ادامه ی پارت قبل
1ساعت بعد
داشتم تو اینستا اینا میچرخیدم برا خودم که دیدم ماریا اومد داخل
ماریا: دخترررررر تو هنوز حموم هم نرفتی ما بیشتر از یک ساعت وقت نداریم ای وای خاک تو سرت پاشو
ت:ببین آنقدر جوش نیار الان میرم حموم خداحافظ ما رفتیم
یه ربع ساعت تو حموم بودم حموم که کردم موهام رو خشک کردم و صاف کردم اومدن بیرون با حوله (منحرفای پلشت با حوله اومده بیرون)
ماریا: بلاخره اومدی خب سریع برو لباس عروس رو بپوش بیا ببین ارباب برات یه لباس عروس جذاب فرستادهههه
ت: خیلی قشنگیه ولی وقتی من بپوشمش جذاب ترم میشه میدانی؟
ماریا:صحیح بدوووو وقت نداریما اربابم الان میرسه
ت: اوکی
رفتم تو اتاق پرو لباس پوشیدم اومدن بیرون تو آینه نگاهی به خودم انداختم خیلی قشنگ شده بودم و جذاببببب وایییی نکنه جذبم شن تو همین فکرا بودم که ماریا گفت
ماریا:اگه تو این فکر و خیال هات در اومدی بیا بشین تا آرایشت کنم
ت:باشششششششش
نشستم رو صندلی و ماریا منو آرایش کرد خیلی قشنگ شده بودم موهام فقط مونده بود موهام هم حالت داد خلاصه اینکه خیلی قشنگ شدم یه کفش سفیده پاشنه بلند هم پوشیدم خیلی بهم میومد داشتم خودم رو تو آینه نگاه میکردم که ماریا گفت
ماریا: دختر آماده شدی اصن فک کنم ارباب دلش برات ضعف بره
ت: شعر نگو واسا بیام بزنمت اصن بی ادب
یهو دیدم جیمینا با یه کت شلوار سیاه اومد چقد قشنگ شده بود واییی خیلی جذاب شده بود که یه دست گل زیبا هم تو دستش بود که
بهم داد گفت
جیمین: خیلی قشنگ شدیا
ت: مممنون همچنین
جیمین: خب بریم ؟
ت : باشه
با جیمین اومدم پایین همه نگاه ها روم بود داشتیم میومدیم پایین که بابای جیمین دیدم ناراحت بود البته فک کنم بخاطر مرگ رز هعی بگذریم نمیخام روز عروسیم خراب کنم گرچه میدونم که جیمینا منو برای شکنجه میخاد ولی حالا هرچی خلاصه رفتیم نشستیم رو صندلی هامون و دوست بابای جیمین هم اومد که جشن عروسیمون رو راه بندازه( حالا من اسم اینو نمیدونم نیم ساعت وایستادم بهم بگین لازم میشه و یه چی اسم دوست بابای جیمین متین هست جررر ادمینتون عاشق اسم متین هستش خب بریم برا فیک)
و اومد گفت گفت که
متین:آقای پارک خانم کیم را به همسری میپذیرید؟؟؟
جیمین:
بله
متین: خیلی خب آیا خانم کیم ت آقای پارک را به همسری میپذیرید؟
ت: بله
متین: پس شما را زن و شوهر اعلام میکنم(میدونم یکم فارسی گفتمش ولی بگذریم اینجا خیلی هیجان دارددددد بله ادمین باز خمارتون میکنه)
وقتی متین اینو گفت یه دختر اومد داخل با چند نفر. دیدم که اون رز هست و طرف منو جیمین اصلحه گرفت گفت
رز: به به بلاخره کار خودتون کردید ن؟
جیمینا: ولی رز تو که مرده بودی؟
ت: ببین رز اون اصلحه رو بزار پایین
رز: دیگه دیره جیمین مال من نشدی ولی الان خودت رو میکشم که دیگه مال هیچکس نشی جز من
دیدم کوک یهو اومد اصلحه رو داشت از رز میگرفت که یهو تفنگ به طرف جیمین شلیک شد و من رفتم طرف اون که...........
داشتم تو اینستا اینا میچرخیدم برا خودم که دیدم ماریا اومد داخل
ماریا: دخترررررر تو هنوز حموم هم نرفتی ما بیشتر از یک ساعت وقت نداریم ای وای خاک تو سرت پاشو
ت:ببین آنقدر جوش نیار الان میرم حموم خداحافظ ما رفتیم
یه ربع ساعت تو حموم بودم حموم که کردم موهام رو خشک کردم و صاف کردم اومدن بیرون با حوله (منحرفای پلشت با حوله اومده بیرون)
ماریا: بلاخره اومدی خب سریع برو لباس عروس رو بپوش بیا ببین ارباب برات یه لباس عروس جذاب فرستادهههه
ت: خیلی قشنگیه ولی وقتی من بپوشمش جذاب ترم میشه میدانی؟
ماریا:صحیح بدوووو وقت نداریما اربابم الان میرسه
ت: اوکی
رفتم تو اتاق پرو لباس پوشیدم اومدن بیرون تو آینه نگاهی به خودم انداختم خیلی قشنگ شده بودم و جذاببببب وایییی نکنه جذبم شن تو همین فکرا بودم که ماریا گفت
ماریا:اگه تو این فکر و خیال هات در اومدی بیا بشین تا آرایشت کنم
ت:باشششششششش
نشستم رو صندلی و ماریا منو آرایش کرد خیلی قشنگ شده بودم موهام فقط مونده بود موهام هم حالت داد خلاصه اینکه خیلی قشنگ شدم یه کفش سفیده پاشنه بلند هم پوشیدم خیلی بهم میومد داشتم خودم رو تو آینه نگاه میکردم که ماریا گفت
ماریا: دختر آماده شدی اصن فک کنم ارباب دلش برات ضعف بره
ت: شعر نگو واسا بیام بزنمت اصن بی ادب
یهو دیدم جیمینا با یه کت شلوار سیاه اومد چقد قشنگ شده بود واییی خیلی جذاب شده بود که یه دست گل زیبا هم تو دستش بود که
بهم داد گفت
جیمین: خیلی قشنگ شدیا
ت: مممنون همچنین
جیمین: خب بریم ؟
ت : باشه
با جیمین اومدم پایین همه نگاه ها روم بود داشتیم میومدیم پایین که بابای جیمین دیدم ناراحت بود البته فک کنم بخاطر مرگ رز هعی بگذریم نمیخام روز عروسیم خراب کنم گرچه میدونم که جیمینا منو برای شکنجه میخاد ولی حالا هرچی خلاصه رفتیم نشستیم رو صندلی هامون و دوست بابای جیمین هم اومد که جشن عروسیمون رو راه بندازه( حالا من اسم اینو نمیدونم نیم ساعت وایستادم بهم بگین لازم میشه و یه چی اسم دوست بابای جیمین متین هست جررر ادمینتون عاشق اسم متین هستش خب بریم برا فیک)
و اومد گفت گفت که
متین:آقای پارک خانم کیم را به همسری میپذیرید؟؟؟
جیمین:
بله
متین: خیلی خب آیا خانم کیم ت آقای پارک را به همسری میپذیرید؟
ت: بله
متین: پس شما را زن و شوهر اعلام میکنم(میدونم یکم فارسی گفتمش ولی بگذریم اینجا خیلی هیجان دارددددد بله ادمین باز خمارتون میکنه)
وقتی متین اینو گفت یه دختر اومد داخل با چند نفر. دیدم که اون رز هست و طرف منو جیمین اصلحه گرفت گفت
رز: به به بلاخره کار خودتون کردید ن؟
جیمینا: ولی رز تو که مرده بودی؟
ت: ببین رز اون اصلحه رو بزار پایین
رز: دیگه دیره جیمین مال من نشدی ولی الان خودت رو میکشم که دیگه مال هیچکس نشی جز من
دیدم کوک یهو اومد اصلحه رو داشت از رز میگرفت که یهو تفنگ به طرف جیمین شلیک شد و من رفتم طرف اون که...........
۶.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.