباوری بود .
بومگیو : چی ... ؟
جوابشو ندادم و ازش دور شدم که دستمو از پشت گرفت .
بومگیو: دیگه برام مهم نیست . اون ماله گذشته بود .تو ماله منی .
ا.ت : ولی برای من مهمه . تو روز اول مدرسه رو برام جهنم کردی . درظمن . من ماله تو نیستم .
و از اونجا دور شدم
چه وون هنوز نیومده بود . پس خودم از بار زدم بیرون .
هر چی وایسادم تاکسی نیومد . تا خونه خیلی راه بود ولی چاره ای نداشتم پس پیاده راه افتادم .
یه ۱۰ دقیقه ای بود که داشتم راه میرفتم . که یه ماشین کنارم نگه داشت و ...
۲.۶k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.