فیک«عشق ممنوعه» p3
فیک عشق ممنوعه» p3
عشق در نگاه اول؟
*از عمارت بیرون اومدم یه تاکسی گرفتم و رفتم طرفه خونمون ههههه هنوز پدرم نیومد بود رفتم تو اتاقمو رو تختم دراز کشیدم به کوک فکر میکردم من چم شده بود کم کم پلکام سنگین شدو خوابیدم
پلکامواز روی هم باز کردم وای دیرم شده بود سریع از جام بلند شدم یه لباس پوشیدم به ارایش نیاز نداشتم سریع رفتم پایین پدرم رو مبل بود بی توجه بهش رفتم که صدام کرد
پدر: کجا؟
ا/ت: میرم سر کار
پدر: پول بهم بده
ا/ت: ندارم
پدر: پس سر کار چه گوهی میخوری
ا/ت: پس تو چیکار میکنی؟
پدر: هویییی دختر هرزه
ا/ت: من باید برم دیرم شده
پدر: برگرد اینجااا
ا/ت: بای
*این چه بدبختیه اخه هم باید خرج اونو بدم هم خودمو یعنی نمیتونه بره یکم کار کنه؟ فقد من باید کلفتی کنم؟ هوففففف سوار اتوبوس شدم
کوک ویو=
صبح زود تهیونگ اومد پیشم
کوک: تهیونگ چیزی شده چرا صبح زود اومدی اینجا؟
تهیونگ: باید یه چیزی بهت بگم
کوک: هوم بگو
تهیونگ: یورا
کوک: یورا چی(باید بگم که یورا دوست دختر قبلی کوکه)
تهیونگ: یورا و کای باهم رل زدن(کوک از کای خیلی متنفره یعنی از قبل ازش متنفر بوده و کای از اکسو نه دوستان)
کوک: چی داری میگی دروغه مگه نه دوباره داری باهام شوخی میکنی؟
تهیونگ: ن خودمم وقتی فهمیدم شوکه شدم
*خنده عصبی کردم
تهیونگ: اروم کوک
کوک: نشونشون میدم
*یهو در عمارت باز شد ا/ت بود وایسا میتونم ا/ت رو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم
ا/ت: س.. سلام
تهیونگ: سلام
کوک: سلام
*ا/ت رفت رو به تهیونگ کردمو گفتم
کوک: میتونم ا/ت رو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم تا حاله هردوتاشونو بگیرم
تهیونگ: ا/ت کیه؟
کوک: خدمتکارمون همونیکه همین الان اومد
تهیونگ: فک نکنم قبول کنه نقش بازی کنه
کوک: بهش نمیگم که نقشست یه جوری بازی میکنم که باور کنه دوستش دارم و در اخر ازش ازش معذرت میخوام
تهیونگ: اوک
پایان پارت سه
پارت های بعد بهترن
عشق در نگاه اول؟
*از عمارت بیرون اومدم یه تاکسی گرفتم و رفتم طرفه خونمون ههههه هنوز پدرم نیومد بود رفتم تو اتاقمو رو تختم دراز کشیدم به کوک فکر میکردم من چم شده بود کم کم پلکام سنگین شدو خوابیدم
پلکامواز روی هم باز کردم وای دیرم شده بود سریع از جام بلند شدم یه لباس پوشیدم به ارایش نیاز نداشتم سریع رفتم پایین پدرم رو مبل بود بی توجه بهش رفتم که صدام کرد
پدر: کجا؟
ا/ت: میرم سر کار
پدر: پول بهم بده
ا/ت: ندارم
پدر: پس سر کار چه گوهی میخوری
ا/ت: پس تو چیکار میکنی؟
پدر: هویییی دختر هرزه
ا/ت: من باید برم دیرم شده
پدر: برگرد اینجااا
ا/ت: بای
*این چه بدبختیه اخه هم باید خرج اونو بدم هم خودمو یعنی نمیتونه بره یکم کار کنه؟ فقد من باید کلفتی کنم؟ هوففففف سوار اتوبوس شدم
کوک ویو=
صبح زود تهیونگ اومد پیشم
کوک: تهیونگ چیزی شده چرا صبح زود اومدی اینجا؟
تهیونگ: باید یه چیزی بهت بگم
کوک: هوم بگو
تهیونگ: یورا
کوک: یورا چی(باید بگم که یورا دوست دختر قبلی کوکه)
تهیونگ: یورا و کای باهم رل زدن(کوک از کای خیلی متنفره یعنی از قبل ازش متنفر بوده و کای از اکسو نه دوستان)
کوک: چی داری میگی دروغه مگه نه دوباره داری باهام شوخی میکنی؟
تهیونگ: ن خودمم وقتی فهمیدم شوکه شدم
*خنده عصبی کردم
تهیونگ: اروم کوک
کوک: نشونشون میدم
*یهو در عمارت باز شد ا/ت بود وایسا میتونم ا/ت رو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم
ا/ت: س.. سلام
تهیونگ: سلام
کوک: سلام
*ا/ت رفت رو به تهیونگ کردمو گفتم
کوک: میتونم ا/ت رو به عنوان دوست دخترم معرفی کنم تا حاله هردوتاشونو بگیرم
تهیونگ: ا/ت کیه؟
کوک: خدمتکارمون همونیکه همین الان اومد
تهیونگ: فک نکنم قبول کنه نقش بازی کنه
کوک: بهش نمیگم که نقشست یه جوری بازی میکنم که باور کنه دوستش دارم و در اخر ازش ازش معذرت میخوام
تهیونگ: اوک
پایان پارت سه
پارت های بعد بهترن
۱۵۴.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.