@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت ششم
شایان:ونوس درو باز کن
رفتم درو باز کردم لباس های جراحی تنش بود
شایان:کجایی تو سریع باش وگرنه بیمار رو از دست میدیم
ونوس:وااااای من یادم رفته بود باید امروز بریم سر کار
بدو بدو رفتم لباسمو پوشیدم آماده شدم رفتم بیمارستان
دستامو زد عفونی کردم دستکش و لباس پوشیدم رفتم اتاق
ونوس:وای خدایا شکرت عمل با موفقیت انجام شد
شایان:آب میخوای
ونوس:وای آره خیلی تشنمه مرسی
آب رو گرفتم و نگاهی به شایان کردم یادم اومد که بهش گفتم ازت چیزی قبول نمیکنم و هیچوقت به تو احتیاج ندارم سریع آب رو دادم دستش
ونوس:نمیخوام برای خودت باشه
شایان:دیونه
سریع از پیشش رفتم روی صندلی نشستم و نفس راحتی کشیدم که یکی پیشم نشست
نگاهی کردم دیدم ایلیا هست
ونوس:عه سلام شمایین
ایلیا:سلام قهوه میخوری؟
ونوس:آره بده
لبخندی به ایلیا زدم دستشو گذاشت روی شونم
شایان از کنارمون رد شد نگاهی بهم کرد و رفت
یکم از ایلیا فاصله گرفتم ولی اون بیشتر
بهم نزدیک شد
ونوس:من باید بریم دیگه بابت قهوه هم ممنون
سریع بلند شدم رفتم
ایلیا:عه کجا....
نه نه بد برداشت نکن ونوس اون باهات کاری نداره آره من همش فکرای مسخره میکنم
ساعت کاریم تموم شد داشتم برمیگشتم خونه از اتاق اومدم بیرون دیدم که شایان داره میره
منم رفتم داشتم میرفتم که لیز خوردم
ونوس:(جیغ)آااااااایییییی
افتادم روی شایان خواستم بلند بشم که دوباره افتادم توی چشماش نگاه میکردم
خیلی صورتمون به هم دیگه نزدیک بود نگاهی به لباش کردم به خودم اومدم سریع بلند شدم
ونوس:خوردم زمین این زمین چرا لیزه
نظافتچی:ببخشید خانم دارم زمین رو تمیز میکنم
هواسم نبود اینجارو خشک نکردم
ونوس:تو بیخود میکنی که خشک نکردی دوباره این اشتباه ازت سر نزنه
پام رو زدم به سطل اب همش ریخت روی زمین و زمین خیس شد
شایان دستمو گرفت فشار داد و منو کشید به طرف خودش
شایان:این چه کاری بود کردی هااا
ونوس:ااااخ دستم ولم کن به تو ربطی نداره
رمان دختر مغرور
پارت ششم
شایان:ونوس درو باز کن
رفتم درو باز کردم لباس های جراحی تنش بود
شایان:کجایی تو سریع باش وگرنه بیمار رو از دست میدیم
ونوس:وااااای من یادم رفته بود باید امروز بریم سر کار
بدو بدو رفتم لباسمو پوشیدم آماده شدم رفتم بیمارستان
دستامو زد عفونی کردم دستکش و لباس پوشیدم رفتم اتاق
ونوس:وای خدایا شکرت عمل با موفقیت انجام شد
شایان:آب میخوای
ونوس:وای آره خیلی تشنمه مرسی
آب رو گرفتم و نگاهی به شایان کردم یادم اومد که بهش گفتم ازت چیزی قبول نمیکنم و هیچوقت به تو احتیاج ندارم سریع آب رو دادم دستش
ونوس:نمیخوام برای خودت باشه
شایان:دیونه
سریع از پیشش رفتم روی صندلی نشستم و نفس راحتی کشیدم که یکی پیشم نشست
نگاهی کردم دیدم ایلیا هست
ونوس:عه سلام شمایین
ایلیا:سلام قهوه میخوری؟
ونوس:آره بده
لبخندی به ایلیا زدم دستشو گذاشت روی شونم
شایان از کنارمون رد شد نگاهی بهم کرد و رفت
یکم از ایلیا فاصله گرفتم ولی اون بیشتر
بهم نزدیک شد
ونوس:من باید بریم دیگه بابت قهوه هم ممنون
سریع بلند شدم رفتم
ایلیا:عه کجا....
نه نه بد برداشت نکن ونوس اون باهات کاری نداره آره من همش فکرای مسخره میکنم
ساعت کاریم تموم شد داشتم برمیگشتم خونه از اتاق اومدم بیرون دیدم که شایان داره میره
منم رفتم داشتم میرفتم که لیز خوردم
ونوس:(جیغ)آااااااایییییی
افتادم روی شایان خواستم بلند بشم که دوباره افتادم توی چشماش نگاه میکردم
خیلی صورتمون به هم دیگه نزدیک بود نگاهی به لباش کردم به خودم اومدم سریع بلند شدم
ونوس:خوردم زمین این زمین چرا لیزه
نظافتچی:ببخشید خانم دارم زمین رو تمیز میکنم
هواسم نبود اینجارو خشک نکردم
ونوس:تو بیخود میکنی که خشک نکردی دوباره این اشتباه ازت سر نزنه
پام رو زدم به سطل اب همش ریخت روی زمین و زمین خیس شد
شایان دستمو گرفت فشار داد و منو کشید به طرف خودش
شایان:این چه کاری بود کردی هااا
ونوس:ااااخ دستم ولم کن به تو ربطی نداره
۳.۸k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.