بی رحم
#بی_رحم
part 31
_جیمین بهتره ماهم دیگه بریم
تا خواستم بلند شم مچ دستم توسط جیمین کشیده شد
کلافه به سمتش برگشتم و گفتم : این مسخره بازیا رو فعلا کنار بزار
همه بیرون منتطرمونن
دوباره خواستم بلند شم اما مچ دستم هنوز توسطش محکم گرفته شده بود
اما هیج حرفی از سمتش نمیشنیدم
_جیمین لطفا
خوب میدونم از من بدت میاد نمیدونمم دلیل واقعیت بخاطر ازدواج با من چی بوده
اما خوب میدونم گه حتما چیز مهمی بوده که منو با همه چیز تحدید کردی
و حاصری جلوی همه نقش بازی کنی
امید وارم بتونی اون انتقامی که سال هاست توی دلت شعله وره رو کمی با ازار دادن من اروم ترش کنی
خوب میتونم اینو از چشمات بخونم هر کسی اینو نفهمه من خوب میفهمم
اینم بدون که قرار هم نیست هیچ وقت از دستت فرار کنم
پس نمی خواد بیشتر از این منو با چیزلی چرت و پرت تر تحدید کنی
دوباره نفسم رو کلافه بیرون دادم اما قبل از اینکه من چیزی بگم اونم زود تر از من گفت : بقیه حرف ها رو توی خونه میزنیم همونطور که تو گفتی بهتره بریم الا همه منتطرمونن
دیگه حرفی نزدم و با جیمین به سمت جاییگاه اصلیمون حرکت کردیم جیمین دستش رو دور کمرم انداخته بود و با من هماهنگ قدم برمیداشت
به محص ورود ما همه شروع به دست زدن کردن
اون سالن پر از افراد مهم بود
حتی بعصی از شرکای خارجی هم توی این مراسم حصور داشتن
لبخند مصنوعی روی لبام بود
همینطور که داشتیم قدم برمیداشتیم نگاهم روی جیمین قفل شد
با هر کاری هر حرفی که بهم میزد هنوز ته قلبم دوستش داشتم
ارزوم بود به روزی با جیمین توی این جایگاه باشم
اما نه تو این حالت تو حالتی که اون از من بیزار بود و فقط داشت با این کاراش به انتقامی که میخواست ازم بگیره نزدیک تر میشد
نمیدونم چرا یه لحطه بغض بدی گلوم رو فشورد
اصلا چرا مرتکب به رنجی شدم که حقم نبود
اخه کجای کار رو اشتباه کردم
میگن عشق پنجاه پنجاه هست بعصی اوقات ادمو خوشبخت میکنه و بعصی اوقات نابود
مثل الا من
که توسط این عشق نابود شدم و هنوز که هنوزه نمی تونم عشقم رو کنار بزارم نمی تونم ار عشقم به اون دست بکشم
با رسیدن به جایگاه از افکارم بیرون اومدم
حواسم به جملاتی که عاقد میگفت نبود
فقط با گفتن بله ای جملش رو تموم کردم
هواسم به اتفاقات اطراف نبود فقط سعی در این داشتم که بغضم رو توی گلوم نگه دارم
با حلقه شدن دستای جیمین دورم از فکر بیرون اومدن
داشت صورتش رو بهم نزدیک تر میکر اروم چشمام رو روی هم بستم
که با قرار گرفتن چیزی رو لبام تازه متوجه ی اتفاقات اطرافم شده بودم
همه مشغول دست و جیغ بودن
سعی کردم با جیمین کمی همکاری کنم
بعد از چند دقیقه جیمین ازم فاصله گرفت و انگشتر از دواج رو اروم توی انگشتم انداخت منم متقابل همین کار رو انجام دادم
بعد انداخت حلقه های ازدواج دوباره بهم نزدیک شد و دوباره بوسه ی سطحی روی لبام گذاشت
کاش همه این کاراش از ته قلبش بود اونجوری الان وصعیتم این نبود مجبور نبودم توی مراسم ازدواجم این حجم از ناراحتی رو تحمل کنم
اما چیزی که بیشتر از همه اذیتم میکرد این بود که تازه قراره اتفاقات از امشب شروع شه
یعنی چی انتطارم رو میکشه
قراره با چه چیز هایی دست و پنجه نرم کنم
part 31
_جیمین بهتره ماهم دیگه بریم
تا خواستم بلند شم مچ دستم توسط جیمین کشیده شد
کلافه به سمتش برگشتم و گفتم : این مسخره بازیا رو فعلا کنار بزار
همه بیرون منتطرمونن
دوباره خواستم بلند شم اما مچ دستم هنوز توسطش محکم گرفته شده بود
اما هیج حرفی از سمتش نمیشنیدم
_جیمین لطفا
خوب میدونم از من بدت میاد نمیدونمم دلیل واقعیت بخاطر ازدواج با من چی بوده
اما خوب میدونم گه حتما چیز مهمی بوده که منو با همه چیز تحدید کردی
و حاصری جلوی همه نقش بازی کنی
امید وارم بتونی اون انتقامی که سال هاست توی دلت شعله وره رو کمی با ازار دادن من اروم ترش کنی
خوب میتونم اینو از چشمات بخونم هر کسی اینو نفهمه من خوب میفهمم
اینم بدون که قرار هم نیست هیچ وقت از دستت فرار کنم
پس نمی خواد بیشتر از این منو با چیزلی چرت و پرت تر تحدید کنی
دوباره نفسم رو کلافه بیرون دادم اما قبل از اینکه من چیزی بگم اونم زود تر از من گفت : بقیه حرف ها رو توی خونه میزنیم همونطور که تو گفتی بهتره بریم الا همه منتطرمونن
دیگه حرفی نزدم و با جیمین به سمت جاییگاه اصلیمون حرکت کردیم جیمین دستش رو دور کمرم انداخته بود و با من هماهنگ قدم برمیداشت
به محص ورود ما همه شروع به دست زدن کردن
اون سالن پر از افراد مهم بود
حتی بعصی از شرکای خارجی هم توی این مراسم حصور داشتن
لبخند مصنوعی روی لبام بود
همینطور که داشتیم قدم برمیداشتیم نگاهم روی جیمین قفل شد
با هر کاری هر حرفی که بهم میزد هنوز ته قلبم دوستش داشتم
ارزوم بود به روزی با جیمین توی این جایگاه باشم
اما نه تو این حالت تو حالتی که اون از من بیزار بود و فقط داشت با این کاراش به انتقامی که میخواست ازم بگیره نزدیک تر میشد
نمیدونم چرا یه لحطه بغض بدی گلوم رو فشورد
اصلا چرا مرتکب به رنجی شدم که حقم نبود
اخه کجای کار رو اشتباه کردم
میگن عشق پنجاه پنجاه هست بعصی اوقات ادمو خوشبخت میکنه و بعصی اوقات نابود
مثل الا من
که توسط این عشق نابود شدم و هنوز که هنوزه نمی تونم عشقم رو کنار بزارم نمی تونم ار عشقم به اون دست بکشم
با رسیدن به جایگاه از افکارم بیرون اومدم
حواسم به جملاتی که عاقد میگفت نبود
فقط با گفتن بله ای جملش رو تموم کردم
هواسم به اتفاقات اطراف نبود فقط سعی در این داشتم که بغضم رو توی گلوم نگه دارم
با حلقه شدن دستای جیمین دورم از فکر بیرون اومدن
داشت صورتش رو بهم نزدیک تر میکر اروم چشمام رو روی هم بستم
که با قرار گرفتن چیزی رو لبام تازه متوجه ی اتفاقات اطرافم شده بودم
همه مشغول دست و جیغ بودن
سعی کردم با جیمین کمی همکاری کنم
بعد از چند دقیقه جیمین ازم فاصله گرفت و انگشتر از دواج رو اروم توی انگشتم انداخت منم متقابل همین کار رو انجام دادم
بعد انداخت حلقه های ازدواج دوباره بهم نزدیک شد و دوباره بوسه ی سطحی روی لبام گذاشت
کاش همه این کاراش از ته قلبش بود اونجوری الان وصعیتم این نبود مجبور نبودم توی مراسم ازدواجم این حجم از ناراحتی رو تحمل کنم
اما چیزی که بیشتر از همه اذیتم میکرد این بود که تازه قراره اتفاقات از امشب شروع شه
یعنی چی انتطارم رو میکشه
قراره با چه چیز هایی دست و پنجه نرم کنم
۸.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.