رمان شعله های عشق (پارت 7)
_زود اتاق هارو حاضر کنید
_چشم دکتر
بعد چند لحضه چند نفر با یونیفورم اومدن و ادوارد که روی برانکارد بود رو از در امنیتی بردن داخل. یکم بعد ایساگی با عجله و دوان دوان وارد شد و گفت:میکاااااااا، وضعیت ادوارد چطوره؟
_نمیدونم، همین الان بردنش اتاق عمل
_خیلی نگرانش بودم
_جریان چیه؟
_رفته بودیم ماموریت که یه شخص مرموز با تفنگ از بالای ساختمون بهش شلیک کرد، هنوز نمیداونیم کیه و مدرکی نداریم ولی از نوع گلوله میتونیم تفنگ رو پیدا کنیم و بفهمیم کی و کجا و توسط چه کسی خریداری شده. اما فعلا باید از وضعیت ادوارد مطمئن بشیم، اون تنها کسیه که تقریبا صورت مجرم رو دیده.
یکم بعد یکی از پرستار ها از اتاق خارج شد و با عجله به سمتش رفتیم و ایساگی گفت: وضعیت ادوارد چطوره؟
_گلوله رو در آوردیم، جنگی بود. فعلا خوبه،وضعیتش ثابته نگران نباشید. ولی یه مدت باید استراحت کنه و مأموریت هاش هم کنسله. الان بهوشه میتونید ببینیدش. اتاقش شماره 7.
_ممنونیم خانم پرستار.
از در ها رد شدیم و به اتاق شماره 7 رسیدیم. ایساگی با کارتش در رو باز کرد و رفتیم داخل. چشمم به همون دکتری که مو های بلوند داشت خورد که داشت سرم ادوارد رو وصل میکرد که وقتی مارو دید گفت: خب پس بلاخره اومدید.
_حالش چطوره؟
_خوبه، ولی یه مدت باید تو اتاقش بمونه.
+هی از خودمم میتونی بپرسی.
خانم دکتر به من اشاره کرد و گفت: خب پس تو هم باید همون پسر کیوتی باشی که راجبش حرف میزنن. من رزا هستم. خوشوقتم،میکا.
_من هم همینطور.
بعد هم رو به ادوارد کردم و گفتم: درد داری؟
+نه ولی یه موضوع مهم هست که باید راجبش صحبت کنیم. من......... اون قاتل حرفه ای رو...... دیدم.
#شعله_های_عشق
❤️🫀🍷🛐
_چشم دکتر
بعد چند لحضه چند نفر با یونیفورم اومدن و ادوارد که روی برانکارد بود رو از در امنیتی بردن داخل. یکم بعد ایساگی با عجله و دوان دوان وارد شد و گفت:میکاااااااا، وضعیت ادوارد چطوره؟
_نمیدونم، همین الان بردنش اتاق عمل
_خیلی نگرانش بودم
_جریان چیه؟
_رفته بودیم ماموریت که یه شخص مرموز با تفنگ از بالای ساختمون بهش شلیک کرد، هنوز نمیداونیم کیه و مدرکی نداریم ولی از نوع گلوله میتونیم تفنگ رو پیدا کنیم و بفهمیم کی و کجا و توسط چه کسی خریداری شده. اما فعلا باید از وضعیت ادوارد مطمئن بشیم، اون تنها کسیه که تقریبا صورت مجرم رو دیده.
یکم بعد یکی از پرستار ها از اتاق خارج شد و با عجله به سمتش رفتیم و ایساگی گفت: وضعیت ادوارد چطوره؟
_گلوله رو در آوردیم، جنگی بود. فعلا خوبه،وضعیتش ثابته نگران نباشید. ولی یه مدت باید استراحت کنه و مأموریت هاش هم کنسله. الان بهوشه میتونید ببینیدش. اتاقش شماره 7.
_ممنونیم خانم پرستار.
از در ها رد شدیم و به اتاق شماره 7 رسیدیم. ایساگی با کارتش در رو باز کرد و رفتیم داخل. چشمم به همون دکتری که مو های بلوند داشت خورد که داشت سرم ادوارد رو وصل میکرد که وقتی مارو دید گفت: خب پس بلاخره اومدید.
_حالش چطوره؟
_خوبه، ولی یه مدت باید تو اتاقش بمونه.
+هی از خودمم میتونی بپرسی.
خانم دکتر به من اشاره کرد و گفت: خب پس تو هم باید همون پسر کیوتی باشی که راجبش حرف میزنن. من رزا هستم. خوشوقتم،میکا.
_من هم همینطور.
بعد هم رو به ادوارد کردم و گفتم: درد داری؟
+نه ولی یه موضوع مهم هست که باید راجبش صحبت کنیم. من......... اون قاتل حرفه ای رو...... دیدم.
#شعله_های_عشق
❤️🫀🍷🛐
۱.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.