part 16 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
- بهتره بری اتاق خودت بخوابی چون صبح خیلی زود ندیمه هام قراره بیان کمک کنم حاضر شم
بازوشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم
- میرم عزیزم اما قبلش نمیخوای نگرانی مادرتو برطرف کنم ؟
خواست از بغلم جدا شه که وزنمو انداختم روش و پشتش قرار گرفتم
- منظورت چیه ؟ ولم کن یونگی؟
+ پس که گفتی نمیذاری انگشتم هم بهت بخوره
اینو گفتمو دستمو بردم بین پاش
- یونگی ...
با حرکت انگشتم بین پاش حرفش ناتموم موند
تو گوشش گفتم
- آروم ا/ت تو که نمیخوای بکارتت آسیب ببینه
با آه سر تکون داد که لاله گوشش رو بوسیدمو گفتم
- خوبه ... آروم باش تا خودم بهت یاد بدم رابطه از عقب چطوریه...
انتظار داشتم تقلا کنه و جیغو داد کنه با این حرفم
اما یهو آروم شد و گفت
- میشه بذاریش برای فردا شب ...
خیره به صورت شدم ! الان جدی گفت ؟
فردا شب با میل خودش میخواد باهام باشه ؟
همممم ... خیلی خوب بود ... نقشه جدیدی ریختم و گفتم
- اگه قول بدی فردا شب خودت بیای اتاقم قبوله
یکم مکث کرد و بعد سر تکون داد
- باشه میام ...
آروم از روش کنار رفتم اما نذاشتم از بغلم خارج شه و گفتم
- باشه میذاریم فردا شب ... اما امشب ...
دستشو بردم به سمت بین پای خودم و گذاشتم روی خودم
- امشب هم باید یه جوری اینو آروم کنی
کلافه نگاهم کردو گفت
- باز مثل دیشب تمام تنم بوی تو رو میگیره
از این حرفش بلند خندیدمو گفتم
- مگه بده ؟ باید همیشه بوی منو بدی
صورتشو جمع کرد که دوباره خندیدم
- حالا این قیافه رو در نیار ... یه راه دیگه هست بدون اینکه تنت بوی منو بگیره ... فقط باید ...
سرمو نزدیک لبش بردمو بوسه ای روش زدم
- فقط باید از این خوشگلا استفاده کنی
از زبان ا/ت :
یونگی واقعا غیر قابل کنترل بود
وقتی گفتم فردا شب، همه امیدم این بود که فرداشب با موندن تو کابین بابا بتونم از شرش خلاص شم
اما ول کن امشب نبود
چیزی که ازم میخواست زیادی چندش آور بود
اما دو راه داشتم
یا مثل دیشب بوش رو تحمل کنم ... یا ... اصلا نمیتونستم به مورد دوم فکر کنم.
به اندام لختش که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کردم که با عصبانیت گفت
- زود باش ا/ت ... تموم شبو وقت نداریم
سرمو خم کردم اما نتونستم ادامه بدم
- نمیتونم این کارو کنم ...
ابروهاش تو هم پیچیدو بازومو کشید هلم داد رو تخت
- انگار مراعات بهت نیومده ...
خواست خودشو پشتم قرار بده که سریع گفتم
- باشه .. باشه انجام میدم
یکم مکث کردو آروم از روم کنار رفت
- این آخرین فرصتته ا/ت وگرنه کلاس آموزشی فردا شبو ، همین امشب برگذار میکنم
چشم چرخوندم به این شوخی بی مزه اش که لبه تخت نشست
و گفت
- بیا بین پام بشین
رو زمین بین پاش نشستمو چشم هامو بستم ...
بازوشو گرفتمو کشیدمش تو بغلم
- میرم عزیزم اما قبلش نمیخوای نگرانی مادرتو برطرف کنم ؟
خواست از بغلم جدا شه که وزنمو انداختم روش و پشتش قرار گرفتم
- منظورت چیه ؟ ولم کن یونگی؟
+ پس که گفتی نمیذاری انگشتم هم بهت بخوره
اینو گفتمو دستمو بردم بین پاش
- یونگی ...
با حرکت انگشتم بین پاش حرفش ناتموم موند
تو گوشش گفتم
- آروم ا/ت تو که نمیخوای بکارتت آسیب ببینه
با آه سر تکون داد که لاله گوشش رو بوسیدمو گفتم
- خوبه ... آروم باش تا خودم بهت یاد بدم رابطه از عقب چطوریه...
انتظار داشتم تقلا کنه و جیغو داد کنه با این حرفم
اما یهو آروم شد و گفت
- میشه بذاریش برای فردا شب ...
خیره به صورت شدم ! الان جدی گفت ؟
فردا شب با میل خودش میخواد باهام باشه ؟
همممم ... خیلی خوب بود ... نقشه جدیدی ریختم و گفتم
- اگه قول بدی فردا شب خودت بیای اتاقم قبوله
یکم مکث کرد و بعد سر تکون داد
- باشه میام ...
آروم از روش کنار رفتم اما نذاشتم از بغلم خارج شه و گفتم
- باشه میذاریم فردا شب ... اما امشب ...
دستشو بردم به سمت بین پای خودم و گذاشتم روی خودم
- امشب هم باید یه جوری اینو آروم کنی
کلافه نگاهم کردو گفت
- باز مثل دیشب تمام تنم بوی تو رو میگیره
از این حرفش بلند خندیدمو گفتم
- مگه بده ؟ باید همیشه بوی منو بدی
صورتشو جمع کرد که دوباره خندیدم
- حالا این قیافه رو در نیار ... یه راه دیگه هست بدون اینکه تنت بوی منو بگیره ... فقط باید ...
سرمو نزدیک لبش بردمو بوسه ای روش زدم
- فقط باید از این خوشگلا استفاده کنی
از زبان ا/ت :
یونگی واقعا غیر قابل کنترل بود
وقتی گفتم فردا شب، همه امیدم این بود که فرداشب با موندن تو کابین بابا بتونم از شرش خلاص شم
اما ول کن امشب نبود
چیزی که ازم میخواست زیادی چندش آور بود
اما دو راه داشتم
یا مثل دیشب بوش رو تحمل کنم ... یا ... اصلا نمیتونستم به مورد دوم فکر کنم.
به اندام لختش که روی تخت دراز کشیده بود نگاه کردم که با عصبانیت گفت
- زود باش ا/ت ... تموم شبو وقت نداریم
سرمو خم کردم اما نتونستم ادامه بدم
- نمیتونم این کارو کنم ...
ابروهاش تو هم پیچیدو بازومو کشید هلم داد رو تخت
- انگار مراعات بهت نیومده ...
خواست خودشو پشتم قرار بده که سریع گفتم
- باشه .. باشه انجام میدم
یکم مکث کردو آروم از روم کنار رفت
- این آخرین فرصتته ا/ت وگرنه کلاس آموزشی فردا شبو ، همین امشب برگذار میکنم
چشم چرخوندم به این شوخی بی مزه اش که لبه تخت نشست
و گفت
- بیا بین پام بشین
رو زمین بین پاش نشستمو چشم هامو بستم ...
۸.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.