نقاب
نقاب
P³
_________
انکار نمیتونستم،شاید نباید میرفتم،هيچکی منو مجبور نکرده بود،تا حتما باید برم و انجامش بدم،پس الانم کسی نیست تا باهام باشه و ازم حمایت کنه،مث همیشه باید تنها میبودیم و تنها از پسش برمیومدم.
*:فقط ۳ دقیقه بهت دقت میدم تا ثابت کنی با مظنون همدست نبودی،اگه نتونستی ثابت کنی،به جرم دست داشتن با مظنون زندانی میشی،زمانت شروع شد...
چایرین:داشتم ازش سؤال میکردم،که ازم پرسید میخوام بدونم مامان بابام چجوری مُردن یا نه،ازم خواست چشماش رو نگاه کنم،اون سرش رو بالا آورد و چشمامون باهم به تماس شدن،فقط همين رو یادمه.
*:مگه بهت هشدار نداده بودند نبايد نگاش کنی!
چایرین:نمیخواستم،اینکه چشمم بهش خورد دست خودم نبود،خودم نمیخواستم اینجوری بشه...
سرم رو برای تأسف پایین آوردم..
چایرین:هرکاری بخواین رو انجام میدم تا دوباره پیداش کنیم
*:فقط پیداش کن،نمیدونم میخوای چیکار کنی،فقط اون عوضی رو پیدا کن،تا بقیه نقشههاش رو عملی نکرده،پیداش کن...
چایرین:چشم قربان،جبران میکنم...
*:فقط یک هفته فرصت داری،تونستی جبرانش کن،نتونستی استعفا میدی.
چرا اینقدر سخت میگیره فقط یک هفته..میتونستم،امکانش بود،که پیداش کنم!نفسم رو بیرون دادم و سرم رو بالا کردم
چایرین:باشه،فقط یک هفته.
*:زمانت شروع شد...تیکتاکتیکتاکتیکتاک....
کمرم رو کمی خم کردم و از اتاق بیرون شدم...بعد از بستن در تکیه دادم به دیوار،و چندبار نفس عمیق گرفتم،تا از دست استرس که به جونم افتاده بود خلاصی پیدا کنم،میتونستم،البته امیدوار بودم.
از دیوار دور شدم،و راه افتادم..که صدای باعث شد بیاستم و پشتم رو نگاه کنم.
هوسوک:کارآگاه نام!!
بعد از دیدن هوسوک ایستادم،تا خودش رو بهم برسونه،روبروم ایستاد کمی سرش رو خم کرد،متقابل منم خم کردم.
هوسوک:سلام،کارآگاه نام.
چایرین:سلام افسر جانگ،حالتون خوبه..
فک کنم لبخند زد ولی ماسکِ که نصف صورتش رو پوشونده بود نمیذاشت لبخندش رو ببينم.
هوسوک:خوبم خوبم..حال شما چطوره؟انگار این روزا خوب نمیگذره!
چایرین:دارم دیوونه میشم،مظنون از دستم در رفت،الانم فقط یک هفته برای پیدا کردنش وقت دارم،راستش از خودت بگو،بهم گفتن حالت خوبه نبوده؟
هوسوک:الان بهترم،آره مرخصی بودم،یکمی حالم بد بود.
چایرین:پس باید بیشتر مواظب خودت باشی.
زمانیکه به بخش رسیدیم میخواستم از هوسوک جدا بشمُ برم سمت میزکارم..که هوسوک برگههای که دستش بود رو جلوم گرفت..
هوسوک:افسر ریوجین اینارو بهم داد گفتش جواب تحقیقاته..
برگههارو گرفتم و ممنونِ گفتم
چایرین:ممنون..
بعد از خداحافظی هوسوک از بخش بیرون رفتُ و منم به سمت میز کارم رفتم..
برگه هارو جلو میز گذاشتم،اینا همون جملههای بودند که روی دیوار تيمارستان نوشته شده بود،هرکدوم جمله بیمعنی به نظر ميومد اما چیزی تاریکی پشت اون جمله بود.'کسی نیست متوقفم کنه''قراره همه چیز مال من بشه''خیلی نزدیکم بهتتون'!
منظورش ازاینکه بهمون نزدیکه چیه؟نکنه...........نه امکان نداره،اون جونش رو بهخطر نمیاندازه....ولی اگه باشه،....نه نیست مطمئنم نیست اگه بود ما میتونستیم گیرش بیاندازیم،چون الان قیافهشو دیدیم...نقاب....
میتونست از نقاب برای پنهون کردن چهرهاش استفاده کنه.
افسر جانگ!!!!
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
میدونستن ادمینتون بیشتر به کامنتها و نظریههای که درمورد فیک میدین اهمیت میده:)))
P³
_________
انکار نمیتونستم،شاید نباید میرفتم،هيچکی منو مجبور نکرده بود،تا حتما باید برم و انجامش بدم،پس الانم کسی نیست تا باهام باشه و ازم حمایت کنه،مث همیشه باید تنها میبودیم و تنها از پسش برمیومدم.
*:فقط ۳ دقیقه بهت دقت میدم تا ثابت کنی با مظنون همدست نبودی،اگه نتونستی ثابت کنی،به جرم دست داشتن با مظنون زندانی میشی،زمانت شروع شد...
چایرین:داشتم ازش سؤال میکردم،که ازم پرسید میخوام بدونم مامان بابام چجوری مُردن یا نه،ازم خواست چشماش رو نگاه کنم،اون سرش رو بالا آورد و چشمامون باهم به تماس شدن،فقط همين رو یادمه.
*:مگه بهت هشدار نداده بودند نبايد نگاش کنی!
چایرین:نمیخواستم،اینکه چشمم بهش خورد دست خودم نبود،خودم نمیخواستم اینجوری بشه...
سرم رو برای تأسف پایین آوردم..
چایرین:هرکاری بخواین رو انجام میدم تا دوباره پیداش کنیم
*:فقط پیداش کن،نمیدونم میخوای چیکار کنی،فقط اون عوضی رو پیدا کن،تا بقیه نقشههاش رو عملی نکرده،پیداش کن...
چایرین:چشم قربان،جبران میکنم...
*:فقط یک هفته فرصت داری،تونستی جبرانش کن،نتونستی استعفا میدی.
چرا اینقدر سخت میگیره فقط یک هفته..میتونستم،امکانش بود،که پیداش کنم!نفسم رو بیرون دادم و سرم رو بالا کردم
چایرین:باشه،فقط یک هفته.
*:زمانت شروع شد...تیکتاکتیکتاکتیکتاک....
کمرم رو کمی خم کردم و از اتاق بیرون شدم...بعد از بستن در تکیه دادم به دیوار،و چندبار نفس عمیق گرفتم،تا از دست استرس که به جونم افتاده بود خلاصی پیدا کنم،میتونستم،البته امیدوار بودم.
از دیوار دور شدم،و راه افتادم..که صدای باعث شد بیاستم و پشتم رو نگاه کنم.
هوسوک:کارآگاه نام!!
بعد از دیدن هوسوک ایستادم،تا خودش رو بهم برسونه،روبروم ایستاد کمی سرش رو خم کرد،متقابل منم خم کردم.
هوسوک:سلام،کارآگاه نام.
چایرین:سلام افسر جانگ،حالتون خوبه..
فک کنم لبخند زد ولی ماسکِ که نصف صورتش رو پوشونده بود نمیذاشت لبخندش رو ببينم.
هوسوک:خوبم خوبم..حال شما چطوره؟انگار این روزا خوب نمیگذره!
چایرین:دارم دیوونه میشم،مظنون از دستم در رفت،الانم فقط یک هفته برای پیدا کردنش وقت دارم،راستش از خودت بگو،بهم گفتن حالت خوبه نبوده؟
هوسوک:الان بهترم،آره مرخصی بودم،یکمی حالم بد بود.
چایرین:پس باید بیشتر مواظب خودت باشی.
زمانیکه به بخش رسیدیم میخواستم از هوسوک جدا بشمُ برم سمت میزکارم..که هوسوک برگههای که دستش بود رو جلوم گرفت..
هوسوک:افسر ریوجین اینارو بهم داد گفتش جواب تحقیقاته..
برگههارو گرفتم و ممنونِ گفتم
چایرین:ممنون..
بعد از خداحافظی هوسوک از بخش بیرون رفتُ و منم به سمت میز کارم رفتم..
برگه هارو جلو میز گذاشتم،اینا همون جملههای بودند که روی دیوار تيمارستان نوشته شده بود،هرکدوم جمله بیمعنی به نظر ميومد اما چیزی تاریکی پشت اون جمله بود.'کسی نیست متوقفم کنه''قراره همه چیز مال من بشه''خیلی نزدیکم بهتتون'!
منظورش ازاینکه بهمون نزدیکه چیه؟نکنه...........نه امکان نداره،اون جونش رو بهخطر نمیاندازه....ولی اگه باشه،....نه نیست مطمئنم نیست اگه بود ما میتونستیم گیرش بیاندازیم،چون الان قیافهشو دیدیم...نقاب....
میتونست از نقاب برای پنهون کردن چهرهاش استفاده کنه.
افسر جانگ!!!!
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
میدونستن ادمینتون بیشتر به کامنتها و نظریههای که درمورد فیک میدین اهمیت میده:)))
۱.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.