پارت ۱۴
پارت ۱۴
چرا تنهام گذاشتید کاشکی من توی این دنیا تنهام نمیذاشتید بهشون نگا کردم دنیا فرزادی علیرضا راد
-کاشکی بودید کاشکی بودید خیلی دلم براتون تنگ شد خیلی برام سخت بفهمم مامان واقعی ایم تو نبودی اصلا باورش برام سخته درست چندان یادم نمیاد اما مگه مهربونی هات یادم بره مثل مامان های فیلم ها بود
-چون خالت بود
هین خیلی بلندی کشیدم پشت سرم نگا کردم دیدم آراد بود تیپ سیاهی زد بود همیشه لباس رسمی تنش بود
-اینجا چیکار میکنی سکته ام دادی
همه گریه هام رفت زهرم ترکید
-حق ندارم بیام دیدن عموم
خشمم رفت پوفی کشیدم میخواستم به عصابم تسلط داشته باشم اومد کنارم نشست تازه دوهزاریم جا افتاد فهمیدم چی گفت گفت چون خالت بود
-تو چی گفتی
-گفتم حق دیدن عموم رو ندارم
-نه قبلش
-چون خالت بود
-کی خالم بود
-زنعمو دنیا
چشام گرد منو باش کل زندگیم دروغ بود خبر نداشتم با عصبانیت گفتم
-دیگه چی دیگه چی بهم دروغ گفتید خبر ندارم بگو بگو امروز فقط من میشنوم
-هیچی دیگه مامان بابات هیچ علاقه ای بهم نداشتن و نمیدونم چرا باهم ازدواج کردن از همون اول بابات خالت رو دوست داشته بعدم از اینکه مامانت ولت کرد عمو با خالت ازدواج کرد که ترو بزرگ کنه
سرم وای سرم دلشوره اضطراب اومد سراغم سردردم شروع شد نفس تنگی اومد سراغم تند تند نفس میزدم
-چرا چرا چرا بهم نمی گفتید
سرش انداخت پایین
-چون بچه بودید
جیغی زدم نفس نفس میزدم عصابم خورد خمیر شد
-نمیخوام نمیخوام نگید آنقدر بچه بودی دیگه چی نمیدونم بگید بگید هنوز بگید بگو بگ
میخواستم ادامه بدم محکم بغلم داشت سرم نوازش کرد
-هیسسس باشه باشه ببخشید همین بود دیگه بیا بریم خونه
سرم رو تکون دادم رفتم نشستم به سمت خونه حرکت کرد توی جاده قسمت خاکیش شدیم از دوباره حالت تهوع گرفتم دستم برد روی دست آراد تند تکونش دادم
- نگه نگه دار
بعد نگه داشت با سرعت نور پیاده شدم بالا آوردم
وای مردم سه روز فقط بالا میارم چه مرگم شد
آراد ی آب رو جلوم گرفت
-بیا بخور حالت بهتر بشه
-نمیخوام
-خو حداقل صورت رو بشور
-باشه بدش
چرا تنهام گذاشتید کاشکی من توی این دنیا تنهام نمیذاشتید بهشون نگا کردم دنیا فرزادی علیرضا راد
-کاشکی بودید کاشکی بودید خیلی دلم براتون تنگ شد خیلی برام سخت بفهمم مامان واقعی ایم تو نبودی اصلا باورش برام سخته درست چندان یادم نمیاد اما مگه مهربونی هات یادم بره مثل مامان های فیلم ها بود
-چون خالت بود
هین خیلی بلندی کشیدم پشت سرم نگا کردم دیدم آراد بود تیپ سیاهی زد بود همیشه لباس رسمی تنش بود
-اینجا چیکار میکنی سکته ام دادی
همه گریه هام رفت زهرم ترکید
-حق ندارم بیام دیدن عموم
خشمم رفت پوفی کشیدم میخواستم به عصابم تسلط داشته باشم اومد کنارم نشست تازه دوهزاریم جا افتاد فهمیدم چی گفت گفت چون خالت بود
-تو چی گفتی
-گفتم حق دیدن عموم رو ندارم
-نه قبلش
-چون خالت بود
-کی خالم بود
-زنعمو دنیا
چشام گرد منو باش کل زندگیم دروغ بود خبر نداشتم با عصبانیت گفتم
-دیگه چی دیگه چی بهم دروغ گفتید خبر ندارم بگو بگو امروز فقط من میشنوم
-هیچی دیگه مامان بابات هیچ علاقه ای بهم نداشتن و نمیدونم چرا باهم ازدواج کردن از همون اول بابات خالت رو دوست داشته بعدم از اینکه مامانت ولت کرد عمو با خالت ازدواج کرد که ترو بزرگ کنه
سرم وای سرم دلشوره اضطراب اومد سراغم سردردم شروع شد نفس تنگی اومد سراغم تند تند نفس میزدم
-چرا چرا چرا بهم نمی گفتید
سرش انداخت پایین
-چون بچه بودید
جیغی زدم نفس نفس میزدم عصابم خورد خمیر شد
-نمیخوام نمیخوام نگید آنقدر بچه بودی دیگه چی نمیدونم بگید بگید هنوز بگید بگو بگ
میخواستم ادامه بدم محکم بغلم داشت سرم نوازش کرد
-هیسسس باشه باشه ببخشید همین بود دیگه بیا بریم خونه
سرم رو تکون دادم رفتم نشستم به سمت خونه حرکت کرد توی جاده قسمت خاکیش شدیم از دوباره حالت تهوع گرفتم دستم برد روی دست آراد تند تکونش دادم
- نگه نگه دار
بعد نگه داشت با سرعت نور پیاده شدم بالا آوردم
وای مردم سه روز فقط بالا میارم چه مرگم شد
آراد ی آب رو جلوم گرفت
-بیا بخور حالت بهتر بشه
-نمیخوام
-خو حداقل صورت رو بشور
-باشه بدش
۳.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.