PART ❶❸
𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒐𝒇 𝒔𝒆𝒗𝒆𝒏 𝒑𝒆𝒐𝒑𝒍𝒆
راوی: از اتاق اومدن بیرون به سمت آشپز خونه رفتن و باهم دیگه شروع کردن غذا درست کردن.
بعد از اینکه غذا آماده شد ، غذا رو آوردن جلوی تلوزیون نشستن و یه فیلم گذاشتن و مشغول شدن.
ا/ت همزمان که داشت غذاشو میخورد محو تلوزیون شده بود و حواسش نبود که کوک داره بهش نگا میکنه.
یه دفعه برگشت سمت کوک.
ا/ت: اتفاقی افتاده؟ (کیوت)
جونگکوک : *تو ذهنش* چرا انقد کیووووته
جونگکوک: نه اتفاقی نیوفتاده فقط میدونستی که خیلی زیبایی
ا/ت: *لبخند* ممنون
کوک: ا/ت یه سوال ازت بپرسم ،.....البته اگه دوس نداشتی جواب نده.
ا/ت: بپرس
کوک: تو.....هیچی ولش کن.
ا/ت: بگو
کوک: *نفس عمیق* اون روز که پیش جین هیونگ بودی اتفاقی بین شما افتاد؟
ا/ت: مثلا چه اتفاقی؟
کوک: منو ببخش که اینو میگم ، تو باهاش رابطه داشتی.
راوی: ا/ت خیلی عصبانی و ناراحت شد روبه کوک تقریبا با صدای بلند گفت.
ا/ت: چطوری میتونی همچین سوالی از من بپرسی.
ا/ت از رو مبل بلند شد و سرپا وایساد که کوک دستشو گرفت
کوک: منو ببخش لطفا ولی از اینجا نرو خواهش میکنم.
ا/ت: ولم کن لطفا
کوک: *کیوت شدن*
ا/ت دوباره نشست رو مبل و به روبه رو خیره شد و با صدای آروم که خودشم به زور میشنوید گفت.
ا/ت: من باهاش رابطه نداشتم ، چرا این سوالو پرسیدی؟
کوک: تهیونگ دچار یه سوعه تفاهم شده بود که باعث شد بین جین هیونگ و بقیه پسرا مشکل پیش بیاد.
ا/ت: آها(ناراحت )
کوک: ا/ت ببخشید که ناراحتت کردم.
ا/ت: اشکالی نداره 😊
کوک: ا/ت من ........ راستش......با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: من.....
راوی: ا/ت تا خواست حرف بزنه زنگ در خورد ، کوک از رو مبل پا شد و رفت سمت در.
درو باز کرد و دید که یونگی اومده.
کوک: سلام خوبی
یونگی: سلام ، مرسی تو خوبی ، تنهایی؟
کوک: نه تنها نیستم
یونگی: کیه؟
کوک: *نفس عمیق* ا/ت اینجاس
یونگی: ا/ت؟
کوک: آره
یونگی: برای چی اینجاس.
کوک: نکنه میخوای تهمتی که به جین زدینو به منم بزنین؟
یونگی: یه جوری میگی زدین انگار خودت ساکت یه جا بودی.
یونگی: برو کنار گوشیم تو خونت جا مونده.
راوی: یونگی کوکو از جلوی در محکم زد کنار و باعث شد کمر کوک محکم به چارچوبه در بخوره و رفت تو با دیدن ا/ت وایساد و...
یونگی: س...سلام.
ا/ت: سلام
یونگی: خوبی؟
ا/ت: ممنون
یونگی: ا/ت...میشه...میشه.
راوی: کوک از پشت یونگی اومد و دستشو انداخت دور گردن یونگی و حرفشو قطع کرد و خودش گفت.
کوک: هیونگ گوشیتو پیدا کردی؟
یونگی: آره 😑
راوی: یونگی گوشیشو از روی میز غذا خوری برداشت و فقط از ا/ت خدافظی کرد و رفت....
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
راوی: از اتاق اومدن بیرون به سمت آشپز خونه رفتن و باهم دیگه شروع کردن غذا درست کردن.
بعد از اینکه غذا آماده شد ، غذا رو آوردن جلوی تلوزیون نشستن و یه فیلم گذاشتن و مشغول شدن.
ا/ت همزمان که داشت غذاشو میخورد محو تلوزیون شده بود و حواسش نبود که کوک داره بهش نگا میکنه.
یه دفعه برگشت سمت کوک.
ا/ت: اتفاقی افتاده؟ (کیوت)
جونگکوک : *تو ذهنش* چرا انقد کیووووته
جونگکوک: نه اتفاقی نیوفتاده فقط میدونستی که خیلی زیبایی
ا/ت: *لبخند* ممنون
کوک: ا/ت یه سوال ازت بپرسم ،.....البته اگه دوس نداشتی جواب نده.
ا/ت: بپرس
کوک: تو.....هیچی ولش کن.
ا/ت: بگو
کوک: *نفس عمیق* اون روز که پیش جین هیونگ بودی اتفاقی بین شما افتاد؟
ا/ت: مثلا چه اتفاقی؟
کوک: منو ببخش که اینو میگم ، تو باهاش رابطه داشتی.
راوی: ا/ت خیلی عصبانی و ناراحت شد روبه کوک تقریبا با صدای بلند گفت.
ا/ت: چطوری میتونی همچین سوالی از من بپرسی.
ا/ت از رو مبل بلند شد و سرپا وایساد که کوک دستشو گرفت
کوک: منو ببخش لطفا ولی از اینجا نرو خواهش میکنم.
ا/ت: ولم کن لطفا
کوک: *کیوت شدن*
ا/ت دوباره نشست رو مبل و به روبه رو خیره شد و با صدای آروم که خودشم به زور میشنوید گفت.
ا/ت: من باهاش رابطه نداشتم ، چرا این سوالو پرسیدی؟
کوک: تهیونگ دچار یه سوعه تفاهم شده بود که باعث شد بین جین هیونگ و بقیه پسرا مشکل پیش بیاد.
ا/ت: آها(ناراحت )
کوک: ا/ت ببخشید که ناراحتت کردم.
ا/ت: اشکالی نداره 😊
کوک: ا/ت من ........ راستش......با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: من.....
راوی: ا/ت تا خواست حرف بزنه زنگ در خورد ، کوک از رو مبل پا شد و رفت سمت در.
درو باز کرد و دید که یونگی اومده.
کوک: سلام خوبی
یونگی: سلام ، مرسی تو خوبی ، تنهایی؟
کوک: نه تنها نیستم
یونگی: کیه؟
کوک: *نفس عمیق* ا/ت اینجاس
یونگی: ا/ت؟
کوک: آره
یونگی: برای چی اینجاس.
کوک: نکنه میخوای تهمتی که به جین زدینو به منم بزنین؟
یونگی: یه جوری میگی زدین انگار خودت ساکت یه جا بودی.
یونگی: برو کنار گوشیم تو خونت جا مونده.
راوی: یونگی کوکو از جلوی در محکم زد کنار و باعث شد کمر کوک محکم به چارچوبه در بخوره و رفت تو با دیدن ا/ت وایساد و...
یونگی: س...سلام.
ا/ت: سلام
یونگی: خوبی؟
ا/ت: ممنون
یونگی: ا/ت...میشه...میشه.
راوی: کوک از پشت یونگی اومد و دستشو انداخت دور گردن یونگی و حرفشو قطع کرد و خودش گفت.
کوک: هیونگ گوشیتو پیدا کردی؟
یونگی: آره 😑
راوی: یونگی گوشیشو از روی میز غذا خوری برداشت و فقط از ا/ت خدافظی کرد و رفت....
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
۵۱.۶k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.