بی رحم
#بی_رحم
part 9
اما خب انگاری قرار نبود با مخالفت من بره پس اجازه ی ورود بهش دادم
خودمو مرتب کردم
سعی کردم خودم رو اروم نشون بدم
با صدای در متوجه شدم که اومده خدمتکا را در رو باز کردن
و بعد از اون جیمین توی چهار چوب در نمایان شد
چند قدم به سمتش برداشتم
_ خوش اومدین اقای پارک حتما موصوع مهمیه که پای شما رو به اینجا کشیده
میتونیم توی کتاب خونه باهم صحبت کنیم
_ هر جور شما بگید خانم مین
پشت سرم راه افتاد روی کاناپه نشستم کا اونم روی کاناپه ی رو به رو ایم نشست
_ خب اقای پارک میتونید موصوع رو مطرح کنید
با شنید حرفم پزخندی زد از روی کاناپه بلند شد و بعد به سمتم قدم برداشت
_ خودتم خوب میدونی که برای کارای شرکت نیومدم مگه نه مین یوری
چند قدم دیگه بهم نزدیک تر شد و روی کاناپه کنارم نشست
دوباره ادامه داد
_ من از چیزی که متعلق به منه دست نمی کشم
قرار نیست بزارم مثل پنج سال پیش از دستم در بری
صداش رو بالا تر برد و ادامه داد
فکر کردی کی هستی که اونقدر راحت وارد زندگی من شدی
بعدم اونقدر گستاخانه با من رفتار کردی
هان
با دادی که زد کل بدنم رو ترس برداشت
کاشکی میتونستم بهش بگم منم نمی خواستم منم نمی خواستم اون طوری شه
اما نمی تونستم
مطمعن بودم اگه بخوام حقیقت رو به جیمین بگم
اونم دست رو دست نمیزاره و همون کاری که چند سال پیش برای تحدیدم کرد رو عملی میکنه
یکم از فاصله گرفتم طوری که به دسته ی کاناپه برخوردم
_ ازم فاصله بگیر جیمین قبلا هم بهت گفتم من دیگه علاقه ای بهت ندارم که بخوام کنارت بمونم
دوباره بهم نزدیک تر شد و اینبار توی صورتم غرید
_ برام مهم نیست که بهم علاقه داری یا نه باید همون کاری که بهت میگم رو انجام بدی
وگرنه هر چی داری و نداری رو ازت میگیرم
حتی شده کل سهام شرکت رو میکشم پایین خودت خوب میدونی که شرکت برم هیچ اهمیتی نداره
_ چی داری میگی دیوونه شدی چهل درصد از سهام درصد مال توعه بعد میخوای اونو بکشی پایین اما اینجوری اونی که ضرر میکنه تویی نه من
_ فکر کنم الا بهت گفتم پولی که توی شرکت تو دارم هیچ برام مهم نیست
بازم میل خودته
فکر کنم قبل از اینکه بیام اینجا بهت گفتم که قیمت سهام های شرکت تو خطره
حالا میل خودته بخوای چیکار کنی
اون جیمین نبود اون جیمینی که من قبلا میشناختم خیچ وقت این شکلی باهام صحبت نمیکرد
حتی نگاهس توی نگاهش هیچ چیز از اون جیمین باقی نمونده
با یاد اوری گذشت قطره اشکی از چشمام سرازیر شد
با صدایی که فکر کنم بغضم معلوم بود سرم رو انداختم پایین و گفتم :لطفا سر عقل بیا نمی تونی با زور چیزی رو بدست بیاری
با این حرفم با خشم به سمتم برگشت و چونم رو محکم گرفت و توی صورتم زل زد بعدم بازوم رو محکم با دستاش گرفت محکم تر از قبل توی صورتم غرید :....
part 9
اما خب انگاری قرار نبود با مخالفت من بره پس اجازه ی ورود بهش دادم
خودمو مرتب کردم
سعی کردم خودم رو اروم نشون بدم
با صدای در متوجه شدم که اومده خدمتکا را در رو باز کردن
و بعد از اون جیمین توی چهار چوب در نمایان شد
چند قدم به سمتش برداشتم
_ خوش اومدین اقای پارک حتما موصوع مهمیه که پای شما رو به اینجا کشیده
میتونیم توی کتاب خونه باهم صحبت کنیم
_ هر جور شما بگید خانم مین
پشت سرم راه افتاد روی کاناپه نشستم کا اونم روی کاناپه ی رو به رو ایم نشست
_ خب اقای پارک میتونید موصوع رو مطرح کنید
با شنید حرفم پزخندی زد از روی کاناپه بلند شد و بعد به سمتم قدم برداشت
_ خودتم خوب میدونی که برای کارای شرکت نیومدم مگه نه مین یوری
چند قدم دیگه بهم نزدیک تر شد و روی کاناپه کنارم نشست
دوباره ادامه داد
_ من از چیزی که متعلق به منه دست نمی کشم
قرار نیست بزارم مثل پنج سال پیش از دستم در بری
صداش رو بالا تر برد و ادامه داد
فکر کردی کی هستی که اونقدر راحت وارد زندگی من شدی
بعدم اونقدر گستاخانه با من رفتار کردی
هان
با دادی که زد کل بدنم رو ترس برداشت
کاشکی میتونستم بهش بگم منم نمی خواستم منم نمی خواستم اون طوری شه
اما نمی تونستم
مطمعن بودم اگه بخوام حقیقت رو به جیمین بگم
اونم دست رو دست نمیزاره و همون کاری که چند سال پیش برای تحدیدم کرد رو عملی میکنه
یکم از فاصله گرفتم طوری که به دسته ی کاناپه برخوردم
_ ازم فاصله بگیر جیمین قبلا هم بهت گفتم من دیگه علاقه ای بهت ندارم که بخوام کنارت بمونم
دوباره بهم نزدیک تر شد و اینبار توی صورتم غرید
_ برام مهم نیست که بهم علاقه داری یا نه باید همون کاری که بهت میگم رو انجام بدی
وگرنه هر چی داری و نداری رو ازت میگیرم
حتی شده کل سهام شرکت رو میکشم پایین خودت خوب میدونی که شرکت برم هیچ اهمیتی نداره
_ چی داری میگی دیوونه شدی چهل درصد از سهام درصد مال توعه بعد میخوای اونو بکشی پایین اما اینجوری اونی که ضرر میکنه تویی نه من
_ فکر کنم الا بهت گفتم پولی که توی شرکت تو دارم هیچ برام مهم نیست
بازم میل خودته
فکر کنم قبل از اینکه بیام اینجا بهت گفتم که قیمت سهام های شرکت تو خطره
حالا میل خودته بخوای چیکار کنی
اون جیمین نبود اون جیمینی که من قبلا میشناختم خیچ وقت این شکلی باهام صحبت نمیکرد
حتی نگاهس توی نگاهش هیچ چیز از اون جیمین باقی نمونده
با یاد اوری گذشت قطره اشکی از چشمام سرازیر شد
با صدایی که فکر کنم بغضم معلوم بود سرم رو انداختم پایین و گفتم :لطفا سر عقل بیا نمی تونی با زور چیزی رو بدست بیاری
با این حرفم با خشم به سمتم برگشت و چونم رو محکم گرفت و توی صورتم زل زد بعدم بازوم رو محکم با دستاش گرفت محکم تر از قبل توی صورتم غرید :....
۷.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.