عشق یا قتل پ ۱۲ ق ۶
پارت ۱۲ ق ۶ : لباش رو خیس کرد و در لحظه ای روی لبام کاشت ..... یعنی باید باهاش پیش میرفتم؟......... من نمیدونم چطور پیش رفتم! یا اصلن نرفتم!..... نفسم کم شده بود باید پسش میزدم ولی چطوری اونقدر محکم بهم چسبیده بود ک راهی نداشتم پسش بزنم.....نفسام تو دهنش خفه میشد ....داشتم خم میشدم ک بیوفتم.....ولی دستاشو دور کمرم گرفت و مانع افتادنم شد ..... یه زاویه ۹۰ درجه ایجاد شد ......دستامو رو صورتش گذاشتم خودمو عقب کشیدم و نفس رو جای کربن دی اکسید تو سینم جا دادم...... جونگ کوک ک هنوز غرق لبام بود خودشو آورد نزدیک ک دوباره لبامو بگیره نزاشتم و فاصله ای بینمون ایجاد کردم.......نمیتونستم تحمل کنم....در حالی ک من هانا بودم.....ولی من ا/ت ام هانا مرده!.....به غیر تهیونگ هیچ وقت دوست ندارم کسی بهم نزدیک شه....هیچ کس!.....نمیخواستم ادامه بدم
جونگ کوک.... از کی تا حالا لبای منو پس میزنی هانا؟
+ الان!
میخواستم بهش بفهمونم کافیه ولی بد جوری دلش برای هانا تنگ شده بود.....نفهمید....اومد نزدیک و چسبوندم به دیوار تو چشمام میخ شد....راستش ...اینو از تو چشماش خوندم... جونگ کوک واقعا وقتی با هانا باشه یه رئیس بد اخلاق نیست ....تو چشماش میشد عشق رو دید .... تا اینکه چشماشو بهم فشرد و در حالی ک دستشو روی سرش گذاشته بود پا به بیرون اتاق گذاشت......کاش دیگه همچین چیزی ازم نخواد سریع برگشتم تو اتاقم .....هانا بودن کافیه!....من نمیتونم با جونگ کوک رابطه داشته باشم ..... جونگ کوک ماله هاناست...... منم ماله تهیونگ!...... حولمو برداشتم و رفتم حموم چند دقیقه ای اومدم بیرون لباسام و پوشیدم از پنجره ی اتاق تهیونگ رو دیدم
( انتقال پارت ۱۲ به ۱۳ ) حس انتقامش دوباره زنده شده بود!..........تو هیچ حقی نداری پس زر نزن و تو کارای من دخالت نکن! .......ما خیانتکار نیستیم...خوبه شما هم نیستید!......اول خودش بعدم نوه اش!.....وقتش بود.... باید نقشمو عملی کنم.......ترمز بریده بود.......فشار زیادی به سینم وارد میشد......سرم خیلی می سوخت.....اونقدر گشنم بود ک نفهمیدم چطوری دارم میخورمش ...... آماده باش سیاه پوش ها دوباره اومدن ......یه علامتی رو لباسش بود...
به نظرتون کدوم جمله انتقال پارت مشکوکه؟ قراره چه اتفاقی بیوفته؟
جونگ کوک.... از کی تا حالا لبای منو پس میزنی هانا؟
+ الان!
میخواستم بهش بفهمونم کافیه ولی بد جوری دلش برای هانا تنگ شده بود.....نفهمید....اومد نزدیک و چسبوندم به دیوار تو چشمام میخ شد....راستش ...اینو از تو چشماش خوندم... جونگ کوک واقعا وقتی با هانا باشه یه رئیس بد اخلاق نیست ....تو چشماش میشد عشق رو دید .... تا اینکه چشماشو بهم فشرد و در حالی ک دستشو روی سرش گذاشته بود پا به بیرون اتاق گذاشت......کاش دیگه همچین چیزی ازم نخواد سریع برگشتم تو اتاقم .....هانا بودن کافیه!....من نمیتونم با جونگ کوک رابطه داشته باشم ..... جونگ کوک ماله هاناست...... منم ماله تهیونگ!...... حولمو برداشتم و رفتم حموم چند دقیقه ای اومدم بیرون لباسام و پوشیدم از پنجره ی اتاق تهیونگ رو دیدم
( انتقال پارت ۱۲ به ۱۳ ) حس انتقامش دوباره زنده شده بود!..........تو هیچ حقی نداری پس زر نزن و تو کارای من دخالت نکن! .......ما خیانتکار نیستیم...خوبه شما هم نیستید!......اول خودش بعدم نوه اش!.....وقتش بود.... باید نقشمو عملی کنم.......ترمز بریده بود.......فشار زیادی به سینم وارد میشد......سرم خیلی می سوخت.....اونقدر گشنم بود ک نفهمیدم چطوری دارم میخورمش ...... آماده باش سیاه پوش ها دوباره اومدن ......یه علامتی رو لباسش بود...
به نظرتون کدوم جمله انتقال پارت مشکوکه؟ قراره چه اتفاقی بیوفته؟
۵۱.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۰