گوجو دو تا دختر داره .. پارت : ۵
فردا صبح **
لینیا : باباییییییییییی!!
گوجو تو خواب سکته کرد ، گرخید و گفت: جونم... قربونت برم من؟؟....
لینیا: من گربه میخوامممممممم
تانیزاکی : تو منو گربه کردی بست نیست؟؟؟
* تل گربه ای به کله تاتیزاکی زده بود براش سیبیل گربه ای کشیده بود و براش خط چشم کشیده بود *
لینیا پرید تو بغل گوجو و گفت: بابا تو رو خدا.. من گربه میخوام
گوجو خندید و دو تا بچه ها شو بغل کرد و گذاشت رو تخت و کنارشون دراز کشید و گفت: ساعت ۷ صبح زود نیست برای گربه آوردن کوچولو ها؟ * لبخندی زد و سر جفتشون رو ناز کرد و گفت: مگومیی؟؟ صبحانه رو آماده کردی؟
مگومی با لج: زهر مار ! آره بیا کوفت کن
گوجو: غذا درست کردی؟
مگومی: اره ، خونه رو هم جارو کردم ، دستشویی هم شستم
گوجو: افرین پسر خوب ، من میخوابم تا وقتی بلند میشم لباس های ماشین لباس شویی رو بشور
تانیزاکی هم گفت: برای منم پودینگ درست کن مگومی سان
مگومی با لحن ملایم گفت: باشه کوچولو
لینیا برای تو چی درست کنم ؟
لینیا: سیب زمینی سرخ کرده
مگومی: چشم کوچولو ها
گوجو: خب دیگه برو پی کارت. من میخوام بخوابم
لینیا: بابا پس گربه چی؟
گوجو: بعد از خواب میریم گربه میگیریم
تانیزاکی: بگیر بخواب لینیا * لینیا و تانیزاکی همو بغل کردن خوابیدن ، گوجو لبخندی زد و بچه هاشو در آغوش گرفت و روی خودش و بچه ها پتو گذاشت و خوابید *
مرکز حیوانات ***
لینیا با ذوق: تانیزاکی اونجا رو نگاه کن ! اون گربه سفیده !
تانیزاکی لبخندی اروم زد و کنار خواهرش نشست و گفت: خیلی نازه
لینیا: اره !!
گوجو لبخندی زد و محو بچه هاش شد و اومد کنارشون و خم شد و گفت: دوستش دارین؟
لینیا: اره !
تانیزاکی: اره خیلی گوگولیه !!
( گربه عکس پارت )
گوجو: این گربه چقدر میشه به همه وسایل هاش ؟
فروشنده: ۲ میلیون رو ۸۰۰ ، با وسایل هاش میشه ۳ میلیون رو ۳۰۰
گوجو: یکم ارزون نیست؟ 😎* حاجی گنگش بالاست *
فروشنده: قیمتش همینه
گوجو: اوکی بفرمایید * کارت بانکیش رو داد و حساب کرد و فروشنده گربه رو داخل باکس گذاشت وسایل های گربه رو داخل بسته گذاشت و به گوجو داد ، تانیزاکی و لینیا هم سوار ماشین شدند و با گربه سرگرم شدند ،
گوجو لبخندی زد و رانندگی کرد *
لینیا : باباییییییییییی!!
گوجو تو خواب سکته کرد ، گرخید و گفت: جونم... قربونت برم من؟؟....
لینیا: من گربه میخوامممممممم
تانیزاکی : تو منو گربه کردی بست نیست؟؟؟
* تل گربه ای به کله تاتیزاکی زده بود براش سیبیل گربه ای کشیده بود و براش خط چشم کشیده بود *
لینیا پرید تو بغل گوجو و گفت: بابا تو رو خدا.. من گربه میخوام
گوجو خندید و دو تا بچه ها شو بغل کرد و گذاشت رو تخت و کنارشون دراز کشید و گفت: ساعت ۷ صبح زود نیست برای گربه آوردن کوچولو ها؟ * لبخندی زد و سر جفتشون رو ناز کرد و گفت: مگومیی؟؟ صبحانه رو آماده کردی؟
مگومی با لج: زهر مار ! آره بیا کوفت کن
گوجو: غذا درست کردی؟
مگومی: اره ، خونه رو هم جارو کردم ، دستشویی هم شستم
گوجو: افرین پسر خوب ، من میخوابم تا وقتی بلند میشم لباس های ماشین لباس شویی رو بشور
تانیزاکی هم گفت: برای منم پودینگ درست کن مگومی سان
مگومی با لحن ملایم گفت: باشه کوچولو
لینیا برای تو چی درست کنم ؟
لینیا: سیب زمینی سرخ کرده
مگومی: چشم کوچولو ها
گوجو: خب دیگه برو پی کارت. من میخوام بخوابم
لینیا: بابا پس گربه چی؟
گوجو: بعد از خواب میریم گربه میگیریم
تانیزاکی: بگیر بخواب لینیا * لینیا و تانیزاکی همو بغل کردن خوابیدن ، گوجو لبخندی زد و بچه هاشو در آغوش گرفت و روی خودش و بچه ها پتو گذاشت و خوابید *
مرکز حیوانات ***
لینیا با ذوق: تانیزاکی اونجا رو نگاه کن ! اون گربه سفیده !
تانیزاکی لبخندی اروم زد و کنار خواهرش نشست و گفت: خیلی نازه
لینیا: اره !!
گوجو لبخندی زد و محو بچه هاش شد و اومد کنارشون و خم شد و گفت: دوستش دارین؟
لینیا: اره !
تانیزاکی: اره خیلی گوگولیه !!
( گربه عکس پارت )
گوجو: این گربه چقدر میشه به همه وسایل هاش ؟
فروشنده: ۲ میلیون رو ۸۰۰ ، با وسایل هاش میشه ۳ میلیون رو ۳۰۰
گوجو: یکم ارزون نیست؟ 😎* حاجی گنگش بالاست *
فروشنده: قیمتش همینه
گوجو: اوکی بفرمایید * کارت بانکیش رو داد و حساب کرد و فروشنده گربه رو داخل باکس گذاشت وسایل های گربه رو داخل بسته گذاشت و به گوجو داد ، تانیزاکی و لینیا هم سوار ماشین شدند و با گربه سرگرم شدند ،
گوجو لبخندی زد و رانندگی کرد *
۴.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.