مافیای یونگی پارت 47
یونگی:بیب بریم بخوابیم؟
ا/ت:با حرفش تعجب کردم برگشتم سمتش با یلد آوردن هیونجین پیشمون هس لبخند زدم الکی باشه بریم
هیونجین:منم میرم بالا بخوابم
ا/ت:شب بخیر پس اونوقت (لبخند
یونگی:حرصم گرفت بهش لبخند زد زبونم تو لپم چرخوندم دست ا/ت رو گرفتم بریم با خودم آروم کشیدم
ا/ت:رفتم اتاق درو بستم دستم از دستش کشیدم بیرون زود من رو تخت میخوابم تو رو مبل
یونگی:چرا مثلا من رو مبل بخوابم تو بخواب
ا/ت:من رو تخت میخوابم دلم اینجوری میخواد
یونگی:دلت غلط میکنه
ا/ت:اصلا چرا اومدی منو از اونجا بردی هوانگ مث تو نبود حداقل باهام مهربون بود عصبی اگه میکردم اونجور عصبی میشد
یونگی:عصبی چشام چرخوندم نگاش کروم پس هوانگ بهتر از من بود دا از ترس غش کردی و مث سگ ترسیده بودی
ا/ت:اصلا به تو چه
یونگی:اره اصلا نباید میرسیدم خیلی وقت بود که بهت دست زده بود و زیر خوابش میشدی اینقد دوس داری هرزگی کنی
ا/ت:خفه شو
یونگی:اع الانم خانم عصبی میشه اینجور میگم اره(تقریبا صدای بلند
ا/ت:من هرزه نیستم این تویی که همیشه بهم هرزه میگی
یونگی:مگه نیستی.....حرفم با سیلی که بهم زد خشکم زد
ا/ت:عوضی مث تو توی عمرم ندیده بودم (بغض
یونگی:عصبی نگاش کردم به چه حقی خودت جرعت دادی بزنیم
ا/ت:پوکر فیس نگاش کردم کنار زدم رفتم بالشم زو برداشتم رفتم پایین پذیرایی رو مبل دراز کشیدم بغضم ترکید گریه افتادم دستم جلو دهنم گذاشتم صدام در نیاد
هیونجین:صدای داد یونگی رو میشنیدم انگاری داشتن دعوا میکردن کامل نشنیدم دیگه صدایی در نیومد بیخیال شدم چشام بستم بخوابم
یونگی:نشستم رو تخت موهام چنگ زدم داشتم به یکم پیش فک میکردم که چه گوهی خورده بودم
ا/ت: تو خودم جمع شدم اونقد گریه کرده بودم نمیدونم کی خوابم برده بود
یونگی:رفتم بهش سر بزنم تو پذیرایی دیدمش که تو خودش کیوت جمع شده بود خوابش برده بود نزدیک شدم پلک هاش دیدم خیسه حدس زدم گریه کرده آروم دستم بردم زیر روناش اون یکی کمرش بلندش کردن آروم بردمش بالا اتاق رو تخت درازش کردم روش کشیدم رفتم بیرون سمت اتاق شکنجه رفتم که هوانگ اونجا بود رفتم تو رو صندلی بسته بودنش بهش لبخند زدم اوم هوانگ کی فکرش میکرد اینجا باشی
هوانگ:عوضی ولم کن اگه منو بکشی میدونی که بیچاره میشی بابام زندت نمیزاره
یونگی:خندم گرف بابات منو زنده نمیتونه بزاره آه چقد بدبخت بابات فرار کرد از دستمون از ترسش ولی نگران نباش اونم میگیرم میکشم دوتایی اون طرف باشین تنهات نمیزارم
هوانگ:کثافت هیچ گوهی نمیتونی بخوری
یونگی:آه چقد حرف میزنی تو یکی رفتم سمت میز با دیدن چاقو لبخند زدم برداشتم اومدم جلوش خب اول با دستات شروع کنم با کدوم دستت به ا/ت دس زده بودی ها(عصبی
هوانگ:ا/ت اون دختر که شوهرش تویی واقعا خیلی خوبه با اون لبای که مزه گیلاس میده با بدن فاکیش که آدم رو وسوسه میکنه برا شب ها خوبه(پوزخند
یونگی :با هر کردم حرفاش خون تو رگام یخ زده بدون مطعل محکم چاقو رو زدم دستش رو بریدم با جیغش لبخند زدم
حالا هم لبخند بزن جوری که اون یکی دستت هم از دس بدی
هوانگ:از درد جیغ میزدم ولی من....هیچ وقت....تسلیم نمیشم حتی ...بکشیم
یونگی:دیگه زیاد حرف میزنی شروع کردم به زدنش شلاق میزدم تا خود صبح فقط میزدم ناله میکرد
شرط ۴۰ لایک
ا/ت:با حرفش تعجب کردم برگشتم سمتش با یلد آوردن هیونجین پیشمون هس لبخند زدم الکی باشه بریم
هیونجین:منم میرم بالا بخوابم
ا/ت:شب بخیر پس اونوقت (لبخند
یونگی:حرصم گرفت بهش لبخند زد زبونم تو لپم چرخوندم دست ا/ت رو گرفتم بریم با خودم آروم کشیدم
ا/ت:رفتم اتاق درو بستم دستم از دستش کشیدم بیرون زود من رو تخت میخوابم تو رو مبل
یونگی:چرا مثلا من رو مبل بخوابم تو بخواب
ا/ت:من رو تخت میخوابم دلم اینجوری میخواد
یونگی:دلت غلط میکنه
ا/ت:اصلا چرا اومدی منو از اونجا بردی هوانگ مث تو نبود حداقل باهام مهربون بود عصبی اگه میکردم اونجور عصبی میشد
یونگی:عصبی چشام چرخوندم نگاش کروم پس هوانگ بهتر از من بود دا از ترس غش کردی و مث سگ ترسیده بودی
ا/ت:اصلا به تو چه
یونگی:اره اصلا نباید میرسیدم خیلی وقت بود که بهت دست زده بود و زیر خوابش میشدی اینقد دوس داری هرزگی کنی
ا/ت:خفه شو
یونگی:اع الانم خانم عصبی میشه اینجور میگم اره(تقریبا صدای بلند
ا/ت:من هرزه نیستم این تویی که همیشه بهم هرزه میگی
یونگی:مگه نیستی.....حرفم با سیلی که بهم زد خشکم زد
ا/ت:عوضی مث تو توی عمرم ندیده بودم (بغض
یونگی:عصبی نگاش کردم به چه حقی خودت جرعت دادی بزنیم
ا/ت:پوکر فیس نگاش کردم کنار زدم رفتم بالشم زو برداشتم رفتم پایین پذیرایی رو مبل دراز کشیدم بغضم ترکید گریه افتادم دستم جلو دهنم گذاشتم صدام در نیاد
هیونجین:صدای داد یونگی رو میشنیدم انگاری داشتن دعوا میکردن کامل نشنیدم دیگه صدایی در نیومد بیخیال شدم چشام بستم بخوابم
یونگی:نشستم رو تخت موهام چنگ زدم داشتم به یکم پیش فک میکردم که چه گوهی خورده بودم
ا/ت: تو خودم جمع شدم اونقد گریه کرده بودم نمیدونم کی خوابم برده بود
یونگی:رفتم بهش سر بزنم تو پذیرایی دیدمش که تو خودش کیوت جمع شده بود خوابش برده بود نزدیک شدم پلک هاش دیدم خیسه حدس زدم گریه کرده آروم دستم بردم زیر روناش اون یکی کمرش بلندش کردن آروم بردمش بالا اتاق رو تخت درازش کردم روش کشیدم رفتم بیرون سمت اتاق شکنجه رفتم که هوانگ اونجا بود رفتم تو رو صندلی بسته بودنش بهش لبخند زدم اوم هوانگ کی فکرش میکرد اینجا باشی
هوانگ:عوضی ولم کن اگه منو بکشی میدونی که بیچاره میشی بابام زندت نمیزاره
یونگی:خندم گرف بابات منو زنده نمیتونه بزاره آه چقد بدبخت بابات فرار کرد از دستمون از ترسش ولی نگران نباش اونم میگیرم میکشم دوتایی اون طرف باشین تنهات نمیزارم
هوانگ:کثافت هیچ گوهی نمیتونی بخوری
یونگی:آه چقد حرف میزنی تو یکی رفتم سمت میز با دیدن چاقو لبخند زدم برداشتم اومدم جلوش خب اول با دستات شروع کنم با کدوم دستت به ا/ت دس زده بودی ها(عصبی
هوانگ:ا/ت اون دختر که شوهرش تویی واقعا خیلی خوبه با اون لبای که مزه گیلاس میده با بدن فاکیش که آدم رو وسوسه میکنه برا شب ها خوبه(پوزخند
یونگی :با هر کردم حرفاش خون تو رگام یخ زده بدون مطعل محکم چاقو رو زدم دستش رو بریدم با جیغش لبخند زدم
حالا هم لبخند بزن جوری که اون یکی دستت هم از دس بدی
هوانگ:از درد جیغ میزدم ولی من....هیچ وقت....تسلیم نمیشم حتی ...بکشیم
یونگی:دیگه زیاد حرف میزنی شروع کردم به زدنش شلاق میزدم تا خود صبح فقط میزدم ناله میکرد
شرط ۴۰ لایک
۱۴.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.