فیک تهیونگ پارت ۴۴
از زبان ا/ت
گفتم : نخیر... گفت : ا/ت با من قهر نکن دیگه
گفتم : چقدر بگم قهر نیستم.. بالاخره موقع خواب شد
تهیونگ گفت: ا/ت یه اتاق جدا برات کنار گذاشتم من میرم بخوابم چیزی خواستی من تو اتاقمم
گفتم : باشه شب بخیر یه بوسه هوایی برام فرستاد دلم نمیخواست چشم ازش بردارم
بالاخره رفتم تو اتاقم چراغ رو خاموش کردم و رفتم زیره پتو
( یک هفته بعد)
از زبان ا/ت
امروز روزه تولد تهیونگه مینجا و آنسا با جونگ کوک جیمین همه تمرکزشون رو منه
بعد از ظهر بود دیگه کم کم داشتم آماده میشدم که صدای زنگ در اومد رفتم باز کردم که با جونگ کوک و جیمین و آنسا مینجا و همچنین جین روبه رو شدم چیزی دیگه به جشن نمونده پس اینا چرا آماده نشدن...
گفتم : سلام خوش اومدین...اما چرا اینطوری ؟
جونگ کوک گفت : ا/ت تو مثلاً قراره دوست دختر رییس کیم تهیونگ بزرگ باشی امشب این چه سر و وضعیه باید خیلی شیک باشی
گفتم : مگه چمه خیلی هم خوشگلم..
این همه پول دادم به این لباس اون موقع اینطوری میگه بهم گفتم : هی جونگ کوک من خودم کم کسی نیستمااا
آنسا گفت : زود باشین بریم دیگه
گفتم : کجا ؟ گفت : برو وسایل هات رو بردار بیا
بردنم به یجایی که مثل یه قصر بود...
آنسا دستم رو گرفت با مینجا رفتیم تو پسرا از سمت چپ رفتن ما از سمته راست
آرایشگاه داشت... لباس کیف و کفش همه چیز
۳ ساعت بعد
از زبان ا/ت
آنسا و مینجا زودتر آماده شدن و رفتن اما کاره منو آرایشگر اینقدر طول داد که...
یه لباس نقرهای با کفشای پاشنه بلند خوشگل برداشتم همچنین گردنبند و گوشواره های مرواریدی موهای بلندمم( عکس همشون رو میزارم )
یه پالتوی تمام خز سفید هم پوشیدم وای چقدر خوشگل شدممممم عاشق خودم شده بودم
رفتم پایین پیشه بقیه همشون کوپ کرده بودن روم
گفتم : دیرمون میشه ها
آنسا اومد از بازوم گرفت و گفت : دختر خیلی خوشگل شدی
بالاخره رفتیم عمارت تهیونگ اینا واوووو چه جشنی با بچه ها از ماشین پیاده شدم تهیونگ رو دیدم که پشتش به ما بود و داشت با یه آقایی حرف میزد وقتی مرد روبه روش برگشت و به ما نگاه کرد متوجه من شد
با لبخند اومد سمتم و گفت : خوش اومدی
واییی خیلی خجالت میکشیدم گفتم : مرسی
گفت : خیلی خوشگل شدی بازم گفتم : خب..تو هم خیلی خوشتیپ شدی
دستم رو گرفت که گفتم : صبر کن..
برگشت و بهم نگاه کرد و ادامه دادم : تهیونگ خب مامانت...
گفت : نگران نباش
رفتیم پیشه بقیه مهمونا
گفتم : نخیر... گفت : ا/ت با من قهر نکن دیگه
گفتم : چقدر بگم قهر نیستم.. بالاخره موقع خواب شد
تهیونگ گفت: ا/ت یه اتاق جدا برات کنار گذاشتم من میرم بخوابم چیزی خواستی من تو اتاقمم
گفتم : باشه شب بخیر یه بوسه هوایی برام فرستاد دلم نمیخواست چشم ازش بردارم
بالاخره رفتم تو اتاقم چراغ رو خاموش کردم و رفتم زیره پتو
( یک هفته بعد)
از زبان ا/ت
امروز روزه تولد تهیونگه مینجا و آنسا با جونگ کوک جیمین همه تمرکزشون رو منه
بعد از ظهر بود دیگه کم کم داشتم آماده میشدم که صدای زنگ در اومد رفتم باز کردم که با جونگ کوک و جیمین و آنسا مینجا و همچنین جین روبه رو شدم چیزی دیگه به جشن نمونده پس اینا چرا آماده نشدن...
گفتم : سلام خوش اومدین...اما چرا اینطوری ؟
جونگ کوک گفت : ا/ت تو مثلاً قراره دوست دختر رییس کیم تهیونگ بزرگ باشی امشب این چه سر و وضعیه باید خیلی شیک باشی
گفتم : مگه چمه خیلی هم خوشگلم..
این همه پول دادم به این لباس اون موقع اینطوری میگه بهم گفتم : هی جونگ کوک من خودم کم کسی نیستمااا
آنسا گفت : زود باشین بریم دیگه
گفتم : کجا ؟ گفت : برو وسایل هات رو بردار بیا
بردنم به یجایی که مثل یه قصر بود...
آنسا دستم رو گرفت با مینجا رفتیم تو پسرا از سمت چپ رفتن ما از سمته راست
آرایشگاه داشت... لباس کیف و کفش همه چیز
۳ ساعت بعد
از زبان ا/ت
آنسا و مینجا زودتر آماده شدن و رفتن اما کاره منو آرایشگر اینقدر طول داد که...
یه لباس نقرهای با کفشای پاشنه بلند خوشگل برداشتم همچنین گردنبند و گوشواره های مرواریدی موهای بلندمم( عکس همشون رو میزارم )
یه پالتوی تمام خز سفید هم پوشیدم وای چقدر خوشگل شدممممم عاشق خودم شده بودم
رفتم پایین پیشه بقیه همشون کوپ کرده بودن روم
گفتم : دیرمون میشه ها
آنسا اومد از بازوم گرفت و گفت : دختر خیلی خوشگل شدی
بالاخره رفتیم عمارت تهیونگ اینا واوووو چه جشنی با بچه ها از ماشین پیاده شدم تهیونگ رو دیدم که پشتش به ما بود و داشت با یه آقایی حرف میزد وقتی مرد روبه روش برگشت و به ما نگاه کرد متوجه من شد
با لبخند اومد سمتم و گفت : خوش اومدی
واییی خیلی خجالت میکشیدم گفتم : مرسی
گفت : خیلی خوشگل شدی بازم گفتم : خب..تو هم خیلی خوشتیپ شدی
دستم رو گرفت که گفتم : صبر کن..
برگشت و بهم نگاه کرد و ادامه دادم : تهیونگ خب مامانت...
گفت : نگران نباش
رفتیم پیشه بقیه مهمونا
۱۰۶.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.