پارت ۵
پارت ۵
+وای خیلی حرف میزنی!قبول کن دیگه
_چی چیو قبول کن ،میفهمی داری دو دستی گند میزنی به زندگیم؟
مامانننن ببین دو روز نبودی این وحشی میخواد به زور شوهرم بده
+هن؟
_عا نه چیزه میخوادزنم بده
+هن؟
_یااا میخواد به زور کاری کنه ازدواج کنم
+اها
_د تو چیکار من بدبخت داری ولم کن من قصد ادامه تحصیل دارم
+•-•
_چته
+میرم خونه ی سول هی واسه امشب امادش میکنم توام برو اون کت شلوارتو بپوش خیلی بهت میاد
_اما..
+حرف نزن بابا
_____
هایون)
سول هیییی خررر سولل هیی گاوو سوللللل هییییی بدبختتتت سول هییییییییی میمونننننن سول هییییی خاک تو سررررر سول هییییی الللاغ سول هیییی
سول هی: بلهههههه میمونننن زشتت
+این لباساتتتت اصلا جالب نیستنننن
سول هی:کوفتتتت
+چرا چرا یکیش جالبه بیا
سول هی:کدوم؟
+این*یکی از باز ترین لباسارو انتخال کرد*
سول هی:میخوای لخت بیام راحت باشی؟
+پس چرا خریدی؟
س.ی:چون دوس دارم!
+برو بابا
س.ی:یه کت شلوار زنونه میپوشم میره دیگه
+داری میری کراشتو ببینیا!
س.ی:یاداوری نکننن
+خنده"
نامجون)
هایون میکشمت زندت نمیزارم ببین دو روز مامان بابام نبودن چیکار میکنی داری زوری مجبور به قرار گذاشتنم میکنی؟
لعنتی
به کت شلواری که هایون گذاشته بود رو تخت خیره شد
_دختره ی احمق
کت شلوارو برداشت و مشغول پوشیدنش شد
کراواتشو درست کرد و به موهاش حالتی داد
ساعت گرون قیمتی دستش کرد و یه نگاهی به تیپش انداخت
_این حجم از خوشتیپی چرا باید برای کسی که نمیخوام خرج شه؟
اهی کشید و رفت و سوار ماشین شد
به سمت کافه ای که هایون ادرسشو فرستاده بود رفت
وقتی رسید سوتی از جذابیت کافه کشید و جنتلمنانه پیاده شد
وارد کافه شد و کمی اطراف رو دید زد که هایون رو دید
+هیی نامجوناا بیا اینجاا
_دختره ی ..هووف
به سمتشون رفت
نگاهی به هایون انداخت با ذوق سرش رو تکون میداد و میخندید
_هایون خنگی چیزی هستی ؟
+ارههه
سول هی:سلام اقای کیم
_س..سلام
سول هی:کیم سول هی هستم
_خ خوشبختم منم کیم نام..
+میدونه با افتخار"
نگاه ترسناکی بهش انداخت
+اوکی من میرم شما تنها باشید
_کوفتت بزنه
+ممنون
و رفت
روی میز نشست و قهوه ای سفارش داد
سول هی:میشه باهم راحت باشیم؟
_ا اره چرا که نه
س.ی:خوبه،خب حتما هایون از علاقم بهتون گفته
_اره
س.ی:و گفته که شماهم از من خوشتون میاد
_چییی؟..وقتی متوجه شد چه گندی زده گفت
_چییی؟فکر نمیکنهمن خجالت میکشم؟
سول هی خنده ای کرد و گفت:
خجالت؟از همسر ایندت؟
_ها،اها ببخشید
س.ی:خنده"
_خب چی بگیم؟
س.ی:میشه بیشتر باهم وقت بگذرونیم؟
_یعنی چی؟
س.ی:منظورم اینه فرداهم باهم بریم بیرون
_اها،من کارای شرکت بدم باید انجام..اه نه یعنی باید کارای شرکتو انجامبدم قول نمیدم
س.ی:اوه ،پس میشه شمارتو بهم بدی
_نه.یعنی اره باش
+وای خیلی حرف میزنی!قبول کن دیگه
_چی چیو قبول کن ،میفهمی داری دو دستی گند میزنی به زندگیم؟
مامانننن ببین دو روز نبودی این وحشی میخواد به زور شوهرم بده
+هن؟
_عا نه چیزه میخوادزنم بده
+هن؟
_یااا میخواد به زور کاری کنه ازدواج کنم
+اها
_د تو چیکار من بدبخت داری ولم کن من قصد ادامه تحصیل دارم
+•-•
_چته
+میرم خونه ی سول هی واسه امشب امادش میکنم توام برو اون کت شلوارتو بپوش خیلی بهت میاد
_اما..
+حرف نزن بابا
_____
هایون)
سول هیییی خررر سولل هیی گاوو سوللللل هییییی بدبختتتت سول هییییییییی میمونننننن سول هییییی خاک تو سررررر سول هییییی الللاغ سول هیییی
سول هی: بلهههههه میمونننن زشتت
+این لباساتتتت اصلا جالب نیستنننن
سول هی:کوفتتتت
+چرا چرا یکیش جالبه بیا
سول هی:کدوم؟
+این*یکی از باز ترین لباسارو انتخال کرد*
سول هی:میخوای لخت بیام راحت باشی؟
+پس چرا خریدی؟
س.ی:چون دوس دارم!
+برو بابا
س.ی:یه کت شلوار زنونه میپوشم میره دیگه
+داری میری کراشتو ببینیا!
س.ی:یاداوری نکننن
+خنده"
نامجون)
هایون میکشمت زندت نمیزارم ببین دو روز مامان بابام نبودن چیکار میکنی داری زوری مجبور به قرار گذاشتنم میکنی؟
لعنتی
به کت شلواری که هایون گذاشته بود رو تخت خیره شد
_دختره ی احمق
کت شلوارو برداشت و مشغول پوشیدنش شد
کراواتشو درست کرد و به موهاش حالتی داد
ساعت گرون قیمتی دستش کرد و یه نگاهی به تیپش انداخت
_این حجم از خوشتیپی چرا باید برای کسی که نمیخوام خرج شه؟
اهی کشید و رفت و سوار ماشین شد
به سمت کافه ای که هایون ادرسشو فرستاده بود رفت
وقتی رسید سوتی از جذابیت کافه کشید و جنتلمنانه پیاده شد
وارد کافه شد و کمی اطراف رو دید زد که هایون رو دید
+هیی نامجوناا بیا اینجاا
_دختره ی ..هووف
به سمتشون رفت
نگاهی به هایون انداخت با ذوق سرش رو تکون میداد و میخندید
_هایون خنگی چیزی هستی ؟
+ارههه
سول هی:سلام اقای کیم
_س..سلام
سول هی:کیم سول هی هستم
_خ خوشبختم منم کیم نام..
+میدونه با افتخار"
نگاه ترسناکی بهش انداخت
+اوکی من میرم شما تنها باشید
_کوفتت بزنه
+ممنون
و رفت
روی میز نشست و قهوه ای سفارش داد
سول هی:میشه باهم راحت باشیم؟
_ا اره چرا که نه
س.ی:خوبه،خب حتما هایون از علاقم بهتون گفته
_اره
س.ی:و گفته که شماهم از من خوشتون میاد
_چییی؟..وقتی متوجه شد چه گندی زده گفت
_چییی؟فکر نمیکنهمن خجالت میکشم؟
سول هی خنده ای کرد و گفت:
خجالت؟از همسر ایندت؟
_ها،اها ببخشید
س.ی:خنده"
_خب چی بگیم؟
س.ی:میشه بیشتر باهم وقت بگذرونیم؟
_یعنی چی؟
س.ی:منظورم اینه فرداهم باهم بریم بیرون
_اها،من کارای شرکت بدم باید انجام..اه نه یعنی باید کارای شرکتو انجامبدم قول نمیدم
س.ی:اوه ،پس میشه شمارتو بهم بدی
_نه.یعنی اره باش
۲.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.