عاشق زنی شو، که توان بازگشت به درونت را داشته باشد،
عاشق زنی شو، که توان بازگشت به درونت را داشته باشد،
از حصار پنجره،
در خیابانی یخ زده
و چونان پیچکی بی هیچ نگاهی به اطراف،
پُر کند، تمام تنت را،
از حس بودن، از حس بوییدن ، نبضت را، از راهی دور،
در انبوهی از آدم های ِفراموش شده
به انتظار ِ معجزه ننشیند،
تو را بی محابا ببوسد و به سینه بفشارد و بگوید، محبوبم دوستت دارم.
از حصار پنجره،
در خیابانی یخ زده
و چونان پیچکی بی هیچ نگاهی به اطراف،
پُر کند، تمام تنت را،
از حس بودن، از حس بوییدن ، نبضت را، از راهی دور،
در انبوهی از آدم های ِفراموش شده
به انتظار ِ معجزه ننشیند،
تو را بی محابا ببوسد و به سینه بفشارد و بگوید، محبوبم دوستت دارم.
۳.۱k
۱۲ آبان ۱۴۰۳