پادشاه سنگ دل من پارت 11
بلند شدم دستم رو ب یکی از شاخه هاش زدم و بعد سیاهی
ویو کوک
ات بلند شد دستش رو ب شاخه درخت زد و بعد بیهوش شد سریع گرفتمش براید بغلش کردم و ب سمت قصر دویدم وقتی رسیدم سریع اونو پیش طبیب بردم و طبیب ماینش کرد
کوک: طبیب حالش خوبه؟(نگران)
طبیب: بله فقط فشارشون بالا و پایین شده
کوک: هوه (نفس راحتی کشید)
ویو ات
وقتی بیهوش شدم درخت کیریستالینو رو دیدم داشت داستان بوجود اومدنش رو با شکل تعریف میکرد اما ته حرفاش گفت سالها بود ک جادوگر طبیعتی ب قدرت مندی تو ندیده بودم و بعد بهوش اومدم دیدم جون کوک کنار تخت خوابش برده بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم شب شده بود ک حرفای درخت یادم اومد اروم جوری که بیدار نشه گذاشتمش رو تخت و رفتم کتابخونه سلطنتی دنبال یه کتاب درباره جادوگر ها میگشتم و بلخره پیداش کردم اونو کشیدم بیرون اما هیچ چیزی درباره جادوگر طبیعت نبود فقط نوشته بود اونا کمیاب ترین و قدرتمند جادوگرانن خیلی مسخره بود فقط ی خواب بود چرا فکر کردم جادوگرم و رفتم سر جام خوابیدم
پرش زمانی به صبح
ویو کوک
از خواب بیدار شدم ات رو ندیدم کل قصر رو گشتم و اخر تو اتاقش پیداش کردم مثل بچه ها خوابیده بود رفتم ب کارام برسم
ویو ات
از خواب پاشدم دستو صورتم رو شستم اما هرچی گشتم کش موم رو پیدا نکردم و با موهای باز رفتم پایین داشتم ظرفارو میشستم وقتی تموم شد یکی از خدمتکارا برای غذا چندتا وسیله میخواست و من رفتم بخرم ک دیدم جون کوک جلوم سبز شد
کوک: کجا میری؟
ات: خرید دیگه
و با نوک انگشتش اروم زد نوک بینی کوک و رفتم خرید
ویو کوک
دلم براش تنگ شد رفتم دنبالش تا یواشکی نگاش کنم رسیدیم ب بازار داشت خرید میکرد من از پشت دیوار نگاش میکردم داشت دنبال یه نوع سبزی میگشت ک دیدم ی پسر اومد سمتش و دستاش رو گذاشت رو چشمای ات از عصبانیت قرمز شده بودم
پسره: آگه گفتی من کیم
ویو ات
ات دستاش رو گذاشت رو دستای پسره
ات: رانگ(با ذوق)
رانگ: آفرین
دستاش رو برداشت
رانگ آروم موهامو کشید فرار کرد منم افتادم دنبالش
ویو تهیونگ
امروز حوصلم سر رفته بود رفتم تو بازار و برا خودم میچرخیدم ک ات رو دیدم داشت با ی پسره حرف میزنه و بعد ات افتاد دنبال پسره
خیلی عصبانی شدم
کوک و تهیونگ: پسره ی عوضی(یکم بلند)
ات با موهای باز واقعا فرشته بود دلم میخواست محکم لباشو ببوسم که دیدم ات داره برا پسره ادای ببر درمیاره خیلی بیش از حد کیوت بود که.....
ببخشید دیر شد
شرط برای پارت بعد
5 فالو
20 لایک و کامنت
ویو کوک
ات بلند شد دستش رو ب شاخه درخت زد و بعد بیهوش شد سریع گرفتمش براید بغلش کردم و ب سمت قصر دویدم وقتی رسیدم سریع اونو پیش طبیب بردم و طبیب ماینش کرد
کوک: طبیب حالش خوبه؟(نگران)
طبیب: بله فقط فشارشون بالا و پایین شده
کوک: هوه (نفس راحتی کشید)
ویو ات
وقتی بیهوش شدم درخت کیریستالینو رو دیدم داشت داستان بوجود اومدنش رو با شکل تعریف میکرد اما ته حرفاش گفت سالها بود ک جادوگر طبیعتی ب قدرت مندی تو ندیده بودم و بعد بهوش اومدم دیدم جون کوک کنار تخت خوابش برده بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم شب شده بود ک حرفای درخت یادم اومد اروم جوری که بیدار نشه گذاشتمش رو تخت و رفتم کتابخونه سلطنتی دنبال یه کتاب درباره جادوگر ها میگشتم و بلخره پیداش کردم اونو کشیدم بیرون اما هیچ چیزی درباره جادوگر طبیعت نبود فقط نوشته بود اونا کمیاب ترین و قدرتمند جادوگرانن خیلی مسخره بود فقط ی خواب بود چرا فکر کردم جادوگرم و رفتم سر جام خوابیدم
پرش زمانی به صبح
ویو کوک
از خواب بیدار شدم ات رو ندیدم کل قصر رو گشتم و اخر تو اتاقش پیداش کردم مثل بچه ها خوابیده بود رفتم ب کارام برسم
ویو ات
از خواب پاشدم دستو صورتم رو شستم اما هرچی گشتم کش موم رو پیدا نکردم و با موهای باز رفتم پایین داشتم ظرفارو میشستم وقتی تموم شد یکی از خدمتکارا برای غذا چندتا وسیله میخواست و من رفتم بخرم ک دیدم جون کوک جلوم سبز شد
کوک: کجا میری؟
ات: خرید دیگه
و با نوک انگشتش اروم زد نوک بینی کوک و رفتم خرید
ویو کوک
دلم براش تنگ شد رفتم دنبالش تا یواشکی نگاش کنم رسیدیم ب بازار داشت خرید میکرد من از پشت دیوار نگاش میکردم داشت دنبال یه نوع سبزی میگشت ک دیدم ی پسر اومد سمتش و دستاش رو گذاشت رو چشمای ات از عصبانیت قرمز شده بودم
پسره: آگه گفتی من کیم
ویو ات
ات دستاش رو گذاشت رو دستای پسره
ات: رانگ(با ذوق)
رانگ: آفرین
دستاش رو برداشت
رانگ آروم موهامو کشید فرار کرد منم افتادم دنبالش
ویو تهیونگ
امروز حوصلم سر رفته بود رفتم تو بازار و برا خودم میچرخیدم ک ات رو دیدم داشت با ی پسره حرف میزنه و بعد ات افتاد دنبال پسره
خیلی عصبانی شدم
کوک و تهیونگ: پسره ی عوضی(یکم بلند)
ات با موهای باز واقعا فرشته بود دلم میخواست محکم لباشو ببوسم که دیدم ات داره برا پسره ادای ببر درمیاره خیلی بیش از حد کیوت بود که.....
ببخشید دیر شد
شرط برای پارت بعد
5 فالو
20 لایک و کامنت
۹.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.