Miracle part 33
می یونگ
امشب یکی از بهترین شب های عمرم بود…این حتی از رویاهام هم زیبا تر بود…جونگ کوک قطعا بهترین دوست پسر دنیاست…خوشحالم که باهاش آشنا شدم…به دستم که توی دستش قفل بود خیره شدم…وقتی کنارشم احساس آرامش میکنم…
می یونگ : جونگ کوک
با صدا زدن اسمش برگشت و با اون چشم های مشکیش به چشمام خیره شد
می یونگ : قول میدی هیچ وقت ترکم نکنی ؟
همونطور که با اون چشم های مشکیش بهم خیره شده بود گفت
جونگ کوک : من هیچ وقت ترکت نمیکنم فندوق کوچولو
از لقبی که بهم داده بود لبخندی زدم و محکم بغلش کردم
می یونگ : خیلی دوست دارم
جونگ کوک هم متقابلاً بغل کرد و جوری که نفساش به گردنم بخوره کنار گوشم گفت
جونگ کوک : ولی من خیلی بیشتر دوست دارم
سرم رو بالا آوردم و همونطور که بهش خیره شده بودم گفتم
می یونگ : واقعا ؟
جونگ کوک همونطور که به چشمام خیره شده بود گفت
جونگ کوک : آره فندوق کوچولو
و بوسه سطحی روی لبام زد که از خجالت گونه هام سرخ شد…مشت آرومی به بازوش زدم و با خجالت گفتم
می یونگ : یاححح اگر یکی ببینه چی
که جونگ کوک لبخند خرگوشی زد
می یونگ : جونگ کوک هوس پشمک کردم
جونگ کوک : همینجا منظر بمون الان میرم برات میگیرم
باشه ای گفتم که جونگ کوک به سمت دکه پشمک فروشی رفت همونطور که منتظر جونگ کوک بودم به اطرافم نگاه میکردم که صدای آشنایی به گوشم رسید…به سمت صدا برگشتم که مین هی و تهیونگ رو در حال پشمک خوردن دیدم !
#فیک#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_بی_تی_اس
امشب یکی از بهترین شب های عمرم بود…این حتی از رویاهام هم زیبا تر بود…جونگ کوک قطعا بهترین دوست پسر دنیاست…خوشحالم که باهاش آشنا شدم…به دستم که توی دستش قفل بود خیره شدم…وقتی کنارشم احساس آرامش میکنم…
می یونگ : جونگ کوک
با صدا زدن اسمش برگشت و با اون چشم های مشکیش به چشمام خیره شد
می یونگ : قول میدی هیچ وقت ترکم نکنی ؟
همونطور که با اون چشم های مشکیش بهم خیره شده بود گفت
جونگ کوک : من هیچ وقت ترکت نمیکنم فندوق کوچولو
از لقبی که بهم داده بود لبخندی زدم و محکم بغلش کردم
می یونگ : خیلی دوست دارم
جونگ کوک هم متقابلاً بغل کرد و جوری که نفساش به گردنم بخوره کنار گوشم گفت
جونگ کوک : ولی من خیلی بیشتر دوست دارم
سرم رو بالا آوردم و همونطور که بهش خیره شده بودم گفتم
می یونگ : واقعا ؟
جونگ کوک همونطور که به چشمام خیره شده بود گفت
جونگ کوک : آره فندوق کوچولو
و بوسه سطحی روی لبام زد که از خجالت گونه هام سرخ شد…مشت آرومی به بازوش زدم و با خجالت گفتم
می یونگ : یاححح اگر یکی ببینه چی
که جونگ کوک لبخند خرگوشی زد
می یونگ : جونگ کوک هوس پشمک کردم
جونگ کوک : همینجا منظر بمون الان میرم برات میگیرم
باشه ای گفتم که جونگ کوک به سمت دکه پشمک فروشی رفت همونطور که منتظر جونگ کوک بودم به اطرافم نگاه میکردم که صدای آشنایی به گوشم رسید…به سمت صدا برگشتم که مین هی و تهیونگ رو در حال پشمک خوردن دیدم !
#فیک#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#فیک_تهیونگ#فیک_جونگ_کوک#فیک_بی_تی_اس
۷.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.