عشق هرگز وجود نداشت
پارت ۵
ک : بعد از ۱ ساعت ا/ت رو مرخص کردن
نمی دونستم چطوری بهش بگم که من شوهرشم اصلا با من میاد خونه خسته بودم از همه خسته بودم .
دکتر : آقای جئون من به خانم ا/ت گفتم که هیچ خانواده ای نداره و گفتم حافظشون رو از دست دادن ولی نگفتم زن شما هستن و گفتم بیاد پیش شما ببخشید ولی گفتم شما یه دکتر هستین وگرنه قبول نمیکردند . ( آقای دکتر جئون جونگ کوک 😂😂 )
ک : ممنونم آقای دکتر
دکتر : خواهش میکنم .
ت : ببخشید آق
ک : جئون جونگ کوک هستم میتونین کوک صدام کنید .
ت : آهان بله آقای کوک میتونم خونه ی شما بمونم آقای دکتر گفتن .
ک : بله میتونید
ت : ممنون
ک : خواهش
ادمین ❤
خلاصه کوک و ا/ت رفتن خونه ا/ت رفت تو اتاق خودش کوکم همین طور
( پرش زمانی به صبح )
ا/ت صبح زود بلند شده بود و صبحونه درست کرده بود و بعد از اون کوک ساعت ۱۰ بلند شد و رفت تو اتاق ا/ت که ......
ک : ت بلند شو صبح شده ت هی ت ا/ت کجایی ا/تتتتتت اومد پایین ( پذیرایی )
ک : ت اینجا بودی زهر ترک خوردم
ت : ببخشید ا/ت کیه ؟
ک : تویی یعنی اسم تو ا/ت هست .
ت : آهان
ت : صبحونه درست کردم میخورین
ک : رسمی حرف نزنیم خوشم نماید
ت : باشه
ت : بیا صبحونه بخور .
ک : برم صورتم رو بشورم بیام .
ت : باشه
( پرش زمانی به بعد از صبحونه خوردن )
ک : من میرم شرکت ا/ت
ت : باشه بای
ک : بای
ت : اوف حوصلم سر رفته چی کار کنم برم تلوزیون نگاه کنم .
اخبار : خانمی با اسم مین ا/ت که با بزرگترین باند خلفکار جهان با اقای جئون جونگ کوک به اجبار پدر آقای جئون ازدواج کرد .
( پرش زمانی به شب )
ک : سلام من برگشتم ت هی ت کجایی
ت : ای ... اینجام
ک : چی شده چرا داری گریه میکنی
ت : اخبار رو دیدم چرا بهم نگفتی که ما ازدواج کردیم ( گریه )
ک : راستش میخواستم بهت بگم ولی میترسیدم حرفم رو باور نکنی
ت : آخ نه آی ( دستش رو گذاشته رو سرش )
ک : چی شده ا/ت ، ا/ت
ت : ای سرم آه نه
ک : حالت خوبه
ت : نه نه نه من اینکارا رو نکردم نه ( داره یادش میاد )
ک : چی شده می خوای بریم بیمارستان
ت : همه چی یادم اومد
ک : چی یعنی چی یادت اومد
ت : خودکشی ، زندونی کردن تو اتاق ، بوسیدن ، همرو یادم اومد
ک : خداروشکر ا/ت
ک : خیلی خسته شدی بیا یکم استراحت کن بیا ببرمت اتاقت
ت : باشه
ک : بعد اینه ا/ت رو بردم اتاقش منم رفتم اتاق خودم دیوونه شده بودم داشتم با خودم حرف میزدم
ک : یعنی چی نکنه نه من عاشق ا/ت شدم نه
ت : اخ خیلی خسته شدم بدم بخوام یه حسی عجیبی دارم . احساس میکنم عاشق شدم نکنه من اشاق کوک شدم . یعنی الان چی کار میکنه . بزار برم ببینم .
ت : رفتم داخل درو باز کردم کوک لخت بود ( خدا نکشتت سیکس پک های کوک رو دیدی )
ت : واقعا معذرت میخوام حواسم نبود ببخشید
ک : اشکالی نداره . در رو باز کردم و ا/ت رو کشیدم تو و خودم چسبوندم
پایان ♡♡
ک : بعد از ۱ ساعت ا/ت رو مرخص کردن
نمی دونستم چطوری بهش بگم که من شوهرشم اصلا با من میاد خونه خسته بودم از همه خسته بودم .
دکتر : آقای جئون من به خانم ا/ت گفتم که هیچ خانواده ای نداره و گفتم حافظشون رو از دست دادن ولی نگفتم زن شما هستن و گفتم بیاد پیش شما ببخشید ولی گفتم شما یه دکتر هستین وگرنه قبول نمیکردند . ( آقای دکتر جئون جونگ کوک 😂😂 )
ک : ممنونم آقای دکتر
دکتر : خواهش میکنم .
ت : ببخشید آق
ک : جئون جونگ کوک هستم میتونین کوک صدام کنید .
ت : آهان بله آقای کوک میتونم خونه ی شما بمونم آقای دکتر گفتن .
ک : بله میتونید
ت : ممنون
ک : خواهش
ادمین ❤
خلاصه کوک و ا/ت رفتن خونه ا/ت رفت تو اتاق خودش کوکم همین طور
( پرش زمانی به صبح )
ا/ت صبح زود بلند شده بود و صبحونه درست کرده بود و بعد از اون کوک ساعت ۱۰ بلند شد و رفت تو اتاق ا/ت که ......
ک : ت بلند شو صبح شده ت هی ت ا/ت کجایی ا/تتتتتت اومد پایین ( پذیرایی )
ک : ت اینجا بودی زهر ترک خوردم
ت : ببخشید ا/ت کیه ؟
ک : تویی یعنی اسم تو ا/ت هست .
ت : آهان
ت : صبحونه درست کردم میخورین
ک : رسمی حرف نزنیم خوشم نماید
ت : باشه
ت : بیا صبحونه بخور .
ک : برم صورتم رو بشورم بیام .
ت : باشه
( پرش زمانی به بعد از صبحونه خوردن )
ک : من میرم شرکت ا/ت
ت : باشه بای
ک : بای
ت : اوف حوصلم سر رفته چی کار کنم برم تلوزیون نگاه کنم .
اخبار : خانمی با اسم مین ا/ت که با بزرگترین باند خلفکار جهان با اقای جئون جونگ کوک به اجبار پدر آقای جئون ازدواج کرد .
( پرش زمانی به شب )
ک : سلام من برگشتم ت هی ت کجایی
ت : ای ... اینجام
ک : چی شده چرا داری گریه میکنی
ت : اخبار رو دیدم چرا بهم نگفتی که ما ازدواج کردیم ( گریه )
ک : راستش میخواستم بهت بگم ولی میترسیدم حرفم رو باور نکنی
ت : آخ نه آی ( دستش رو گذاشته رو سرش )
ک : چی شده ا/ت ، ا/ت
ت : ای سرم آه نه
ک : حالت خوبه
ت : نه نه نه من اینکارا رو نکردم نه ( داره یادش میاد )
ک : چی شده می خوای بریم بیمارستان
ت : همه چی یادم اومد
ک : چی یعنی چی یادت اومد
ت : خودکشی ، زندونی کردن تو اتاق ، بوسیدن ، همرو یادم اومد
ک : خداروشکر ا/ت
ک : خیلی خسته شدی بیا یکم استراحت کن بیا ببرمت اتاقت
ت : باشه
ک : بعد اینه ا/ت رو بردم اتاقش منم رفتم اتاق خودم دیوونه شده بودم داشتم با خودم حرف میزدم
ک : یعنی چی نکنه نه من عاشق ا/ت شدم نه
ت : اخ خیلی خسته شدم بدم بخوام یه حسی عجیبی دارم . احساس میکنم عاشق شدم نکنه من اشاق کوک شدم . یعنی الان چی کار میکنه . بزار برم ببینم .
ت : رفتم داخل درو باز کردم کوک لخت بود ( خدا نکشتت سیکس پک های کوک رو دیدی )
ت : واقعا معذرت میخوام حواسم نبود ببخشید
ک : اشکالی نداره . در رو باز کردم و ا/ت رو کشیدم تو و خودم چسبوندم
پایان ♡♡
۳۲.۷k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲