رمان ماه تاریک پارت ۴۸
دیدم داره مثل بچه ها گریه میکنه
یه دستمو گذاشتم رو شونش: خوبه خودتو تخلیه کن تا اروم شی
ویو صدف
بعد از چند دقیقه تازه فهمیده دارم مثل بچه ها جلو دانیال گریه میکنم
خودمو جمع جور کردم: ممنون دانیال
دانیال: خواهش میکنم... حالا بریم پایین بقیه منتظرن
صدف: باشه بریم
وقتی رفتم پایین دوباره خندم گریه بود
صحنه ی عجیبی بود
صادق رو کول سینا بود و کامیار از پشت صادقو گرفته بود
چرا؟
چون اقا صادق یه لامپ عوض کنه خیر سرش
صدف: مگه سینا کامیار نردبونن؟
صادق: نه من متخصص برقم
صدف: خب پس چرا رفتی اون بالا
صادق: ماماننننن صدف داره به من گیر میده
صدف: اگ اگ اگ بچه ننه چقول از بچگیت بزرگتر حالیت نبود
یه دستمو گذاشتم رو شونش: خوبه خودتو تخلیه کن تا اروم شی
ویو صدف
بعد از چند دقیقه تازه فهمیده دارم مثل بچه ها جلو دانیال گریه میکنم
خودمو جمع جور کردم: ممنون دانیال
دانیال: خواهش میکنم... حالا بریم پایین بقیه منتظرن
صدف: باشه بریم
وقتی رفتم پایین دوباره خندم گریه بود
صحنه ی عجیبی بود
صادق رو کول سینا بود و کامیار از پشت صادقو گرفته بود
چرا؟
چون اقا صادق یه لامپ عوض کنه خیر سرش
صدف: مگه سینا کامیار نردبونن؟
صادق: نه من متخصص برقم
صدف: خب پس چرا رفتی اون بالا
صادق: ماماننننن صدف داره به من گیر میده
صدف: اگ اگ اگ بچه ننه چقول از بچگیت بزرگتر حالیت نبود
۱.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.