عشق قدیمی
عشق قدیمی
پارت ³
ویو ات:
داشتم اتاقمو مرتب میکردم که دیدم گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
ات: جانممم عزیزم
ته: س.سلام "با لکنت و اروم"
ات: ته؟ خوبی چیزی شده؟
ته: ات، میتونم ببینمت؟
ات: ا.اره حتما بیا خیابون .....
ته: باشه
و قطع کرد، نگران شدم چرا صداش اینجوری بود؟؟
سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون
ویو ته:
داشتم صبحونه میخوردم که پدرم صدام کرد
بابای ته: تهیونگ پسرم یه دقیقه بیا اتاقم کارت دارم
ته: چشم پدر
سریع صبحونمو تموم کردم و رفتم اتاق پدرم
ته: "تق تق" اجازه هست؟
پدر ته: اره بیا تو پسرم
ته: جانم پدر کاری داشتین؟
پدر ته: ببین تهیونگ تو دیگه بزرگ شدی و الان ۲ ساله دانشگاه نرفتی من و مادرت تصمیم گرفتیم تو دانشگاهتو بری آمریکا
البته ماهم باهات میایم
ته: چ.چی
پدر ته: پسرم ما بلیط هم گرفتیم توهم برو از دوستات و ات خوداحافظی کن تا هفته ی دیگه میریم آمریکا
ته: و.ولی
پدر ته: ولی نداره حالا هم برو "جدی"
ی.یعنی چی ولی ات چی ما میخواستیم باهم دیگه درس بخونیم من بدون ات نمیتونم زندگی کنم، سریع گوشیمو برداشتم به ات زنگ زدم
ات ویو
تا رسیدم تهیونگ رو دیدم رفتم پیشش
ات: ت.تهیونگ چیشده؟
ته: اتت
سریع بغلم کرد ولی از بغلش درومدم
ات: ته میگم چیشدههه "داد"
تهیونگ دستمو گرفت و نشوندم رو صندلی خودشم جلوم نشست
ته: ات یچیزی باید بهت بگم
ات: چی
ته: م.من باید برم آمریکا
ات: چ.چ.چی "شوک" چی داری میگی
ته: پدرم مجبورم کرده که بریم آمریکا اونجا دانشگاه برم "بغض"
ات: مگه تو قول ندادی پیشم بمونی "بغض"
ته: م.من...
یهو بغضم شکست تهیونگ حرفشو ول کرد و سریع بغلم کرد
ته: اتم، قشنگم کل زندگیم ببخشید "گریه"
ات: ته هق من بدون هق تو چیکار کنم هق "گریه"
ته: دورت بگردم گریه نکن "گریه"
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
پارت ³
ویو ات:
داشتم اتاقمو مرتب میکردم که دیدم گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود
ات: جانممم عزیزم
ته: س.سلام "با لکنت و اروم"
ات: ته؟ خوبی چیزی شده؟
ته: ات، میتونم ببینمت؟
ات: ا.اره حتما بیا خیابون .....
ته: باشه
و قطع کرد، نگران شدم چرا صداش اینجوری بود؟؟
سریع لباس پوشیدم و رفتم بیرون
ویو ته:
داشتم صبحونه میخوردم که پدرم صدام کرد
بابای ته: تهیونگ پسرم یه دقیقه بیا اتاقم کارت دارم
ته: چشم پدر
سریع صبحونمو تموم کردم و رفتم اتاق پدرم
ته: "تق تق" اجازه هست؟
پدر ته: اره بیا تو پسرم
ته: جانم پدر کاری داشتین؟
پدر ته: ببین تهیونگ تو دیگه بزرگ شدی و الان ۲ ساله دانشگاه نرفتی من و مادرت تصمیم گرفتیم تو دانشگاهتو بری آمریکا
البته ماهم باهات میایم
ته: چ.چی
پدر ته: پسرم ما بلیط هم گرفتیم توهم برو از دوستات و ات خوداحافظی کن تا هفته ی دیگه میریم آمریکا
ته: و.ولی
پدر ته: ولی نداره حالا هم برو "جدی"
ی.یعنی چی ولی ات چی ما میخواستیم باهم دیگه درس بخونیم من بدون ات نمیتونم زندگی کنم، سریع گوشیمو برداشتم به ات زنگ زدم
ات ویو
تا رسیدم تهیونگ رو دیدم رفتم پیشش
ات: ت.تهیونگ چیشده؟
ته: اتت
سریع بغلم کرد ولی از بغلش درومدم
ات: ته میگم چیشدههه "داد"
تهیونگ دستمو گرفت و نشوندم رو صندلی خودشم جلوم نشست
ته: ات یچیزی باید بهت بگم
ات: چی
ته: م.من باید برم آمریکا
ات: چ.چ.چی "شوک" چی داری میگی
ته: پدرم مجبورم کرده که بریم آمریکا اونجا دانشگاه برم "بغض"
ات: مگه تو قول ندادی پیشم بمونی "بغض"
ته: م.من...
یهو بغضم شکست تهیونگ حرفشو ول کرد و سریع بغلم کرد
ته: اتم، قشنگم کل زندگیم ببخشید "گریه"
ات: ته هق من بدون هق تو چیکار کنم هق "گریه"
ته: دورت بگردم گریه نکن "گریه"
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________
۱۹.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.