غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p: ²⁰
اونشبم با همین افکار گذشت ولی نمیدونستم دیگه قرار نیست بهش فکر کنم...
ساعت ۱۲ شبه ولی هنوز پیداش نیست
دیگه ناخنی واسه خوردن ندارم خیلی وقته همه خدمتکارا خوابیدن دارم دور خودم میچرخم
با این شغلش فقط خداکنه بلایی سرش نیومده باشه سالم بیاد
ساعت ۳:
صدای کلید و شنیدم و سریع رفتم پایین حتی پاهامم تعجب کرد فقط میخواستم دوباره اون چهره خوشگلش رو ببینم و خیالم از اینکه سالمه راحت بشه
ولی چیزی دیدم که دیدنش و اتفاقای بعدش باعث شد همه چی فرق کنه
دایون با یه تیپی که انگار آماده ی کارای...(بیب)...داره با جونگ کوک میگه و میخنده جونگ کوکم انگار خیلی بهش خوش میگذشت
این همه سردرد و استرس و نگرانی...
دوباره برگشتم بالا تا منو نبینن هنوزم بگو بخندشون ادامه داشت صبر کردم تا بره ولی فاصله بینشون هی کمتر و کمتر میشه نفس عمیقی کشیدم و رفتم پایین
_سلام
+بیدار شدی
دایون~: اوففف
_به به دایون خانم ماشالله ساعتم که ۳
+خب دیر وقته دیگه باید بری دیر شده
_نه نه میخواین بمونین یکم دیگه صبح میشه
~ممنون شب بخیر (میره)
_نگهش میداشتی زشت بود
+...........
_کجا بودی نگران شدم
+بیرون بودم
_هه انگار من گفتم درون بودی
+چی شده چرا باز عصبی
_چونکه تا الان نخوابیدم منتظرت بودم از استرس اینکه بلایی سرت اومده باشه همه ناخنامو خوردم اونوقت میبینم آقا ساعت ۳ اومده داره میگه چی شده(صدای بلند)
_داری از حدت میگذری..مجبورم بهت حساب پس بدم؟
آره راست میگفت مجبور نبود بهم حساب پس بده ولی من در اون لحظه این حرفا حالیم نبود منطقی نداشتم چون دوستش داشتم. منتظر یه دلداری معذرت خواهی چیزی بودم ولی خب اون حسی به من نداره و کارام براش عجیبه..
_تو اصلا میدونی چقدر نگران بودم..دلشوره داشتم نخوابیدم
+مگه من گفتم نخواب؟ من گفتم نگران باش؟
ا/ت با تعجب و ناراحتی نگاه میکنه.این چه جوابیه؟!
_آها پس با دایون حسابی خوش گذشته که کلا منو فراموش کردی
+ا/ت چی میگی بیخیال حوصله ندارم
_آره خب یه لحظه دیگه نمیومدم کار به...
جونگ کوک نزدیک ا/ت میره و نفس های عصبی شو رو صورتش خالی میکنه
+آره گیریم که همه کار کردیم خوش گذشته تو چته چی میخوای اصلا به تو ربطی داره این قضیه؟
_آره ربط داره چون دوستت دااارم(داد)
+................
_.......
بعد از کمی فکر و تعجب
+اینا همش یه مشت احساسات بچگونه س فراموشش میکنی
_احساسات من بچگونس؟ فکر کردی دست خودمه
چطور میتونی راجع به احساس یه نفر اینجوری حرف بزنی
+باشه احساست واقعی ولی من بهت حسی ندارم
_میدونم بهم حسی نداری ولی حداقل میتونستی قلبمو نشکنی
بهش نگاه میکنه و اشک تو چشماش جمع میشه ولی سریع به خودش میاد و خودشو جمع و جور میکنه و میره سمت اتاقش
داستان جون میگیره
پارتی طولاااانی دیگه نگین دیر میزاری کم میزاری😑🔪
ساعت ۱۲ شبه ولی هنوز پیداش نیست
دیگه ناخنی واسه خوردن ندارم خیلی وقته همه خدمتکارا خوابیدن دارم دور خودم میچرخم
با این شغلش فقط خداکنه بلایی سرش نیومده باشه سالم بیاد
ساعت ۳:
صدای کلید و شنیدم و سریع رفتم پایین حتی پاهامم تعجب کرد فقط میخواستم دوباره اون چهره خوشگلش رو ببینم و خیالم از اینکه سالمه راحت بشه
ولی چیزی دیدم که دیدنش و اتفاقای بعدش باعث شد همه چی فرق کنه
دایون با یه تیپی که انگار آماده ی کارای...(بیب)...داره با جونگ کوک میگه و میخنده جونگ کوکم انگار خیلی بهش خوش میگذشت
این همه سردرد و استرس و نگرانی...
دوباره برگشتم بالا تا منو نبینن هنوزم بگو بخندشون ادامه داشت صبر کردم تا بره ولی فاصله بینشون هی کمتر و کمتر میشه نفس عمیقی کشیدم و رفتم پایین
_سلام
+بیدار شدی
دایون~: اوففف
_به به دایون خانم ماشالله ساعتم که ۳
+خب دیر وقته دیگه باید بری دیر شده
_نه نه میخواین بمونین یکم دیگه صبح میشه
~ممنون شب بخیر (میره)
_نگهش میداشتی زشت بود
+...........
_کجا بودی نگران شدم
+بیرون بودم
_هه انگار من گفتم درون بودی
+چی شده چرا باز عصبی
_چونکه تا الان نخوابیدم منتظرت بودم از استرس اینکه بلایی سرت اومده باشه همه ناخنامو خوردم اونوقت میبینم آقا ساعت ۳ اومده داره میگه چی شده(صدای بلند)
_داری از حدت میگذری..مجبورم بهت حساب پس بدم؟
آره راست میگفت مجبور نبود بهم حساب پس بده ولی من در اون لحظه این حرفا حالیم نبود منطقی نداشتم چون دوستش داشتم. منتظر یه دلداری معذرت خواهی چیزی بودم ولی خب اون حسی به من نداره و کارام براش عجیبه..
_تو اصلا میدونی چقدر نگران بودم..دلشوره داشتم نخوابیدم
+مگه من گفتم نخواب؟ من گفتم نگران باش؟
ا/ت با تعجب و ناراحتی نگاه میکنه.این چه جوابیه؟!
_آها پس با دایون حسابی خوش گذشته که کلا منو فراموش کردی
+ا/ت چی میگی بیخیال حوصله ندارم
_آره خب یه لحظه دیگه نمیومدم کار به...
جونگ کوک نزدیک ا/ت میره و نفس های عصبی شو رو صورتش خالی میکنه
+آره گیریم که همه کار کردیم خوش گذشته تو چته چی میخوای اصلا به تو ربطی داره این قضیه؟
_آره ربط داره چون دوستت دااارم(داد)
+................
_.......
بعد از کمی فکر و تعجب
+اینا همش یه مشت احساسات بچگونه س فراموشش میکنی
_احساسات من بچگونس؟ فکر کردی دست خودمه
چطور میتونی راجع به احساس یه نفر اینجوری حرف بزنی
+باشه احساست واقعی ولی من بهت حسی ندارم
_میدونم بهم حسی نداری ولی حداقل میتونستی قلبمو نشکنی
بهش نگاه میکنه و اشک تو چشماش جمع میشه ولی سریع به خودش میاد و خودشو جمع و جور میکنه و میره سمت اتاقش
داستان جون میگیره
پارتی طولاااانی دیگه نگین دیر میزاری کم میزاری😑🔪
۲۷.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.