فیک ازدواج اجباری پارت ۱۸
بریم ادامه
سجین = یونگی میشه برام بستنی بخری
یونگی = البته برات میخرم
(یک ماه بعد)
خوب یک ماه که گذشته و ما دادگاه سجین رو برنده شدیم چدن خالش به علت کودک آزاری توی زندان افتاد و ما حضانت سجین رو گرفتیم و اون رو به سرپرستی قبول کردیم و مادر پدر من اوناهم وقتی اومدن اینجا همه چیزو بهشون تعریف کردم خیلی تعجب کردن ولی حق رو دادن به من و گفتن بهتراین کارو کردم که ابرو خانواده توی فامیل نره و بزارید ی رازی رو بهتون بگم من عاشق یونگی شدم نمیدونم چجوری ی دفعی وارد قلبم شد اصلا خودم نفهمیدم وقتی میبینمش لپام گل میندازه خیلی استرسی رفتار میکنم اما امید وارم یونگی هم منو دوست داشته باشه و عین عشق دوطرفه باشه که در اتاقم خورد
ا.ت= بفرمایید
یونگی= اجازه هست بیام تو
ا.ت= البته یونگی بیا تو
یونگی وارد اتاق شد و من حس کردم ضربان قلبم داره میره بالا بدنم نمیدونم چرا داشت گر میگرفت شاید از خجالت پیش یونگی بود که حد اومد نشست کنار من روی تخت
یونگی= ا.ت سجین حوصلش سر رفته میخواد بریم بیرون منم تصمیم گرفتم بریم شهر بازی نظر ت. چیه
ا.ت= اینک...ه خیلی خو.به یونگی.. یکی
یونگی= پس باشه منتظرم
ا.ت= باشه منم حا.ضر میشم
(از زبون یونگی )
بعداز اینکه از اتاق ا.ت اومدم بیرون تیکه دادم به در اتاقش و دستم رو گذاشتم رو قلبم نمیدونم چرا وقتی ا.ت رو میدیدم اینجوری میشدم دست خودم نبود ولی اینو میدونم عاشق شدم اونم عاشق زن اجباریم شدم به با ازدواج اجبار باهم ازدواج کردیم ولی من عاشقش شدم به طرف اتاقم رفتم و لباس هامو عوض کردم و از پله ها اومدم پایین و دیدم سجین و ا.ت آماده هستن که ا.ت رو دیدم ی لبخند ملیح روی لباش داشت آخ که چقد دلم میخواست گازشو بگیرم ولی باید اول از احساسات ا.ت مطمئن بشم بعد وارد عمل میشم 😈
با سجین و ا.ت به طرف ماشین رفتیم و سوارش شدیم وبعداز ۴۰ دقیقه به پارک رسیدیم و پیاده شدیم تا وارد پارک شدیم جیغ جیغ های سجین و ا.ت بلند شد نمیدونم این دختر سن خر شرک رو داره اینجوری داره آبروی منو با این ابهت میبره دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و محکم دستم رو گذاشتم جلوی دهن ا.ت که ساکت بشه دستم رو گذاشتم که خیلی بد نگاهم کرد نمیدونم چرا اونجوری نگاه کرد ی دقیقه
یونگی= ا.ت خواهش میکنم سجین بچس هیچی نمیفهمه حداقل تو بفهمم نباید جیغ جیغ کنی
ا.ت= یسیاص صتیندثهثکثرخ خثابنسید
یونگی=چی
که دستم رو از جلوی دهنش بر داشتم
ا.ت= دستت رو از روی دهنم بردار داشتم خفه میشدم آخه ی دفع
یونگی= ببخشید اخه داشتی آبروم رو میبردی
میخواستم ی چیزی بار یونگی کنم که سجین پام رو کشید
سجین= مامان بسه
آهان اینو یادم رفت بهتون بگم بعداز روز دادگاه سجین دیگه به منو یونگی نگفت ا.ت یونگی گفت مامان بابا بریا اولین بار که کلمه مامان رو شنیدم نتونستم خودم رو نگه دارم تا صبح گریه میکردم ولی این یونگی چلغوز انگار نه انگار انگار تا الان هزار نفر بهش گفته بودن بابا حالا چرا بهش فوش میدم من که یونگی رو دوست دارم ولی مهم نیست فکر کنم اسرات اون دعوا هایی بوده که باهم کردیم
خوب دوستان اینم فیک امروز برید عشق کنید
سجین = یونگی میشه برام بستنی بخری
یونگی = البته برات میخرم
(یک ماه بعد)
خوب یک ماه که گذشته و ما دادگاه سجین رو برنده شدیم چدن خالش به علت کودک آزاری توی زندان افتاد و ما حضانت سجین رو گرفتیم و اون رو به سرپرستی قبول کردیم و مادر پدر من اوناهم وقتی اومدن اینجا همه چیزو بهشون تعریف کردم خیلی تعجب کردن ولی حق رو دادن به من و گفتن بهتراین کارو کردم که ابرو خانواده توی فامیل نره و بزارید ی رازی رو بهتون بگم من عاشق یونگی شدم نمیدونم چجوری ی دفعی وارد قلبم شد اصلا خودم نفهمیدم وقتی میبینمش لپام گل میندازه خیلی استرسی رفتار میکنم اما امید وارم یونگی هم منو دوست داشته باشه و عین عشق دوطرفه باشه که در اتاقم خورد
ا.ت= بفرمایید
یونگی= اجازه هست بیام تو
ا.ت= البته یونگی بیا تو
یونگی وارد اتاق شد و من حس کردم ضربان قلبم داره میره بالا بدنم نمیدونم چرا داشت گر میگرفت شاید از خجالت پیش یونگی بود که حد اومد نشست کنار من روی تخت
یونگی= ا.ت سجین حوصلش سر رفته میخواد بریم بیرون منم تصمیم گرفتم بریم شهر بازی نظر ت. چیه
ا.ت= اینک...ه خیلی خو.به یونگی.. یکی
یونگی= پس باشه منتظرم
ا.ت= باشه منم حا.ضر میشم
(از زبون یونگی )
بعداز اینکه از اتاق ا.ت اومدم بیرون تیکه دادم به در اتاقش و دستم رو گذاشتم رو قلبم نمیدونم چرا وقتی ا.ت رو میدیدم اینجوری میشدم دست خودم نبود ولی اینو میدونم عاشق شدم اونم عاشق زن اجباریم شدم به با ازدواج اجبار باهم ازدواج کردیم ولی من عاشقش شدم به طرف اتاقم رفتم و لباس هامو عوض کردم و از پله ها اومدم پایین و دیدم سجین و ا.ت آماده هستن که ا.ت رو دیدم ی لبخند ملیح روی لباش داشت آخ که چقد دلم میخواست گازشو بگیرم ولی باید اول از احساسات ا.ت مطمئن بشم بعد وارد عمل میشم 😈
با سجین و ا.ت به طرف ماشین رفتیم و سوارش شدیم وبعداز ۴۰ دقیقه به پارک رسیدیم و پیاده شدیم تا وارد پارک شدیم جیغ جیغ های سجین و ا.ت بلند شد نمیدونم این دختر سن خر شرک رو داره اینجوری داره آبروی منو با این ابهت میبره دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و محکم دستم رو گذاشتم جلوی دهن ا.ت که ساکت بشه دستم رو گذاشتم که خیلی بد نگاهم کرد نمیدونم چرا اونجوری نگاه کرد ی دقیقه
یونگی= ا.ت خواهش میکنم سجین بچس هیچی نمیفهمه حداقل تو بفهمم نباید جیغ جیغ کنی
ا.ت= یسیاص صتیندثهثکثرخ خثابنسید
یونگی=چی
که دستم رو از جلوی دهنش بر داشتم
ا.ت= دستت رو از روی دهنم بردار داشتم خفه میشدم آخه ی دفع
یونگی= ببخشید اخه داشتی آبروم رو میبردی
میخواستم ی چیزی بار یونگی کنم که سجین پام رو کشید
سجین= مامان بسه
آهان اینو یادم رفت بهتون بگم بعداز روز دادگاه سجین دیگه به منو یونگی نگفت ا.ت یونگی گفت مامان بابا بریا اولین بار که کلمه مامان رو شنیدم نتونستم خودم رو نگه دارم تا صبح گریه میکردم ولی این یونگی چلغوز انگار نه انگار انگار تا الان هزار نفر بهش گفته بودن بابا حالا چرا بهش فوش میدم من که یونگی رو دوست دارم ولی مهم نیست فکر کنم اسرات اون دعوا هایی بوده که باهم کردیم
خوب دوستان اینم فیک امروز برید عشق کنید
۱۵.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.