عشق بدون شرط پارت ۱
عشق بدون شرط پارت ۱
از زبان آماندا : بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین سر میز نشستم داشتیم صبحانه میخوردیم که پدرم گفت: اوهوم قرار بعد چندسال از آمریکا برگرده انگار قراره فردا شب برسه به بابا گفتم: دانشگاهم چند ماهی هست تموم شده میشه برام کار پیدا کنید که برای رشتم مناسب باشه؟ مامانم گفت: میتونی توی شرکت خودمون به عنوان طراح کار کنی ولی باید بهتر طراحی کنی یک کلاس خصوصی توی شهر هست که معلمش یکی از دوستای قدیمی من هست و خب خواستم اونجا کار کنی نظرت چیه ؟ چشمی گفتم و رفتم به کلارا زنگ بزنم
از زبان آماندا : بیدار شدم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین سر میز نشستم داشتیم صبحانه میخوردیم که پدرم گفت: اوهوم قرار بعد چندسال از آمریکا برگرده انگار قراره فردا شب برسه به بابا گفتم: دانشگاهم چند ماهی هست تموم شده میشه برام کار پیدا کنید که برای رشتم مناسب باشه؟ مامانم گفت: میتونی توی شرکت خودمون به عنوان طراح کار کنی ولی باید بهتر طراحی کنی یک کلاس خصوصی توی شهر هست که معلمش یکی از دوستای قدیمی من هست و خب خواستم اونجا کار کنی نظرت چیه ؟ چشمی گفتم و رفتم به کلارا زنگ بزنم
۸۳۶
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.