🦋pt:⁸ I don't care even if I raise blood
ا/ت: باشه
(از زبان ا/ت)
کتم رو در اوردم و با دو انگشتی رو پشتم انداختم رفتم سمت اقای جئون
ا/ت: اول از کجا باید شروع کنم
جئون: خوابه؟
ا/ت: عاا اره
جئون: برو غذا درست کن واسش بیدارش کن
ا/ت: باشش خدانگهدار
از پله ها رفتم پایین کتم رو روی دسته پله ها گذاشتم رفتم داخل اشپزخونه تصمیمم این بود که سوپ بپزم
شروع کردم وسایلش رو گذاشتم رو میز شروع کردم به خورد کردن و پخت پز
الان یه ساعت میشه تو اشپز خونم حوصلم واقعا دهنمو گا.ید
زیر گاز رو خاموش کردم و درش رو برداشتم
خوب پخته بود یه بشقاب برداشتم و با مقاله همش زدم بعد توی بشقاب ریختم
_پسرا از پله دونه دونه امدن پایین_
جئون: اووو چه بویی
جیمین: واسه کیه
ا/ت: رئیس میخورید؟
جئون: چقدر درست کردی
ا/ت: برای همتون به اندازه هست
جیمین: من که میخورم
ا/ت: حتما
_کم کم همه نشستن روی صندلی_
ا/ت: صبر کنید لطفا
خم شدم و از توی کابینت بشقاب برداشتم و برای همشون گذاشتم ملاقه ملاقه واسشون ریختم
ا/ت: نوش جونتون
جین: اهام ممنون
جئون:«سر تکون داد»
یه بشقابی که واسه اون پیر مرده بود رو بردم واسش
_تق تق_
یه صدای خسته و غمگین که گفت بفرمایید رو شنیدم و رفتم تو
ا/ت: هی سلام
پیرمرد:«بهم میخ شده بود»
ا/ت: یکم سوپ بخوریم قوی شیم؟
پیرمرد: تو.. د.. دیگه کی هستی
ا/ت: خوب بزارید خودمو معرفی کنم مرد جذاب من ا/ت هستم ۱۸ سالمه
پیرمرد:«اروم خندید» تو جدید اومدی؟
ا/ت: مگه قبل من کسی هم بوده؟
پیرمرد: اره یه دختر بود اون مثل تو مهربون نبود
ا/ت: یعنی اذیتتون میکرد
پیرمرد: خودتو از این خونه نجات بده دخترم
ا/ت: هیسسس مرد جذاب سوپ سرد میشه ها
پیرمرد: من... عاشق سوپم
اروم نون تودستم گرفتم و قاشق سوپ رو سمتش برم با تعجب نگاهم کرد ولی سوپ رو خوردم و نون رو گاز زد
تا اخرش رو به خوردش دادم
ا/ت: افریننن این قاشقم خوردی آفرین
پیرمرد:«خنده» اخ دخترم خیلی خوردم
ا/ت: هاااا چییی نخیرم تو هیچی نخوردی دورغ نگو
پیرمرد: نزار از مهربونیت اینا سواستفاده کنن
ا/ت: مگه اینا کین
پیرمرد: بعدا بهت میگم باشه؟
ا/ت: چشم
بلند شدم سینی رو گذاشتم رو میز از گردن پیرمرد گرفتم و دراز کشوندمش
ا/ت: خوب الان وقت خوابه «لبمو قنچه کردم»
پیرمرد: بهم میشه بگی بابابزرگ؟
ا/ت: ویییییی چرا که نهههه
بابابزرگ: بابا بزرگ من برم دیگه باشه
بابابزرگ: مواظب خودت باشی
ا/ت: چشم
برق رو ازش بستمو دست تکون دادم و اومدم بیرون
از پله ها اومدم پایین
جیمین: خوشمزه بود ممنون
ا/ت: نوش جونتون
جئون: امشب باید بری خونه؟
ا/ت:«لبخند» عا نه ولی با دوستام قرار دارم
جئون:«پوزخند» باش برو
کتم رو برداشتم و پوشیدم دستمو کردم تو جیبم
ا/ت: فردا باید ساعت چند باشم اینجا
جئون: از فردا به بعد ساعت ۳ عصر اینجا باش
ا/ت: اوک
جئون: برسونمت
ا/ت: نه ممنون میان دنبالم
جیمین: اوه یکم دیر وقت نیست واسه بیرون رفتن؟
ا/ت: رفیقام دختر نیستن پس زیاد خطری نیست
نامجون: وووو پسر
ا/ت: بله
جئون: خوب اوک بیا بریم تا توی حیاط باهات میام
ا/ت: اوکی
با اقای جئون رفتم وگوشیمو برداشتم زنگ زدم به جیهون
(¹بوق²بوق)
جیهون: الو کجایی؟
ا/ت: در خونه
جیهون: امدم
ا/ت: باشه
_قطع_
جئون: دختر نمیترسی؟
(از زبان ا/ت)
کتم رو در اوردم و با دو انگشتی رو پشتم انداختم رفتم سمت اقای جئون
ا/ت: اول از کجا باید شروع کنم
جئون: خوابه؟
ا/ت: عاا اره
جئون: برو غذا درست کن واسش بیدارش کن
ا/ت: باشش خدانگهدار
از پله ها رفتم پایین کتم رو روی دسته پله ها گذاشتم رفتم داخل اشپزخونه تصمیمم این بود که سوپ بپزم
شروع کردم وسایلش رو گذاشتم رو میز شروع کردم به خورد کردن و پخت پز
الان یه ساعت میشه تو اشپز خونم حوصلم واقعا دهنمو گا.ید
زیر گاز رو خاموش کردم و درش رو برداشتم
خوب پخته بود یه بشقاب برداشتم و با مقاله همش زدم بعد توی بشقاب ریختم
_پسرا از پله دونه دونه امدن پایین_
جئون: اووو چه بویی
جیمین: واسه کیه
ا/ت: رئیس میخورید؟
جئون: چقدر درست کردی
ا/ت: برای همتون به اندازه هست
جیمین: من که میخورم
ا/ت: حتما
_کم کم همه نشستن روی صندلی_
ا/ت: صبر کنید لطفا
خم شدم و از توی کابینت بشقاب برداشتم و برای همشون گذاشتم ملاقه ملاقه واسشون ریختم
ا/ت: نوش جونتون
جین: اهام ممنون
جئون:«سر تکون داد»
یه بشقابی که واسه اون پیر مرده بود رو بردم واسش
_تق تق_
یه صدای خسته و غمگین که گفت بفرمایید رو شنیدم و رفتم تو
ا/ت: هی سلام
پیرمرد:«بهم میخ شده بود»
ا/ت: یکم سوپ بخوریم قوی شیم؟
پیرمرد: تو.. د.. دیگه کی هستی
ا/ت: خوب بزارید خودمو معرفی کنم مرد جذاب من ا/ت هستم ۱۸ سالمه
پیرمرد:«اروم خندید» تو جدید اومدی؟
ا/ت: مگه قبل من کسی هم بوده؟
پیرمرد: اره یه دختر بود اون مثل تو مهربون نبود
ا/ت: یعنی اذیتتون میکرد
پیرمرد: خودتو از این خونه نجات بده دخترم
ا/ت: هیسسس مرد جذاب سوپ سرد میشه ها
پیرمرد: من... عاشق سوپم
اروم نون تودستم گرفتم و قاشق سوپ رو سمتش برم با تعجب نگاهم کرد ولی سوپ رو خوردم و نون رو گاز زد
تا اخرش رو به خوردش دادم
ا/ت: افریننن این قاشقم خوردی آفرین
پیرمرد:«خنده» اخ دخترم خیلی خوردم
ا/ت: هاااا چییی نخیرم تو هیچی نخوردی دورغ نگو
پیرمرد: نزار از مهربونیت اینا سواستفاده کنن
ا/ت: مگه اینا کین
پیرمرد: بعدا بهت میگم باشه؟
ا/ت: چشم
بلند شدم سینی رو گذاشتم رو میز از گردن پیرمرد گرفتم و دراز کشوندمش
ا/ت: خوب الان وقت خوابه «لبمو قنچه کردم»
پیرمرد: بهم میشه بگی بابابزرگ؟
ا/ت: ویییییی چرا که نهههه
بابابزرگ: بابا بزرگ من برم دیگه باشه
بابابزرگ: مواظب خودت باشی
ا/ت: چشم
برق رو ازش بستمو دست تکون دادم و اومدم بیرون
از پله ها اومدم پایین
جیمین: خوشمزه بود ممنون
ا/ت: نوش جونتون
جئون: امشب باید بری خونه؟
ا/ت:«لبخند» عا نه ولی با دوستام قرار دارم
جئون:«پوزخند» باش برو
کتم رو برداشتم و پوشیدم دستمو کردم تو جیبم
ا/ت: فردا باید ساعت چند باشم اینجا
جئون: از فردا به بعد ساعت ۳ عصر اینجا باش
ا/ت: اوک
جئون: برسونمت
ا/ت: نه ممنون میان دنبالم
جیمین: اوه یکم دیر وقت نیست واسه بیرون رفتن؟
ا/ت: رفیقام دختر نیستن پس زیاد خطری نیست
نامجون: وووو پسر
ا/ت: بله
جئون: خوب اوک بیا بریم تا توی حیاط باهات میام
ا/ت: اوکی
با اقای جئون رفتم وگوشیمو برداشتم زنگ زدم به جیهون
(¹بوق²بوق)
جیهون: الو کجایی؟
ا/ت: در خونه
جیهون: امدم
ا/ت: باشه
_قطع_
جئون: دختر نمیترسی؟
۲۹.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.