شاگرد انتقالی پارت7
چیفویو:تو باید شاگرد انتقالی باشی درست می گویم؟
ا/ت:بله! از کجا منو می شناسی؟
چیفویو:باجی سان درمورد تو به من گفته بود!
متأسفم که اولین دیدارمون با یک دعوا شروع شد!
لبخند محوی می زنم
چیفویو:فردا میبینمت! کلاس روبه رو!
برایم دست تکون داد من هم برایش دست تکون دادم.
ا/ت:میبینمت!
چیفویو رفت و من به خانه برگشتم کیفم را به سمتی پرت کردم و روی صندلی نشستم که پیامکی توی گوشی ام دیدم آن را باز کردم.:
مایکی:من و بقیه ی بچه ها قراره ساعت:8:45
فردا با موتور بریم ساحل تو هم
می خوای با ما بیای ا/ت؟
ا/ت: حتما! فردا کجا بیام؟ ساعت:9:5
مایکی: فردا ساعت:9:00 جلوی ساعت:9:8
مغازه ی داداش من باش!
ا/ت:باشه! ساعت:9:10
ا/ت:بله! از کجا منو می شناسی؟
چیفویو:باجی سان درمورد تو به من گفته بود!
متأسفم که اولین دیدارمون با یک دعوا شروع شد!
لبخند محوی می زنم
چیفویو:فردا میبینمت! کلاس روبه رو!
برایم دست تکون داد من هم برایش دست تکون دادم.
ا/ت:میبینمت!
چیفویو رفت و من به خانه برگشتم کیفم را به سمتی پرت کردم و روی صندلی نشستم که پیامکی توی گوشی ام دیدم آن را باز کردم.:
مایکی:من و بقیه ی بچه ها قراره ساعت:8:45
فردا با موتور بریم ساحل تو هم
می خوای با ما بیای ا/ت؟
ا/ت: حتما! فردا کجا بیام؟ ساعت:9:5
مایکی: فردا ساعت:9:00 جلوی ساعت:9:8
مغازه ی داداش من باش!
ا/ت:باشه! ساعت:9:10
۴.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.