p4
p4
بی سروصدا وارد اتاقش شدی ، در نیمه باز بود داشت با رئیس بیمارستان لج میکرد.. تو دیدش نبودی ولی به خوبی میتونستی ببینیش
× لی فلیکس اینجا رستوران نیست هر غذایی که درست میشه رو باید بخوری
_ اینجا رستوران نیست..*اداشو دراورد* من این کوفتی هارو نمیخورم سوهو!!
بخاطر لحن و حالت چهره اش خنده بزرگی کردی که دوتاشونم متوجه تو شدن
×بلخره اومدید خانم کیم
= به فلیکس قول داده بودم که بیام * نگاهتو دادی بهش* مگه نه جوجه طلایی؟
تو چشماش برق خاصی بوجود اومده بود
_سوهو اجازه بدی میخوام با پرستارم تنها باشم
× آه..مگه من برادرتم انقدر راحت اسممو میگی؟!
از اتاق خارج شد ، در رو کامل بستی و پیشش رفتی
_ چرا انقدر دیر اومدی؟! حدود یک ماهه که ازت خبری نیست
=انقدر دلت برام تنگ شده؟!
_ سوالمو با سوال جواب نده ا/ت
= باشه باشه * کنارش روی تخت نشستی* برای استخدامم باید زنگ میزدن،حتی اگه استخدامم نمیشدم پیشت میومدم
_ شمارتو * کاغد و خودکار جلوت گذاشت* بنویس
=شمارمو میخوای چیکار؟.
_ چقدر باید بگم از جوابایی که سوالین متنفرم؟!
= هنوزم بی اعصابیا!*خنده*
_ا/ت ... !
با لحن جدی ای گفت دفترچه رو روی رون برهنه ات گذاشتی و شروع به نوشتن شمارت کردی
= خب..بیا شروع کنیم..اول از اینکه باید معاینت کنم
نکته: ( اینارو تو گوگل جستجو کردم پس نیاین ایراد بگیرید..)
= اول از معاینه جسمی شروع میکنم البته اجازه بدی
سری تکون داد بدون اینکه بهش بگی لباس بیمارستانیتو دربیار کمی خودش بالاش داد ، از تخت پایین اومدی و به سمت بدن برهنش رفتی یکم زخمی بود رد ناخون بود که انگار خودش ایجادشون کرده بود
دستتو روی خشکی زخمش گذاشتی و اروم انگشتتو کشیدی روش
= اینا کار خودته؟!
_ هوم..
سعی کردی چیزی بهش نگی تا رابطه دوستانتون بهم نریزه
بعد از چک کردن ساق دستاشم ، از اتاق بیرون رفتع و یک کرم از قفسه دارو ها برداشتی دوباره وارد اتاقش شدی که هنوزم بلوزش بالا بود
متعجب داشت بهت نگاه میکرد،درشو چرخاندی که فاصله گرفت ، یکمی از ماده اش رو توی انگشتت قرار دادی و سپس به سمت زخم هاش بردی شروع به وزیدنش به قسمت های اسیب شده کردی.
هر لمسی که بهش وارد میکردی بیشتر از قبل دیوونش میکرد..با دقت همش حواسش بهت بود ، یک حس عجیبی داشت ولی هیچوقت دوست نداشت که این حس تموم بشه
با قرار گرفتن صدات تمرکزش بهم ریخت و نگاهشو روی چشمات قفل کرد
= این کرم رو باید روزی دوروز استفاده کنی مخصوصا به رگات! دیگه نیبینم همچین چیزایی داری لی فلیکس
_ حالا انقدرم سخت گیر نباش خانم پرستار
خنده ریزی کردی
= خب خب باید ازت چند تا سوال بپرسم و باید جواب بدی
_ باشه
روبه روش قرار گرفتی و دست به سینه وایستادی
= مشکلی تو گذشتت رخ داده؟
اروم سرشو تکون داد
= خب.. فکر نکنم تاحالا بع کسی گفته باشیش..اگه راحتی میتونی به من بگیش
_ چیو بگم؟*نگاهشو دوخت به زمین* اینکه خواهرم چطوری مرد؟ اینکه پدرم چطوری منو یک بی ارزش دید؟ اینکه چطوری تو خانواده داشتم خورد میشدم؟ اینکه...* بلند* همش با بچه های مردم مقایسه میشدممم!!!
به سمتش رفتی و اروم دستاتو روی دستاش گذاشتی
= من بهت از اول تا اخرش گوش میدم فلیکس .
لبخندی زدی
=لطفا..یکمم بزار این بار سنگینو من تحمل کنم..
بی سروصدا وارد اتاقش شدی ، در نیمه باز بود داشت با رئیس بیمارستان لج میکرد.. تو دیدش نبودی ولی به خوبی میتونستی ببینیش
× لی فلیکس اینجا رستوران نیست هر غذایی که درست میشه رو باید بخوری
_ اینجا رستوران نیست..*اداشو دراورد* من این کوفتی هارو نمیخورم سوهو!!
بخاطر لحن و حالت چهره اش خنده بزرگی کردی که دوتاشونم متوجه تو شدن
×بلخره اومدید خانم کیم
= به فلیکس قول داده بودم که بیام * نگاهتو دادی بهش* مگه نه جوجه طلایی؟
تو چشماش برق خاصی بوجود اومده بود
_سوهو اجازه بدی میخوام با پرستارم تنها باشم
× آه..مگه من برادرتم انقدر راحت اسممو میگی؟!
از اتاق خارج شد ، در رو کامل بستی و پیشش رفتی
_ چرا انقدر دیر اومدی؟! حدود یک ماهه که ازت خبری نیست
=انقدر دلت برام تنگ شده؟!
_ سوالمو با سوال جواب نده ا/ت
= باشه باشه * کنارش روی تخت نشستی* برای استخدامم باید زنگ میزدن،حتی اگه استخدامم نمیشدم پیشت میومدم
_ شمارتو * کاغد و خودکار جلوت گذاشت* بنویس
=شمارمو میخوای چیکار؟.
_ چقدر باید بگم از جوابایی که سوالین متنفرم؟!
= هنوزم بی اعصابیا!*خنده*
_ا/ت ... !
با لحن جدی ای گفت دفترچه رو روی رون برهنه ات گذاشتی و شروع به نوشتن شمارت کردی
= خب..بیا شروع کنیم..اول از اینکه باید معاینت کنم
نکته: ( اینارو تو گوگل جستجو کردم پس نیاین ایراد بگیرید..)
= اول از معاینه جسمی شروع میکنم البته اجازه بدی
سری تکون داد بدون اینکه بهش بگی لباس بیمارستانیتو دربیار کمی خودش بالاش داد ، از تخت پایین اومدی و به سمت بدن برهنش رفتی یکم زخمی بود رد ناخون بود که انگار خودش ایجادشون کرده بود
دستتو روی خشکی زخمش گذاشتی و اروم انگشتتو کشیدی روش
= اینا کار خودته؟!
_ هوم..
سعی کردی چیزی بهش نگی تا رابطه دوستانتون بهم نریزه
بعد از چک کردن ساق دستاشم ، از اتاق بیرون رفتع و یک کرم از قفسه دارو ها برداشتی دوباره وارد اتاقش شدی که هنوزم بلوزش بالا بود
متعجب داشت بهت نگاه میکرد،درشو چرخاندی که فاصله گرفت ، یکمی از ماده اش رو توی انگشتت قرار دادی و سپس به سمت زخم هاش بردی شروع به وزیدنش به قسمت های اسیب شده کردی.
هر لمسی که بهش وارد میکردی بیشتر از قبل دیوونش میکرد..با دقت همش حواسش بهت بود ، یک حس عجیبی داشت ولی هیچوقت دوست نداشت که این حس تموم بشه
با قرار گرفتن صدات تمرکزش بهم ریخت و نگاهشو روی چشمات قفل کرد
= این کرم رو باید روزی دوروز استفاده کنی مخصوصا به رگات! دیگه نیبینم همچین چیزایی داری لی فلیکس
_ حالا انقدرم سخت گیر نباش خانم پرستار
خنده ریزی کردی
= خب خب باید ازت چند تا سوال بپرسم و باید جواب بدی
_ باشه
روبه روش قرار گرفتی و دست به سینه وایستادی
= مشکلی تو گذشتت رخ داده؟
اروم سرشو تکون داد
= خب.. فکر نکنم تاحالا بع کسی گفته باشیش..اگه راحتی میتونی به من بگیش
_ چیو بگم؟*نگاهشو دوخت به زمین* اینکه خواهرم چطوری مرد؟ اینکه پدرم چطوری منو یک بی ارزش دید؟ اینکه چطوری تو خانواده داشتم خورد میشدم؟ اینکه...* بلند* همش با بچه های مردم مقایسه میشدممم!!!
به سمتش رفتی و اروم دستاتو روی دستاش گذاشتی
= من بهت از اول تا اخرش گوش میدم فلیکس .
لبخندی زدی
=لطفا..یکمم بزار این بار سنگینو من تحمل کنم..
۲۱.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.