مال منی
#پارت۱۰۸
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بااصراراکتای رفتیم وسط اهنگ ملایمی درحال پخش بود
دستاموباعشوه خرکی دورگردنش حلقه کردم که اونم دستاشودورم پیچیدواروم شروع به تکون خوردن کردیم
تونگاه هم غرق بودیم خدامیدونست چقد دوسش داشتموخوشحال بودم امشب،هیچ فکرشم نمیکردم یه روزی باکسی که میشه گفت بزرگش کردم ازدواج کنموشب عروسیمم دوماهه باردارباشم
لبخندی ازفکرم رولبم نشست که اکتای خم شدروصورتم
_زیادبهش فکرنکن تابخودت بیایی عروسی تموم شده وروتخت پاهاتوبرام بازکردیو..
مشتی به شونه اش زدم
_کوفت منحرف توام سَرُتهتومیزنن فکرت پیش این چیزاس
خندیدودستموگرفتوچرخوند که همه هوووووو یی
کشیدن
*بالاخره بعدازعروسی مفصلمونوعروس کشون همه روپیچوندیموراهی خونه شدیم
**خسته روتخت ولوشدم که اکتای مهربون گفت
_لباساتودربیاربعدبخواب اذیت میشی نفسم
نیم خیزشدمونشستم
خیره توچشاش بالحن دلربایی گفتم
_چراکمکم نمیکنی درش بیارم
نیشخندی زدوبی حرف کتوجلیقه اشودراوردواومدسمتم
روتخت کنارم نشست
خیره توچشام دستشوبه پشت کمرم رسوندوزیپوپایین کشید
منتظراجازه ازطرف من بودتاکاری کنه
ازاینکارش خوشم اومدواینبارخودم برای بوسه پیش قدم شدمولبامورولباش گذاشتم
کمی مکث کردوبعدبااشتیاق شروع به کام گرفتن ازلبام شد
درهمون حینم لباسموازروشونه ام سُردادوخیمه زدروم،،بوسه روازسرگرفتیم همزمان منم شروع به بازکردن دکمه هاش کردم بعدازاین همه دوری بالاخره سد روشکستیم توهم غرق شدیم
***
دوسال بعد
اخرین مریضوویزیت کردم بالاخره تموم شدحسابی خسته بودمودلم برای دیدن اکتایوساحل پرمیزد
بعداز۱۴ماه وقتی که دخترکوچولومون ساحل۷ماهه شد دوباره مطب جدیدی زدمواین وسط حمایتودلگرمی های اکتای نبودعمرا اگه ازپسش برمیومدم
مامانوبابا به هوای ساحلم که شده بالاخره ازساری دست کشیدنواومدن تهران
کل روز مامان ساحلونگه میداشتوهرکارکردیم نزاشت پرستاربگیریم،این وسط نگارم باهمکارش ازدواج کردورفتن نوروجو چندماه یه باربهمون سرمیزدن
ایمانوستاره ام صاحب یه پسرگوگولی شدن
ساحل که زودترازسنش حرف زدنویادگرفته هرباربعدازدیدن سپهرکوچولو میگفت زودبزرگشوباهات بازی کنموبااین حرفش ستارهوایمان کلی قربون صدقه اش میرفتون
درحال بستن زیپ کیفم بودم که دراتاقم زده شد
_بیاتوبیتاجان(بیتامنشی جدیدم بود)
_سوپرایززز
باصدای اکتایوخنده ی ذوق زده ی ساحل برگشتم طرفشون
بادیدنشون لبخندبزرگی زدموبغلمو واسه دخترکم بازکردم
_بیااینجاببینم موش مامان
دویدتوبغلم سفت به خودم فشارش دادموتوبغلم چرخوندمش که بلندخندید
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
بااصراراکتای رفتیم وسط اهنگ ملایمی درحال پخش بود
دستاموباعشوه خرکی دورگردنش حلقه کردم که اونم دستاشودورم پیچیدواروم شروع به تکون خوردن کردیم
تونگاه هم غرق بودیم خدامیدونست چقد دوسش داشتموخوشحال بودم امشب،هیچ فکرشم نمیکردم یه روزی باکسی که میشه گفت بزرگش کردم ازدواج کنموشب عروسیمم دوماهه باردارباشم
لبخندی ازفکرم رولبم نشست که اکتای خم شدروصورتم
_زیادبهش فکرنکن تابخودت بیایی عروسی تموم شده وروتخت پاهاتوبرام بازکردیو..
مشتی به شونه اش زدم
_کوفت منحرف توام سَرُتهتومیزنن فکرت پیش این چیزاس
خندیدودستموگرفتوچرخوند که همه هوووووو یی
کشیدن
*بالاخره بعدازعروسی مفصلمونوعروس کشون همه روپیچوندیموراهی خونه شدیم
**خسته روتخت ولوشدم که اکتای مهربون گفت
_لباساتودربیاربعدبخواب اذیت میشی نفسم
نیم خیزشدمونشستم
خیره توچشاش بالحن دلربایی گفتم
_چراکمکم نمیکنی درش بیارم
نیشخندی زدوبی حرف کتوجلیقه اشودراوردواومدسمتم
روتخت کنارم نشست
خیره توچشام دستشوبه پشت کمرم رسوندوزیپوپایین کشید
منتظراجازه ازطرف من بودتاکاری کنه
ازاینکارش خوشم اومدواینبارخودم برای بوسه پیش قدم شدمولبامورولباش گذاشتم
کمی مکث کردوبعدبااشتیاق شروع به کام گرفتن ازلبام شد
درهمون حینم لباسموازروشونه ام سُردادوخیمه زدروم،،بوسه روازسرگرفتیم همزمان منم شروع به بازکردن دکمه هاش کردم بعدازاین همه دوری بالاخره سد روشکستیم توهم غرق شدیم
***
دوسال بعد
اخرین مریضوویزیت کردم بالاخره تموم شدحسابی خسته بودمودلم برای دیدن اکتایوساحل پرمیزد
بعداز۱۴ماه وقتی که دخترکوچولومون ساحل۷ماهه شد دوباره مطب جدیدی زدمواین وسط حمایتودلگرمی های اکتای نبودعمرا اگه ازپسش برمیومدم
مامانوبابا به هوای ساحلم که شده بالاخره ازساری دست کشیدنواومدن تهران
کل روز مامان ساحلونگه میداشتوهرکارکردیم نزاشت پرستاربگیریم،این وسط نگارم باهمکارش ازدواج کردورفتن نوروجو چندماه یه باربهمون سرمیزدن
ایمانوستاره ام صاحب یه پسرگوگولی شدن
ساحل که زودترازسنش حرف زدنویادگرفته هرباربعدازدیدن سپهرکوچولو میگفت زودبزرگشوباهات بازی کنموبااین حرفش ستارهوایمان کلی قربون صدقه اش میرفتون
درحال بستن زیپ کیفم بودم که دراتاقم زده شد
_بیاتوبیتاجان(بیتامنشی جدیدم بود)
_سوپرایززز
باصدای اکتایوخنده ی ذوق زده ی ساحل برگشتم طرفشون
بادیدنشون لبخندبزرگی زدموبغلمو واسه دخترکم بازکردم
_بیااینجاببینم موش مامان
دویدتوبغلم سفت به خودم فشارش دادموتوبغلم چرخوندمش که بلندخندید
۸۰۳
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.