رمان عشق ممنوعه پارت ۳
فردا رفتم تو پارک نشستم منتظر موندم تا ارسی برسه نیم ساعت بعد ارسی رسید سلام کردیمو نشستیم باهم حرف زدیم بعد دیدم ارس مشکوک میزنه گفت بیا بریم کافه گفتم باشه.
رفتیم کافه نشستیم ارس به گارسون کافه گفت دوتا اسپرسو بیاره و یه کاغذ و یه خودکار....
گارسون آوردش ارس رو کاغذ یه چیزی نوشت و کاغذ و داد بهم و ازم درخواست کرد که باهاش باشم
نمیدونستم چیکار کنم زبونم بند اومده بود
ارس: دیا چیشد خوبی
دیا: ببله
ارس: واقعا
دیا: ام اشتباه نشه دارم فکر میکنم
ارس: باش
دیا: فکرام و کردم باشه
ارس: یه دفه دیدم رل قبلیم(ارس یه رل دیگه قبل دیا به اسم شیما داشته)
به دیانا گفتم دیا پاشو بریم
دیا: باش
ارس: بدو
دیا: چرا انقد عجله
رفتیم بیرون نشستیم تو ماشین
.... یه هفته ای از آشناییمون میگزشت
ارس زنگ زد بهم و گفت.........
برید تو خماری
بای
رفتیم کافه نشستیم ارس به گارسون کافه گفت دوتا اسپرسو بیاره و یه کاغذ و یه خودکار....
گارسون آوردش ارس رو کاغذ یه چیزی نوشت و کاغذ و داد بهم و ازم درخواست کرد که باهاش باشم
نمیدونستم چیکار کنم زبونم بند اومده بود
ارس: دیا چیشد خوبی
دیا: ببله
ارس: واقعا
دیا: ام اشتباه نشه دارم فکر میکنم
ارس: باش
دیا: فکرام و کردم باشه
ارس: یه دفه دیدم رل قبلیم(ارس یه رل دیگه قبل دیا به اسم شیما داشته)
به دیانا گفتم دیا پاشو بریم
دیا: باش
ارس: بدو
دیا: چرا انقد عجله
رفتیم بیرون نشستیم تو ماشین
.... یه هفته ای از آشناییمون میگزشت
ارس زنگ زد بهم و گفت.........
برید تو خماری
بای
۳۰.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.