MY KILLER P: 8
چنگالش رو روی میز فرود اورد و از میز جدا شد. درسته یونگی رو نمیشناخت ولی اون از صبح هیچی نخورده بود. گرفتن قهوه باعث شروع قشنگی تو دوستیشون میشد. قهوه رو گرفت و دوباره به سمت میز رفت.
همراه با قهوه ی توی دستم به سمت نامجون و جیمین برگشتم.
_نمیدونستم انقدر قهوه دوست داری!
_اوه، این برای یونگیه..
نامجون از توجه جونگ کوک لبخندی زد و با اشاره به جیمین گفتن بلند شن
_دو دقیقه دیگه زنگه، بنظرم برگردیم تو کلاس
جیمین و کوک پشت نامجون به راه افتادن. مثل بادیگارد ها.. جیمین سرش رو به گوش کوک نزدیک کرد و زیر لب گفت
_ یونگی کیه؟
_یه پسر جذابی که تو اکیپ اوناست
_تاحالا دیدیش؟
_نه..
_پس گوه میخوری میگی جذابه!
_بابا هرکی تو اکیپ ایناعه جذاب لعنتیه!
جیمین متفکرانه سرشو تکون داد و به سمت میزش رفت. جونگ کوک ادرس میز شوگا رو گرفت و به سمتش حرکت کرد.سر پسر روی بازوش بود و مشخص بود دوست داشت بخوابه ولی بچه های داخل کلاس همچین اجازه ای بهش نمیدادن.
_اهم...
شوگا با صدای پسر کنار میزش، سرش رو به سمت اون چرخاند
_اسم من جونگ کوکه، امیدوا..
_چی کار داری؟
لحن سرد یونگی باعث شد کمی تو ذوقش بخوره ولی روحیشو از دست نداد. قهوه رو روی میز گذاشت
_گفتم شاید گرسنته..
بی هیچ حرف دیگه ای به سمت میزش رفت. به موقع بود چون استادش در همان لحظه وارد شد.
استاد این زنگ، برخلاف بقیه استاد ها، به مد اهمیت میداد. حداقل ست کت کرمی او که با کفش ها و کیف چرمیش ست شدت بود این رو نشون میداد..
_ ! Hi everyone
_!! Hello Miss Chanels
بچه های کلاس با ذوق به پرسش های معلم پاسخ میدادن. با تعجب به سمت جیمین برگشت
_اینجا چه خبره؟
_خانم شانلز، معلم انگلیسی.. اوه خدای من اون یه فرشتست!!
جونگ کوک با شگفتی به سمت معلم چشم ابی چرخید.چشم های خانم شانلز مثل اقیانوسی ارام بود که چشم های دیگر را درون خود غرق میکرد.. کتاب رو باز کرد و توجهش رو به درس داد..
.
.
_بعدا میبینمتون..
درحالی که دستشو تو هوا تکون میداد، به سمت خونه راه افتاد. تا اینجا که همچی خوب بود.. به هرحال، از رفتار تهیونگ اصلا خوشش نیومد. اون واقعا گستاخ بود که به کمیک مورد علاقه اش توهین کرد.. بعدا باید یه درسی بهش میداد..
صبر کن ببینم.. کمییکککک!!!!!!
با عجله کیفش رو از کولش پایین اورد و درش رو باز کرد. استرس جلوی نفس هاش رو گرفته بود. زیپ جلو و عقب رو چک کرد و تونست لای کتاب زبانش، کمیک رو ببینه. نفس عمیقی کشید. یه ذره حواس پرتی کافی بود تا خانم میاسل قلبشو از سینش بکشه بیرون. حتی تصورشم ترسناکه..
با پشت دستش عرق سردی که از پیشونیش درحال سر خوردن بود رو پاک کرد. بهتر بود حواسشو بیشتر جمع میکرد...
همراه با قهوه ی توی دستم به سمت نامجون و جیمین برگشتم.
_نمیدونستم انقدر قهوه دوست داری!
_اوه، این برای یونگیه..
نامجون از توجه جونگ کوک لبخندی زد و با اشاره به جیمین گفتن بلند شن
_دو دقیقه دیگه زنگه، بنظرم برگردیم تو کلاس
جیمین و کوک پشت نامجون به راه افتادن. مثل بادیگارد ها.. جیمین سرش رو به گوش کوک نزدیک کرد و زیر لب گفت
_ یونگی کیه؟
_یه پسر جذابی که تو اکیپ اوناست
_تاحالا دیدیش؟
_نه..
_پس گوه میخوری میگی جذابه!
_بابا هرکی تو اکیپ ایناعه جذاب لعنتیه!
جیمین متفکرانه سرشو تکون داد و به سمت میزش رفت. جونگ کوک ادرس میز شوگا رو گرفت و به سمتش حرکت کرد.سر پسر روی بازوش بود و مشخص بود دوست داشت بخوابه ولی بچه های داخل کلاس همچین اجازه ای بهش نمیدادن.
_اهم...
شوگا با صدای پسر کنار میزش، سرش رو به سمت اون چرخاند
_اسم من جونگ کوکه، امیدوا..
_چی کار داری؟
لحن سرد یونگی باعث شد کمی تو ذوقش بخوره ولی روحیشو از دست نداد. قهوه رو روی میز گذاشت
_گفتم شاید گرسنته..
بی هیچ حرف دیگه ای به سمت میزش رفت. به موقع بود چون استادش در همان لحظه وارد شد.
استاد این زنگ، برخلاف بقیه استاد ها، به مد اهمیت میداد. حداقل ست کت کرمی او که با کفش ها و کیف چرمیش ست شدت بود این رو نشون میداد..
_ ! Hi everyone
_!! Hello Miss Chanels
بچه های کلاس با ذوق به پرسش های معلم پاسخ میدادن. با تعجب به سمت جیمین برگشت
_اینجا چه خبره؟
_خانم شانلز، معلم انگلیسی.. اوه خدای من اون یه فرشتست!!
جونگ کوک با شگفتی به سمت معلم چشم ابی چرخید.چشم های خانم شانلز مثل اقیانوسی ارام بود که چشم های دیگر را درون خود غرق میکرد.. کتاب رو باز کرد و توجهش رو به درس داد..
.
.
_بعدا میبینمتون..
درحالی که دستشو تو هوا تکون میداد، به سمت خونه راه افتاد. تا اینجا که همچی خوب بود.. به هرحال، از رفتار تهیونگ اصلا خوشش نیومد. اون واقعا گستاخ بود که به کمیک مورد علاقه اش توهین کرد.. بعدا باید یه درسی بهش میداد..
صبر کن ببینم.. کمییکککک!!!!!!
با عجله کیفش رو از کولش پایین اورد و درش رو باز کرد. استرس جلوی نفس هاش رو گرفته بود. زیپ جلو و عقب رو چک کرد و تونست لای کتاب زبانش، کمیک رو ببینه. نفس عمیقی کشید. یه ذره حواس پرتی کافی بود تا خانم میاسل قلبشو از سینش بکشه بیرون. حتی تصورشم ترسناکه..
با پشت دستش عرق سردی که از پیشونیش درحال سر خوردن بود رو پاک کرد. بهتر بود حواسشو بیشتر جمع میکرد...
۱۱.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.