هتل ماه🏨🌙
هتل ماه🏨🌙
part:⁶
ویو جیهوپ
وقتی در کمد رو وا کردم
با یه گوله سیاه مواجه شدم!
دخل اون گوله از مو دختری بود که پاهاش رو بغل کرده بود
موهای سیاه و بلند جلو دید صورتش رو گرفته بود
موهاش خیلی بلند بود جوری که بخوام توصیفش کنم،اینجوری بود که موهاش مثل گیسو کمد بلند بود
جوری که اگر راه میرفت موهاش به دنبالش میومد
دخترک آروم صورتش رو اورد بالا و گفت
...:لطفا...لطفا پرده رو بکش!
جیهوپ:اگر بکشم باهام صحبت میکنی؟
....:نمیدونم
جیهوپ:هوففف
جیهوپ رفت پرده رو کشید
اتاق دوباره سیاه شد
تنها دل خوشی و روشنایی که تو اون اتاق بود هوپی کوچولو بود
جیهوپ:بیا،خوب شد
....:نه!
جیهوپ:یااااا من که پرده رو کشیدم
....:از اتاقم برو بیرون..احساس نا امنی دارم
جیهوپ:چرا خب؟
....:میگم برو بیرون(گریه_مضطرب)
هوسوک که از گریه اون شکه شده بود،به سمت در رفت
و رفت بیرون
همین که رفت بیرون دید خانوم مین با استرس پشت در راه میرفت
و با خودش هی حرف میزد
ولی تا جیهوپ رو دید رفت سمتش
جیهوپ:اتفاقی افتاده؟
خانوم مین:وای هوسوک پسرم نگرانت شدم
جیهوپ:آخه چرا؟
خانوم مین:آخه این همه روح چرا اونو انتخاب کردی!
جیهوپ:واییی چرا همه تون یه جوری درباره اش میگید انگار هیولا عه
خانوم مین:کاشکی میتونستم توضیح بدم
خانوم مین این حرف رو زد و از جیهوپ رو با فکر های منفی،تنها گذاشت
چرا همه اونجوری درباره اش میگفتن
جیهوپ سعی کرد فکر های منفی رو از خودش دور کنه و به زندگیش برسه
ویو شب
موقع شام بود
همه کار کنان غذا شون رو خورده بودن
و خانوم مین روح ها رو به رستوران دعوت میکرد
گاهی هم غذای مهمان هایی رو میداد که نمیخواستن بیان پایین
تقریبا غذای همه رو داده بود جز اون مهمون بی نام
ویو جیهوپ
داشتم شام میخورم که خانوم مین صدام کرد
خانوم مین :جیهوپ مهمونی که انتخاب کردی در رو وا نمیکنه، منم کلیدش رو ندارم بهتره خودت بهش غذا بدی
جیهوپ:اوه چشم،راستي غذا خیلی خوب بود آقای کیم از شما ممنونم
آقای کیم:خواهش میکنم
هوسوک از غذا دست کشید
سینی غذا رو از خانوم مین گرفت و به طرف اتاق خانوم بی نام رفت
ادامه دارد....
part:⁶
ویو جیهوپ
وقتی در کمد رو وا کردم
با یه گوله سیاه مواجه شدم!
دخل اون گوله از مو دختری بود که پاهاش رو بغل کرده بود
موهای سیاه و بلند جلو دید صورتش رو گرفته بود
موهاش خیلی بلند بود جوری که بخوام توصیفش کنم،اینجوری بود که موهاش مثل گیسو کمد بلند بود
جوری که اگر راه میرفت موهاش به دنبالش میومد
دخترک آروم صورتش رو اورد بالا و گفت
...:لطفا...لطفا پرده رو بکش!
جیهوپ:اگر بکشم باهام صحبت میکنی؟
....:نمیدونم
جیهوپ:هوففف
جیهوپ رفت پرده رو کشید
اتاق دوباره سیاه شد
تنها دل خوشی و روشنایی که تو اون اتاق بود هوپی کوچولو بود
جیهوپ:بیا،خوب شد
....:نه!
جیهوپ:یااااا من که پرده رو کشیدم
....:از اتاقم برو بیرون..احساس نا امنی دارم
جیهوپ:چرا خب؟
....:میگم برو بیرون(گریه_مضطرب)
هوسوک که از گریه اون شکه شده بود،به سمت در رفت
و رفت بیرون
همین که رفت بیرون دید خانوم مین با استرس پشت در راه میرفت
و با خودش هی حرف میزد
ولی تا جیهوپ رو دید رفت سمتش
جیهوپ:اتفاقی افتاده؟
خانوم مین:وای هوسوک پسرم نگرانت شدم
جیهوپ:آخه چرا؟
خانوم مین:آخه این همه روح چرا اونو انتخاب کردی!
جیهوپ:واییی چرا همه تون یه جوری درباره اش میگید انگار هیولا عه
خانوم مین:کاشکی میتونستم توضیح بدم
خانوم مین این حرف رو زد و از جیهوپ رو با فکر های منفی،تنها گذاشت
چرا همه اونجوری درباره اش میگفتن
جیهوپ سعی کرد فکر های منفی رو از خودش دور کنه و به زندگیش برسه
ویو شب
موقع شام بود
همه کار کنان غذا شون رو خورده بودن
و خانوم مین روح ها رو به رستوران دعوت میکرد
گاهی هم غذای مهمان هایی رو میداد که نمیخواستن بیان پایین
تقریبا غذای همه رو داده بود جز اون مهمون بی نام
ویو جیهوپ
داشتم شام میخورم که خانوم مین صدام کرد
خانوم مین :جیهوپ مهمونی که انتخاب کردی در رو وا نمیکنه، منم کلیدش رو ندارم بهتره خودت بهش غذا بدی
جیهوپ:اوه چشم،راستي غذا خیلی خوب بود آقای کیم از شما ممنونم
آقای کیم:خواهش میکنم
هوسوک از غذا دست کشید
سینی غذا رو از خانوم مین گرفت و به طرف اتاق خانوم بی نام رفت
ادامه دارد....
۷.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.