پارت۵فیک:🌹ارباب عاشق🌹
الان ۲ساعت گذشته بود ولی من تازه از تمیز کردن پله ها تموم شدم وای کمرم شکس ،این عمارت کوفتی انقدر پله داره که دیگه واقعا از کت و کول افتادم.خوب اینم از این،حالا بهتره برم پیش اجوما تا ببینم دیگه باید چیکار کنم ،رفتم سمت اشپز خونه و با۸تا خدمتکار روبه رو شدم ،همین که چششون بهم افتاد یکیشون که یه قابلمه دستش بود اومد جلو و بهم گف:
*پس تو اون دختری هستی که امروز استخدام شد؟
گفتم:
_آره خودمم
*از آشناییت خوشبختم،راستی اسمت چیه؟
_من ات هستم
*منم رزی هستم ،بیا با بقیه خدمتکارا هم آشنات کنم
روزی اون ۷تای دیگه رو هم برام معرفی کرد وبعد ازش پرسیدم:
_اجوما کجاس تا من ازش بپرسم دیگه باید چیکار کنم؟
*آهان اجوما بیرونه بیا من بهت بگم چیکار باید بکنی،بزار ببینم الان تو بیا این قهوه رو ببری برا ارباب
_کار دیگه ای سراغ نداری من انجام بدم؟
*چرا؟چیزی شده؟نکنه ازش میترسی؟
_آره
*نترس دختر ارباب اصلا به هیچ دختری محل نمیده ،باورت میشه پسری به این خوشگلی وجذابی تا حالا دوس دختر نداشته؟
_وا راس میگی؟
*آره همه ما دخترا آرزومونه که بهمون یه نگاه کنه،ولی اون همیشه سرد وبیشتر مواقع خشنه،بیا این قهوه رو ببر شاید تو بتونی این طلسم رو بشکنی
_راستی چرا خودت که اینقدر مشتاقی نمیبری؟
*اخه من که مسئولش نیستم تو به جای خدمتکار قبلی که خدمتکارشخصی ارباب بود اومدی باید تو ببری
قهوه رو گرفتم و سمت اتاق ارباب حرکت کردم نمیدونم چرا ولی ازش میترسیدم که پیشش برم،از پله ها بالا رفتم ودر اتاق کار ارباب رو زدم ولی کسی جواب نداد پس درو باز کردم ولی کسی نبود پس درو بستم و از خدمتکاری که از کنارم رد شد و داش از پله ها پایین میرف پرسیدم ارباب کجاس؟گف ارباب تو اتاق خودشون هستن،پرسیدم کدوم اتاق و گف که اتاقی که کنار درش یه گلدون هس،ازش تشکر کردم و سمت اتاق رفتم و در زدم ولی کسی جواب نداد و درو باز کردم و صدای اب از حموم میومد مثل اینکه ارباب رفته حموم ،پس رفتم داخل و همین که داشتم قهوه رو روی میزی که کنار تخت خواب ارباب بود میزاشتم که در حموم باز شد و ارباب با یه حوله که به پایین تنش بسته بود اومد بیرون
وقتی چشم بهش افتاد زود رومو برگردوندم و وقتی فهمید که من داخل بودم عصبانی شد وگف:کی به تو اجازه داد که بیای تو؟
با تته پته گفتم:ار...با..ب من در..زدم و..ولی وقتی صدایی نشنیدمم اومدم تو و براتون قه..وه اوردم
اومد سمت رتخوابش و گف:الان حوصله ندارم که ادبت کنم پس زود گمشو بیرون
چشم،داشتم از کنارش رد میشدم که پام به صندلی کنار تخت گیر کرد و افتادم روی ارباب و لبام کوبونده شدرولباش...
خوب چطور متورین؟ببخشید که دیر شد یکم کار داشتم😘😘
*پس تو اون دختری هستی که امروز استخدام شد؟
گفتم:
_آره خودمم
*از آشناییت خوشبختم،راستی اسمت چیه؟
_من ات هستم
*منم رزی هستم ،بیا با بقیه خدمتکارا هم آشنات کنم
روزی اون ۷تای دیگه رو هم برام معرفی کرد وبعد ازش پرسیدم:
_اجوما کجاس تا من ازش بپرسم دیگه باید چیکار کنم؟
*آهان اجوما بیرونه بیا من بهت بگم چیکار باید بکنی،بزار ببینم الان تو بیا این قهوه رو ببری برا ارباب
_کار دیگه ای سراغ نداری من انجام بدم؟
*چرا؟چیزی شده؟نکنه ازش میترسی؟
_آره
*نترس دختر ارباب اصلا به هیچ دختری محل نمیده ،باورت میشه پسری به این خوشگلی وجذابی تا حالا دوس دختر نداشته؟
_وا راس میگی؟
*آره همه ما دخترا آرزومونه که بهمون یه نگاه کنه،ولی اون همیشه سرد وبیشتر مواقع خشنه،بیا این قهوه رو ببر شاید تو بتونی این طلسم رو بشکنی
_راستی چرا خودت که اینقدر مشتاقی نمیبری؟
*اخه من که مسئولش نیستم تو به جای خدمتکار قبلی که خدمتکارشخصی ارباب بود اومدی باید تو ببری
قهوه رو گرفتم و سمت اتاق ارباب حرکت کردم نمیدونم چرا ولی ازش میترسیدم که پیشش برم،از پله ها بالا رفتم ودر اتاق کار ارباب رو زدم ولی کسی جواب نداد پس درو باز کردم ولی کسی نبود پس درو بستم و از خدمتکاری که از کنارم رد شد و داش از پله ها پایین میرف پرسیدم ارباب کجاس؟گف ارباب تو اتاق خودشون هستن،پرسیدم کدوم اتاق و گف که اتاقی که کنار درش یه گلدون هس،ازش تشکر کردم و سمت اتاق رفتم و در زدم ولی کسی جواب نداد و درو باز کردم و صدای اب از حموم میومد مثل اینکه ارباب رفته حموم ،پس رفتم داخل و همین که داشتم قهوه رو روی میزی که کنار تخت خواب ارباب بود میزاشتم که در حموم باز شد و ارباب با یه حوله که به پایین تنش بسته بود اومد بیرون
وقتی چشم بهش افتاد زود رومو برگردوندم و وقتی فهمید که من داخل بودم عصبانی شد وگف:کی به تو اجازه داد که بیای تو؟
با تته پته گفتم:ار...با..ب من در..زدم و..ولی وقتی صدایی نشنیدمم اومدم تو و براتون قه..وه اوردم
اومد سمت رتخوابش و گف:الان حوصله ندارم که ادبت کنم پس زود گمشو بیرون
چشم،داشتم از کنارش رد میشدم که پام به صندلی کنار تخت گیر کرد و افتادم روی ارباب و لبام کوبونده شدرولباش...
خوب چطور متورین؟ببخشید که دیر شد یکم کار داشتم😘😘
۳.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.