سیاه و سفید(پارت4)
(فردا)
اتسوشی:همه پاشید دیرمون میشه
اکوتاگاوا:چه مرگته اول صبحی
دازای:چویا چوچو حالش خوبه
چویا:اییییی اخ اخ خیلی درد میکنه اصلا نمیشه تحملش کرد
بعد چویا دوباره غش کرد تو بغل دازای
دازای:چوچو اگه حالت بده میتونی استراحت کنیا
دوباره چویا بیدار شد
چویا:نه نه اوکیه میام
دازای:باشه پس پاشو لباسامونو عوض کنیم
همه امادشدنو رفتن سمت کلاسشون
(سرکلاس)
توماس(یه شخصیته جدیده):هوی نادیا اون پسر مو نارنجیه بنظر ضعیفه میتونیم زنگ تفریح اذیتش کنیم(درگوشی)
نادیا:اوه اره اره(در گوشی)
(زنگ تفریح)
اکوتاگاوا:اتسوشی بیا بریم ناهار بگیریم بخوریم
اتسوشی:باشه
یهو وقتی حواس دازای پرت بود اون دوتا که سرکلاس بودن چویا رو کشیدن تو حیاط پشتی
(حیاط پشتی)
توماس:اخی چه پسره بدبختی
نادیا:چقد تو ضعیفی
چویا:خفه شو دارم برات
یهو توماس جلویه دهن چویا رو گرفت تا نادیا بزنتش
چویا:دازایییییییی(و بعد جلوی دهنشو گرفت)
دازای صدای چویا رو شنید و سریع رفت حیاط پشتی
دازای:اهای شما دوتا ولش کنید
توماس:اگه نکنیم چی
بعد نادیا با قدرتش یه چاقو پرتش کرد سمت دازای اما وقتی برخورد کرد دازای هیچ اتفاقی براش نیوفتاد
نادیا:چیشد
دازای:قدرت زد موهبت باحاله نه
بعد یه لگد زد به توماس و نادیا و چویا رو ازاد کرد
چویا:ممنون
دازای:چرا میخواستید به چویا اسیب بزنید
توماس:خب ما با داداشش مشکل داشتیمو میخواستیم سر این خالی کنیم
دازای:ولی دیگه نزدیکش نشید
نادیا:چشم چشم
بعد دازای دستو چویا رو گرفتو رفت
چویا:ممنون ولی یه وقت اشتباه فک نکن من ضعیف نیستم بخاطر زخمای دیشبه
دازای:میدونم
اکوتاگاوا:ما اومدیم
اتسوشی:کاری که نکردید
چویا:نه
اکوتاگاوا:اها خب میتونیم بریم برا استراحت تو خوابگاه تا چند ساعت دیگه کلاس نداریم
اتسوشی و دازای و چویا:موافقم
(خوابگاه)
اکوتاگاوا:خب دازای چویا شما کارتونو بکنید من با اتسوشی کار دارم
اتسوشی:یا حضرت پشم
بعد اکوتاگوا دست اتسوشی رو گرفتو کشیدش تو اتاق
دازای:خب نظرت چیه بریم یکم قدم بزنیم
چویا:اره
تقریبا یه پنج دیقه دازای و چویا داشتن قدم میزدن
چویا:تشنمه
دازای:خب بریم تو اتاق اب بخوریم
دازای و چویا رفتن تو خوابگاه ولی اشتباهی رفتن توی اون اتاقی که اکوتاگاوا و اتسوشی توش بودن و یجوری شوکه شدن که انگار جن دیدن
دازای:…
خماری که چه اتفاقی افتاده اینجوری شوکه شدن😁
اتسوشی:همه پاشید دیرمون میشه
اکوتاگاوا:چه مرگته اول صبحی
دازای:چویا چوچو حالش خوبه
چویا:اییییی اخ اخ خیلی درد میکنه اصلا نمیشه تحملش کرد
بعد چویا دوباره غش کرد تو بغل دازای
دازای:چوچو اگه حالت بده میتونی استراحت کنیا
دوباره چویا بیدار شد
چویا:نه نه اوکیه میام
دازای:باشه پس پاشو لباسامونو عوض کنیم
همه امادشدنو رفتن سمت کلاسشون
(سرکلاس)
توماس(یه شخصیته جدیده):هوی نادیا اون پسر مو نارنجیه بنظر ضعیفه میتونیم زنگ تفریح اذیتش کنیم(درگوشی)
نادیا:اوه اره اره(در گوشی)
(زنگ تفریح)
اکوتاگاوا:اتسوشی بیا بریم ناهار بگیریم بخوریم
اتسوشی:باشه
یهو وقتی حواس دازای پرت بود اون دوتا که سرکلاس بودن چویا رو کشیدن تو حیاط پشتی
(حیاط پشتی)
توماس:اخی چه پسره بدبختی
نادیا:چقد تو ضعیفی
چویا:خفه شو دارم برات
یهو توماس جلویه دهن چویا رو گرفت تا نادیا بزنتش
چویا:دازایییییییی(و بعد جلوی دهنشو گرفت)
دازای صدای چویا رو شنید و سریع رفت حیاط پشتی
دازای:اهای شما دوتا ولش کنید
توماس:اگه نکنیم چی
بعد نادیا با قدرتش یه چاقو پرتش کرد سمت دازای اما وقتی برخورد کرد دازای هیچ اتفاقی براش نیوفتاد
نادیا:چیشد
دازای:قدرت زد موهبت باحاله نه
بعد یه لگد زد به توماس و نادیا و چویا رو ازاد کرد
چویا:ممنون
دازای:چرا میخواستید به چویا اسیب بزنید
توماس:خب ما با داداشش مشکل داشتیمو میخواستیم سر این خالی کنیم
دازای:ولی دیگه نزدیکش نشید
نادیا:چشم چشم
بعد دازای دستو چویا رو گرفتو رفت
چویا:ممنون ولی یه وقت اشتباه فک نکن من ضعیف نیستم بخاطر زخمای دیشبه
دازای:میدونم
اکوتاگاوا:ما اومدیم
اتسوشی:کاری که نکردید
چویا:نه
اکوتاگاوا:اها خب میتونیم بریم برا استراحت تو خوابگاه تا چند ساعت دیگه کلاس نداریم
اتسوشی و دازای و چویا:موافقم
(خوابگاه)
اکوتاگاوا:خب دازای چویا شما کارتونو بکنید من با اتسوشی کار دارم
اتسوشی:یا حضرت پشم
بعد اکوتاگوا دست اتسوشی رو گرفتو کشیدش تو اتاق
دازای:خب نظرت چیه بریم یکم قدم بزنیم
چویا:اره
تقریبا یه پنج دیقه دازای و چویا داشتن قدم میزدن
چویا:تشنمه
دازای:خب بریم تو اتاق اب بخوریم
دازای و چویا رفتن تو خوابگاه ولی اشتباهی رفتن توی اون اتاقی که اکوتاگاوا و اتسوشی توش بودن و یجوری شوکه شدن که انگار جن دیدن
دازای:…
خماری که چه اتفاقی افتاده اینجوری شوکه شدن😁
۵.۶k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.