فیک کوک پارت 7 (گمشده)
پارت 7
*ویو چهیونگ*
همگی حاضر شدیم و به سمت محل کنسرت حرکت کردیم
رفتم پشت صحنه
ساعت یه ربع 8 بود
میکاپرا سریع میکاپم کردن و یه لباس دیگه بهم دادن(اسلاید 2)
(خوشگلام مثلا اهنگ و دنس چهیونگ اهنگ Solo جنیه، یه میکس کوتاه تو اسلاید 3 گذاشتم)
رفتم رو صحنه و موزیک شروع شد و کنسرت شروع شد
*ویو کوک*
چهیونگ رفت رو صحنه و اجراشو شروع کرد
مخم خیلی درگیر بود
یعنی الان جولیا هم رفت؟
یعنی چهیونگ و نه جدا شدن؟
یعنی میشه ما دوباره برگردیم؟
ما، جمعی که هرکی با اون یکی دعوا داره چجوری باهم اومدیم کنسرت؟
مسخرس
کلی سوال تو ذهنم بود که فقط چهیونگ جوابشو میدونست
باید تو یه موقعیت خوب باهاش حرف بزنم
سعی کردم از سوالایی که تو مغزم پیچیده دوری کنم و به کنسرت توجه کنم
محو حرکتاش بودم
ولی دیر شده، من اشتباه بزرگی کردم
(فلش بک 4 سال پیش)
جولیا:ددییی چرا باهام لج میکنی؟ تو پسر عموی منی و پدر تو و پدر من راضین که ما ازدواج کنیم چرا هنوز با اون هرزٰه ای؟
کوک:ددی قربونت بشه، فعلا نمیتونم باید باهاش زندگی کنم
(پایان فلش بک)
تو همین فکرا بودم که کنسرت تموم شد و با جمعیت عظیمی که میخواستن برن مواجه شدم.
با سانی و ته و جولیا سمت پشت صحنه رفتیم و دیدم چهیونگ داره میاد
*ویو چهیونگ*
خیلیییی خسته شدمم از صحنه خارج شدم و اومدم پیش بقیه
سانی اومد بغلم کرد و کمکم کرد تا ماشین بیام
بعدم هیچکس ب خودش زحمت نداد ماشینو برونه پس خودم روندم
*ته ویو*
این سرنوشتیه که برام رقم خورده
البته، من از جولیا بدم نمیاد ولی چهیونگ رو بیشتر دوست داشتم
حالا مشکلی نیست امشب با جولیا برمیگردیم
وقتی رسیدیم دست جولیا رو کشیدم و رفتم تو اتاق
ته:جولیا، وسایلاتو جمع کن امشب بریم
جولیا:چ.. چرا؟
ته:نمیخوای بیای؟ خودم میرم
جولیا:ن.. نه الان ج..جمع میکنم
ته:خوبه
خودمم رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم(اسلاید 4)
و وسایلامو برداشتمو منتظر جولیا بودم
بعد 10 مین اومد و دستشو گرفتم. خواستیم بریم که
چهیونگ:کجا؟
ته:باید از کسی اجازه بگیرم؟
چهیونگ:عم نه فقط فک میکردم بیشتر بمونین،پشمک انقد سرد نباش(کیوت)
ته:باشه باشه، خدافظ کلوچه
چهیونگ:خدافظ!
رفتم و با جولیا سوار ماشین شدیم و به سمت خونم حرکت کردم
*2 ساعت بعد*
ساعت 11 شب بود و فک کنم راهو اشتباه اومده بودم
حواسم نبود که یهو یه ماشین محکم زد به ماشین و ماشین چپه شد و سیاهی مطلق
*ویو چهیونگ*
با سانی داشتم خوش و بش میکردم که
کوک:هرچی ب جولیا و ته زنگ میزنم جواب نمیدن. مسیج هام هم اصلا سین نزدن. ی زنگ بزن بهشون
چهیونگ:اوکی
چندبار زنگ زدم ولی از دسترس خارج بودن
تا ساعت 12 مشغول زنگ و مسیج دادن بودیم ولی نه سین و نه جوابی از اونا نبود
نگران شده بودم، استرس داشتم
چهیونگ:ن..نباید میذاشتم ب..برن(بغض)
سانی:چیزی نیست دختر درست میشه
کوک:احتمالا رسیدن و گوشیشون یچیزی شده بیاین فعلا بخوابیم فردا هم وسایلاتونو جمع کنین تا فردا یکاریش کنیم
سانی و چهیونگ:اوکی
*ویو چهیونگ*
همگی حاضر شدیم و به سمت محل کنسرت حرکت کردیم
رفتم پشت صحنه
ساعت یه ربع 8 بود
میکاپرا سریع میکاپم کردن و یه لباس دیگه بهم دادن(اسلاید 2)
(خوشگلام مثلا اهنگ و دنس چهیونگ اهنگ Solo جنیه، یه میکس کوتاه تو اسلاید 3 گذاشتم)
رفتم رو صحنه و موزیک شروع شد و کنسرت شروع شد
*ویو کوک*
چهیونگ رفت رو صحنه و اجراشو شروع کرد
مخم خیلی درگیر بود
یعنی الان جولیا هم رفت؟
یعنی چهیونگ و نه جدا شدن؟
یعنی میشه ما دوباره برگردیم؟
ما، جمعی که هرکی با اون یکی دعوا داره چجوری باهم اومدیم کنسرت؟
مسخرس
کلی سوال تو ذهنم بود که فقط چهیونگ جوابشو میدونست
باید تو یه موقعیت خوب باهاش حرف بزنم
سعی کردم از سوالایی که تو مغزم پیچیده دوری کنم و به کنسرت توجه کنم
محو حرکتاش بودم
ولی دیر شده، من اشتباه بزرگی کردم
(فلش بک 4 سال پیش)
جولیا:ددییی چرا باهام لج میکنی؟ تو پسر عموی منی و پدر تو و پدر من راضین که ما ازدواج کنیم چرا هنوز با اون هرزٰه ای؟
کوک:ددی قربونت بشه، فعلا نمیتونم باید باهاش زندگی کنم
(پایان فلش بک)
تو همین فکرا بودم که کنسرت تموم شد و با جمعیت عظیمی که میخواستن برن مواجه شدم.
با سانی و ته و جولیا سمت پشت صحنه رفتیم و دیدم چهیونگ داره میاد
*ویو چهیونگ*
خیلیییی خسته شدمم از صحنه خارج شدم و اومدم پیش بقیه
سانی اومد بغلم کرد و کمکم کرد تا ماشین بیام
بعدم هیچکس ب خودش زحمت نداد ماشینو برونه پس خودم روندم
*ته ویو*
این سرنوشتیه که برام رقم خورده
البته، من از جولیا بدم نمیاد ولی چهیونگ رو بیشتر دوست داشتم
حالا مشکلی نیست امشب با جولیا برمیگردیم
وقتی رسیدیم دست جولیا رو کشیدم و رفتم تو اتاق
ته:جولیا، وسایلاتو جمع کن امشب بریم
جولیا:چ.. چرا؟
ته:نمیخوای بیای؟ خودم میرم
جولیا:ن.. نه الان ج..جمع میکنم
ته:خوبه
خودمم رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم(اسلاید 4)
و وسایلامو برداشتمو منتظر جولیا بودم
بعد 10 مین اومد و دستشو گرفتم. خواستیم بریم که
چهیونگ:کجا؟
ته:باید از کسی اجازه بگیرم؟
چهیونگ:عم نه فقط فک میکردم بیشتر بمونین،پشمک انقد سرد نباش(کیوت)
ته:باشه باشه، خدافظ کلوچه
چهیونگ:خدافظ!
رفتم و با جولیا سوار ماشین شدیم و به سمت خونم حرکت کردم
*2 ساعت بعد*
ساعت 11 شب بود و فک کنم راهو اشتباه اومده بودم
حواسم نبود که یهو یه ماشین محکم زد به ماشین و ماشین چپه شد و سیاهی مطلق
*ویو چهیونگ*
با سانی داشتم خوش و بش میکردم که
کوک:هرچی ب جولیا و ته زنگ میزنم جواب نمیدن. مسیج هام هم اصلا سین نزدن. ی زنگ بزن بهشون
چهیونگ:اوکی
چندبار زنگ زدم ولی از دسترس خارج بودن
تا ساعت 12 مشغول زنگ و مسیج دادن بودیم ولی نه سین و نه جوابی از اونا نبود
نگران شده بودم، استرس داشتم
چهیونگ:ن..نباید میذاشتم ب..برن(بغض)
سانی:چیزی نیست دختر درست میشه
کوک:احتمالا رسیدن و گوشیشون یچیزی شده بیاین فعلا بخوابیم فردا هم وسایلاتونو جمع کنین تا فردا یکاریش کنیم
سانی و چهیونگ:اوکی
۳.۸k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.