پارت³⁶
پارت³⁶
فصل دوم
..........................................
حس سردرد شدید و حالت تهوع مجبورم کرد که بیدار بشم اما جایی که بودم اصلا شبیح تختم نبود ! .... تلاش میکردم تا تناب هایه دور دستامو باز کنم با وجود چشم بند نمیتونستم بفهمم چه خبره و فقط داد میزدم و دستامو میکشیدم اما این زور زدن ها بی فایده بود و فقط دستام رو بیشتر زخمی میکردن
_اهاییی شما کی هستین
درحال تلاش برایه خلاصی بودم که صدایه اشنایی رو شنیدم
؛؛کوکککک کمکم کنن .. میخوان منو بکشنن
_ یوناا کجایی
بلافاصله چشم بند رو از رو چشمام برداشتن بخاطر نور شدید چشمامو کوچیک کردم و با چیزی که دیدم خون تو رگ هام خشک شد انگار زمان وایساده بود
؛؛ کوکک کمکم کننن(گریه میکنهه)
نیکولاس رو سر یونا اصلحه گذاشته بود نگاهی بهشون میکنم و به سختی شروع به حرف زدن کردم
_ ولش .. ولش کننن عوضیی
ناگهان اون شروع میکنه مثل دیوونه ها خندیدن و بعد با خنده بهم میگه
نیکولاس"بچه ها باید تاوان کار اشتباه پدر مادرشونو بدن پسره احمق
تا دهنم باز کردم که چیزی بگم صدایه شلیک اومد ... نمیتونستم نفس بکشم اون .. اون یونارو کشت ! عشقمو کشت !
_نههههه(داد)
..........
یهو بلند میشم عرق کرده بودم به یونا نگا میکنم که نگران کنارم رو تخت نشسته بود و تکونم میداد بغلم کرد
؛؛تموم شدد خواب دیدی باشه عشقم؟
به دور و برم نگاه کردم دیدم تو اتاقم هستم چشمامو بستم و فشارشون دادم نفس عمیق برایه اروم کردن قلبم کشیدم یونا بهم اب داد و بعد دستشو کشید پشتم و بغلم کرد
؛؛ همش خواب بود
محکم بغلش میکنم بغض داشتم .. کابوس خیلی واقعی بود جوری که هنوز تو فکرشم ...
_یونا هیچ وقت ترکم نکن
؛؛قرار نیست جایی برم اروم باشش
بلند میشه و پنجره رو باز میکنه
؛؛یکم خوا عوض بشه پاشو صورتتو اب بزن حالت بهتر بشه پاشو
با یه دست سرمو گرفته بودم و با یه دست درو باز کردم و وارد سرویس شدم صورتمو اب کشیدم دستامو دوور روشویی گذاشتم و از اینه به خودم خیره شدم ..... بعد ده دقیقه اومدم بیرون به محض اینکه اومدم بیرون یونا سمتم اومد و دستمو گرفت
؛؛خوبی کوکی؟
نگاهش میکنم و لیخند محوی میزنم دستمو میگیرم دورش و بغلش میکنم
_ اره خوبم ..فقط خواب بد دیدم
؛؛بیا بریم صبحانه هوم؟
_بریم
با بی حالی رفتیم پایین سرم پایین بود نشستیم سر میز
جین"جونگ کوک خوبی؟
_اره خوبم
نگاه جین میکنم و بعد لیوان قهومو برمیدارم و ازش شروع میکنم خوردن
یونگی"چرا رنگت پریدع
؛؛چیزی نیست خواب بد دیده
زیر چشمی به یونا نگا کردم که حواسش به هانول بود و داشتن حرف میزدن لبخند میزنم و از جام بلند میشم
_خوب من دیگه میرم شمام کارتون تموم شد بیایین اتاق کار(رو به پسرا)
بعد رومو میگیرم و به طرف پله ها قدم بر میدارم و میرم سمت اتاق کارم شک ندارم وقتی پسرا بیان درمورد اون خواب لنتی حرف میزنن سرمو تکون دادم تا فکر و خیال هویه مسخرم کمی از ذهنم دور بشن .... میرم تو اتاق و درو میبندم رو کاناپه دراز میکشم و به سقف خیره میشم یهو گوشیم زنگ خورد ....
فصل دوم
..........................................
حس سردرد شدید و حالت تهوع مجبورم کرد که بیدار بشم اما جایی که بودم اصلا شبیح تختم نبود ! .... تلاش میکردم تا تناب هایه دور دستامو باز کنم با وجود چشم بند نمیتونستم بفهمم چه خبره و فقط داد میزدم و دستامو میکشیدم اما این زور زدن ها بی فایده بود و فقط دستام رو بیشتر زخمی میکردن
_اهاییی شما کی هستین
درحال تلاش برایه خلاصی بودم که صدایه اشنایی رو شنیدم
؛؛کوکککک کمکم کنن .. میخوان منو بکشنن
_ یوناا کجایی
بلافاصله چشم بند رو از رو چشمام برداشتن بخاطر نور شدید چشمامو کوچیک کردم و با چیزی که دیدم خون تو رگ هام خشک شد انگار زمان وایساده بود
؛؛ کوکک کمکم کننن(گریه میکنهه)
نیکولاس رو سر یونا اصلحه گذاشته بود نگاهی بهشون میکنم و به سختی شروع به حرف زدن کردم
_ ولش .. ولش کننن عوضیی
ناگهان اون شروع میکنه مثل دیوونه ها خندیدن و بعد با خنده بهم میگه
نیکولاس"بچه ها باید تاوان کار اشتباه پدر مادرشونو بدن پسره احمق
تا دهنم باز کردم که چیزی بگم صدایه شلیک اومد ... نمیتونستم نفس بکشم اون .. اون یونارو کشت ! عشقمو کشت !
_نههههه(داد)
..........
یهو بلند میشم عرق کرده بودم به یونا نگا میکنم که نگران کنارم رو تخت نشسته بود و تکونم میداد بغلم کرد
؛؛تموم شدد خواب دیدی باشه عشقم؟
به دور و برم نگاه کردم دیدم تو اتاقم هستم چشمامو بستم و فشارشون دادم نفس عمیق برایه اروم کردن قلبم کشیدم یونا بهم اب داد و بعد دستشو کشید پشتم و بغلم کرد
؛؛ همش خواب بود
محکم بغلش میکنم بغض داشتم .. کابوس خیلی واقعی بود جوری که هنوز تو فکرشم ...
_یونا هیچ وقت ترکم نکن
؛؛قرار نیست جایی برم اروم باشش
بلند میشه و پنجره رو باز میکنه
؛؛یکم خوا عوض بشه پاشو صورتتو اب بزن حالت بهتر بشه پاشو
با یه دست سرمو گرفته بودم و با یه دست درو باز کردم و وارد سرویس شدم صورتمو اب کشیدم دستامو دوور روشویی گذاشتم و از اینه به خودم خیره شدم ..... بعد ده دقیقه اومدم بیرون به محض اینکه اومدم بیرون یونا سمتم اومد و دستمو گرفت
؛؛خوبی کوکی؟
نگاهش میکنم و لیخند محوی میزنم دستمو میگیرم دورش و بغلش میکنم
_ اره خوبم ..فقط خواب بد دیدم
؛؛بیا بریم صبحانه هوم؟
_بریم
با بی حالی رفتیم پایین سرم پایین بود نشستیم سر میز
جین"جونگ کوک خوبی؟
_اره خوبم
نگاه جین میکنم و بعد لیوان قهومو برمیدارم و ازش شروع میکنم خوردن
یونگی"چرا رنگت پریدع
؛؛چیزی نیست خواب بد دیده
زیر چشمی به یونا نگا کردم که حواسش به هانول بود و داشتن حرف میزدن لبخند میزنم و از جام بلند میشم
_خوب من دیگه میرم شمام کارتون تموم شد بیایین اتاق کار(رو به پسرا)
بعد رومو میگیرم و به طرف پله ها قدم بر میدارم و میرم سمت اتاق کارم شک ندارم وقتی پسرا بیان درمورد اون خواب لنتی حرف میزنن سرمو تکون دادم تا فکر و خیال هویه مسخرم کمی از ذهنم دور بشن .... میرم تو اتاق و درو میبندم رو کاناپه دراز میکشم و به سقف خیره میشم یهو گوشیم زنگ خورد ....
۳.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.