تکپارتی همکلاسی و بهترین دوستم یه خون آشامه!
سلام
من یوکی هستم
من سال دوم دبیرستان هستم و دورگه ی ژاپنی و فرانسوی هستم اما چون توی ژاپن به دنیا اومدم یه اسم ژاپنی روم گذاشتن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
سلام
من جان هستم
بهترین دوست یوکی. البته من یه خون آشام هستمو مال آمریکام. ولی بخاطر کار پدرم اومدیم ژاپن و منم سال دوم دبیرستان هستم
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙
دی دی دی دی دی زینگگگگگگگگگگ(زنگ تفریحه🤣)
یوکی: میگم جان یه چیزی بپرسم؟
جان: بپرس
یوکی: تو عاشق کسی هستی؟
جان: من؟
یوکی: پ ن پ عمم
جان: آره
یوکی: جان من؟
جان: آره جان تو
یوکی: اون کیه؟
جان: اون دختره که اسمش الیساست و صندلی پشتی خودته
یوکی: آها
دینگگگگگگگگگگ(زنگه کلاسهههههه)
معلم: خب خب خب کتابا جمع فقط یه مداد یا یه خودکار روی میز باشه با یه پاکن. خب الیسا بیا برگه هارو پخش کن
(این~یعنی داره داخل ذهنش حرف میزنه)
یوکی:*اههههه از این دختره الیسا چقد من بدم میاددددد... با کلی ور ور دیگه داخل ذهن
معلم: با شماره ی ۳شروه میکنیم
۱
۲
۳
شروعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع
(خب قابل توجه همه یوکی شاگرد اول توی کل کلاس هایی که پشت سر گذاشته هست بعضی ها هم بهش میگن دانشمند)
یوکی:*امتحان مثل آب خوردنه. سریع انجامش دادم و برگه رو تحویل دادم بعد رفتم داخل حیاط
که
(رعد و برقق)
یوکی: جیغغغغغ
یوکی: وای بارونه اه باید برم توی مدرسه ولی نموخوام پس بیرون میمونم
اممممم خیلی لذت بخشه
جان: پخ(ترسوندن)
یوکی: جیغ بنفش
جان: هیسسسسس الان مدیر یا ناظم میاد
یوکی: جنابعالی منو ترسوندنا
جان و یوکی: خندههههه
چند سال بعد
یوکی: من الان از دانشگاه فارغ التحصیل شدم البته جان دانشگاه رو ادامه نداد چون میخواست زودتر با الیسا ازدواج کنه ولی خب دو سال پیش الیسا بخاطر یه تصادف مرد
پرش زمانی به شب، داخل خونه
یوکی: مثل آدم داشتم رامنی که درست کرده بودم رو میخوردم که یهو ینفر دم گوشم گفت
جان: های لیدی
یوکی: جاننننننن تو چطوری وارد شدیی
جان: بعدا میگم
یوکی: یهو دیدم چشماش قرمز شد و دندوناشو فرو کرد توی گردنم
ده دقیقه بعد
جان: یوکی ببین من در اصل تورو دوست داشتم ولی نمی خواستم بهت آسیب برسونم برای همین با الیسا ازدواج کردم تا منبع خونم رو تا الان تامین کنم و رویخودم بیشتر مثلت بشم تا بتونم باهات باشم
یوکی: OMGGGGGGGG
جان: قبول میکنی؟
یوکی: یس خیلیی دوست داشتم بایه خون آشام زندگی کنم
و
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به زنش رسید
ببخشید اگه دیر گذاشتم
کار داشتم
من یوکی هستم
من سال دوم دبیرستان هستم و دورگه ی ژاپنی و فرانسوی هستم اما چون توی ژاپن به دنیا اومدم یه اسم ژاپنی روم گذاشتن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
سلام
من جان هستم
بهترین دوست یوکی. البته من یه خون آشام هستمو مال آمریکام. ولی بخاطر کار پدرم اومدیم ژاپن و منم سال دوم دبیرستان هستم
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙
دی دی دی دی دی زینگگگگگگگگگگ(زنگ تفریحه🤣)
یوکی: میگم جان یه چیزی بپرسم؟
جان: بپرس
یوکی: تو عاشق کسی هستی؟
جان: من؟
یوکی: پ ن پ عمم
جان: آره
یوکی: جان من؟
جان: آره جان تو
یوکی: اون کیه؟
جان: اون دختره که اسمش الیساست و صندلی پشتی خودته
یوکی: آها
دینگگگگگگگگگگ(زنگه کلاسهههههه)
معلم: خب خب خب کتابا جمع فقط یه مداد یا یه خودکار روی میز باشه با یه پاکن. خب الیسا بیا برگه هارو پخش کن
(این~یعنی داره داخل ذهنش حرف میزنه)
یوکی:*اههههه از این دختره الیسا چقد من بدم میاددددد... با کلی ور ور دیگه داخل ذهن
معلم: با شماره ی ۳شروه میکنیم
۱
۲
۳
شروعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع
(خب قابل توجه همه یوکی شاگرد اول توی کل کلاس هایی که پشت سر گذاشته هست بعضی ها هم بهش میگن دانشمند)
یوکی:*امتحان مثل آب خوردنه. سریع انجامش دادم و برگه رو تحویل دادم بعد رفتم داخل حیاط
که
(رعد و برقق)
یوکی: جیغغغغغ
یوکی: وای بارونه اه باید برم توی مدرسه ولی نموخوام پس بیرون میمونم
اممممم خیلی لذت بخشه
جان: پخ(ترسوندن)
یوکی: جیغ بنفش
جان: هیسسسسس الان مدیر یا ناظم میاد
یوکی: جنابعالی منو ترسوندنا
جان و یوکی: خندههههه
چند سال بعد
یوکی: من الان از دانشگاه فارغ التحصیل شدم البته جان دانشگاه رو ادامه نداد چون میخواست زودتر با الیسا ازدواج کنه ولی خب دو سال پیش الیسا بخاطر یه تصادف مرد
پرش زمانی به شب، داخل خونه
یوکی: مثل آدم داشتم رامنی که درست کرده بودم رو میخوردم که یهو ینفر دم گوشم گفت
جان: های لیدی
یوکی: جاننننننن تو چطوری وارد شدیی
جان: بعدا میگم
یوکی: یهو دیدم چشماش قرمز شد و دندوناشو فرو کرد توی گردنم
ده دقیقه بعد
جان: یوکی ببین من در اصل تورو دوست داشتم ولی نمی خواستم بهت آسیب برسونم برای همین با الیسا ازدواج کردم تا منبع خونم رو تا الان تامین کنم و رویخودم بیشتر مثلت بشم تا بتونم باهات باشم
یوکی: OMGGGGGGGG
جان: قبول میکنی؟
یوکی: یس خیلیی دوست داشتم بایه خون آشام زندگی کنم
و
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به زنش رسید
ببخشید اگه دیر گذاشتم
کار داشتم
۲.۲k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.