پارت ۹
پارت ۹
اوت ویو رسیدیم انگار ک ی دفتر بود هرچی هم از تهیونگ میپرسیدم ک الان داریم کجا میریم هی فقط میگفت حالا میبینی ......... ک منم دیدم
تهیونگ :رسیدیم ..... دیدی گفتم میبینی
ات : خب حالا اینجا فقط ی بانک خیلی بزرگ چ ربطی ب ما داره
تهیونگ : بیا بریم داخل
ات: ok
ات ویو
رفتم داخل ک با ی خانم روبه رو شدم و تهیونگ گفت ...
تهیونگ : ات ایشون مامان من هست .
ات : س..س..سلا...سلام از دیدنتون خوشحالم
ات ویو
ی تنه خیلی ریزی ب تهیونگ زدم و آروم تو گوشش گفتم ک چرا منو اوردی اینجا ک هیچی نگف و هرچی برگی ک نداشتم ریخته بود اخه خودمونیما خیلی مامانش خوشتیپ پس بگو پسرش ب کی رفته ی ..... ک یک دفعه تو خیال های خودم بودم مامان تهونگ صدام زد
مامان تهیونگ : سلام منم از دیدنت خوشحال تهیونگ میگفت ک ی دختر قشنگ من باور نمیکردم ولی الان ک میبینمت خیلی خوشحالم و اسمم خانم مین سو هست عزیزم و شما ؟
ات : بنده ات هستم
تهیونگ : من ب بچه ها گفته بودم ( منظور از بچه ها جانکوک بود و جیمین و هانا ) ک شب بیاین کافه ماهم میایم اخه تولد ات
اوت ویو رسیدیم انگار ک ی دفتر بود هرچی هم از تهیونگ میپرسیدم ک الان داریم کجا میریم هی فقط میگفت حالا میبینی ......... ک منم دیدم
تهیونگ :رسیدیم ..... دیدی گفتم میبینی
ات : خب حالا اینجا فقط ی بانک خیلی بزرگ چ ربطی ب ما داره
تهیونگ : بیا بریم داخل
ات: ok
ات ویو
رفتم داخل ک با ی خانم روبه رو شدم و تهیونگ گفت ...
تهیونگ : ات ایشون مامان من هست .
ات : س..س..سلا...سلام از دیدنتون خوشحالم
ات ویو
ی تنه خیلی ریزی ب تهیونگ زدم و آروم تو گوشش گفتم ک چرا منو اوردی اینجا ک هیچی نگف و هرچی برگی ک نداشتم ریخته بود اخه خودمونیما خیلی مامانش خوشتیپ پس بگو پسرش ب کی رفته ی ..... ک یک دفعه تو خیال های خودم بودم مامان تهونگ صدام زد
مامان تهیونگ : سلام منم از دیدنت خوشحال تهیونگ میگفت ک ی دختر قشنگ من باور نمیکردم ولی الان ک میبینمت خیلی خوشحالم و اسمم خانم مین سو هست عزیزم و شما ؟
ات : بنده ات هستم
تهیونگ : من ب بچه ها گفته بودم ( منظور از بچه ها جانکوک بود و جیمین و هانا ) ک شب بیاین کافه ماهم میایم اخه تولد ات
۹۱.۴k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.