دوپارتی
#دوپارتی
#درخواستی
پارت ۱
خیانت؟؟
آره خب🙂
ا.ت: باورش سخته ... شایدم نیست ... میگن به مرد ها اعتماد نکنید..... ميگن همشون مثل همن ان.... ولی من نه تنها بهش اعتماد کردم بلکه فکر می کردم با بقیه فرق داره .... ولی خب انگار نداشته
☆فلش بک☆
با کلی ذوق شوق آماده شدی که به محل کارش بری و با خبر باردار بودنت سوپرایزش کنی
.
.
وقتی به اون جا رسیدی و وارد اتاق همسرت شدی......باورش سخت بود .... ولی غیر ممکن نبود ...اون داشت یه دختر رو می بوسید ؟؟؟ دوست نداشتی باور کنی منتظر جواب بودی هر چیزی می تونست قانعت کنه ولی وقتی اون دختر به سمتت اومد و براندازت کرد و به طرف شوهرت برگشت
با شنیدن جمله اش احساس کردی قلبت برای چند لحظه ایستاد ( عشقم این دختره کیه ؟؟ )
دیگه تحمل نداشتی پس از اون جا اومدی بیرون با تموم سرعتت می دویدی فقط میخواستی از اون جا دور شی
دیگه هیچی مهم نبود هیچی
قبل از خارج شدن از شرکتش صداشو شنیدی که داشت صدات میکرد ( ا.ت صبر کننننن )
ولی اهمیتی نداشت ... دیگه اهمیتی نداشت
وقتی به خونه رسیدی سریع به سمت اتاق خواب رفتی رو شروع کردی به جمع کردن یه ساک تا حداقل تا وقتی که یه بلیت برای برگشت به کشورت پیدا میکنی بدون لباس و وسایل نمونی
داشتی زیپ ساک رو می بستی که تو بغل کسی فرورفتی
یه بوی آشنا
.
.
.
.
.
.
.
#درخواستی
پارت ۱
خیانت؟؟
آره خب🙂
ا.ت: باورش سخته ... شایدم نیست ... میگن به مرد ها اعتماد نکنید..... ميگن همشون مثل همن ان.... ولی من نه تنها بهش اعتماد کردم بلکه فکر می کردم با بقیه فرق داره .... ولی خب انگار نداشته
☆فلش بک☆
با کلی ذوق شوق آماده شدی که به محل کارش بری و با خبر باردار بودنت سوپرایزش کنی
.
.
وقتی به اون جا رسیدی و وارد اتاق همسرت شدی......باورش سخت بود .... ولی غیر ممکن نبود ...اون داشت یه دختر رو می بوسید ؟؟؟ دوست نداشتی باور کنی منتظر جواب بودی هر چیزی می تونست قانعت کنه ولی وقتی اون دختر به سمتت اومد و براندازت کرد و به طرف شوهرت برگشت
با شنیدن جمله اش احساس کردی قلبت برای چند لحظه ایستاد ( عشقم این دختره کیه ؟؟ )
دیگه تحمل نداشتی پس از اون جا اومدی بیرون با تموم سرعتت می دویدی فقط میخواستی از اون جا دور شی
دیگه هیچی مهم نبود هیچی
قبل از خارج شدن از شرکتش صداشو شنیدی که داشت صدات میکرد ( ا.ت صبر کننننن )
ولی اهمیتی نداشت ... دیگه اهمیتی نداشت
وقتی به خونه رسیدی سریع به سمت اتاق خواب رفتی رو شروع کردی به جمع کردن یه ساک تا حداقل تا وقتی که یه بلیت برای برگشت به کشورت پیدا میکنی بدون لباس و وسایل نمونی
داشتی زیپ ساک رو می بستی که تو بغل کسی فرورفتی
یه بوی آشنا
.
.
.
.
.
.
.
۵.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.