قشنگ ترین عذاب من پارت ۴۱
قشنگ ترین عذاب من پارت ۴۱
ویو تهیونگ
خیلی عصبانی بودم . نمیدونم چرا با اینکه خودش میتونه حسابشو برسه بازم نمیتونستم تحمل کنم
خواستم بلند شم که یونگی گفت
یونگی : کجا میری تهیونگا؟(بم)
ته : دارم میرم اون عوضی رو از کوک جدا کنم
نامجون : ولش کن... شاید اگر یکم خوش بگذرونه حالش بهتر شه.
ته : واقعا فکر میکنی میزارم؟(عصبی)
یونگی : بیخیال بابا تهیونگ تو فقط تو شرکت و اون محیط رییسشی . بزار اگر بخواد خودش میاد اینور
ته : گفتم نمیزارم. اون پسر ماله منه... پس همه چیش در اختیار منه فهمیدی؟(بلند و عصبی)
سریع رفتم سمتش و بعد پروندن اون هرزه دستش رو محکم کشیدم سمت میزمیز
ته : همینجا میشینی فهمیدی؟(عصبی)
کوک : بله
یونگی دستمو کشید و با خودش سمت بالا میبرد. میدونستم میخواد چیکار کنه
ته : یونگ الان وقتش نیست!!
عصبانی دستم رو ول کرد و نالید
یونگی : اتفاقا همین الان وقتشه . تو چرا نمیخوای بفهمی رفتارات با حرفت نیست؟ بابا تنها کسی که هنوز قبول نداره و نمیدونه خودتی...چرا میخوای الکی انکارش کنی!؟ تو دوسش داری بفهم خب خر (داد و عصبی)
ته : که چی ؟ چی میشه الان ، اصن نمیخوام بگم. نمیخوام قبول کنم به کسی چه!؟(بلند)
یونگی : تهیونگ تو حقی نداری بیرون از محوطه شرکت بهش دستور بدی. این کار تو قلدری محسوب میشه میفهمی!؟(داد)
ته : نه...اون لعنتی...فاک(داد)
یونگی : تو تنها کسی هستی که قبول نمیکنی. حتی قلبت و مغزت هم تسلیم این پسر شدن؛ ولی قُد تر از چیزی هستی که خودت قبول کنی(جدی و بلند)
با عصبانیت سمت پله ها رفت. کلافه دستی تو موهام کشیدم
راست میگه دیگه تهیونگ! چرا باور نمیکنی اون پسر باعث میشه این زره سرد و این قلب یخی از بین بره؟
ته : لعنتی(داد و عصبی)
بی اختیار سمت یکی از هرزه های بار رفتم و بردمش تو اتاق
با اینکه خیلی وقت بود دیگه گرایشی به دختر نداشتم ، اما با این حال شاید اینطوری آروم میشدم...
پارت بعد اسمات متفاوته 😐🙄
ویو تهیونگ
خیلی عصبانی بودم . نمیدونم چرا با اینکه خودش میتونه حسابشو برسه بازم نمیتونستم تحمل کنم
خواستم بلند شم که یونگی گفت
یونگی : کجا میری تهیونگا؟(بم)
ته : دارم میرم اون عوضی رو از کوک جدا کنم
نامجون : ولش کن... شاید اگر یکم خوش بگذرونه حالش بهتر شه.
ته : واقعا فکر میکنی میزارم؟(عصبی)
یونگی : بیخیال بابا تهیونگ تو فقط تو شرکت و اون محیط رییسشی . بزار اگر بخواد خودش میاد اینور
ته : گفتم نمیزارم. اون پسر ماله منه... پس همه چیش در اختیار منه فهمیدی؟(بلند و عصبی)
سریع رفتم سمتش و بعد پروندن اون هرزه دستش رو محکم کشیدم سمت میزمیز
ته : همینجا میشینی فهمیدی؟(عصبی)
کوک : بله
یونگی دستمو کشید و با خودش سمت بالا میبرد. میدونستم میخواد چیکار کنه
ته : یونگ الان وقتش نیست!!
عصبانی دستم رو ول کرد و نالید
یونگی : اتفاقا همین الان وقتشه . تو چرا نمیخوای بفهمی رفتارات با حرفت نیست؟ بابا تنها کسی که هنوز قبول نداره و نمیدونه خودتی...چرا میخوای الکی انکارش کنی!؟ تو دوسش داری بفهم خب خر (داد و عصبی)
ته : که چی ؟ چی میشه الان ، اصن نمیخوام بگم. نمیخوام قبول کنم به کسی چه!؟(بلند)
یونگی : تهیونگ تو حقی نداری بیرون از محوطه شرکت بهش دستور بدی. این کار تو قلدری محسوب میشه میفهمی!؟(داد)
ته : نه...اون لعنتی...فاک(داد)
یونگی : تو تنها کسی هستی که قبول نمیکنی. حتی قلبت و مغزت هم تسلیم این پسر شدن؛ ولی قُد تر از چیزی هستی که خودت قبول کنی(جدی و بلند)
با عصبانیت سمت پله ها رفت. کلافه دستی تو موهام کشیدم
راست میگه دیگه تهیونگ! چرا باور نمیکنی اون پسر باعث میشه این زره سرد و این قلب یخی از بین بره؟
ته : لعنتی(داد و عصبی)
بی اختیار سمت یکی از هرزه های بار رفتم و بردمش تو اتاق
با اینکه خیلی وقت بود دیگه گرایشی به دختر نداشتم ، اما با این حال شاید اینطوری آروم میشدم...
پارت بعد اسمات متفاوته 😐🙄
۲.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.