داستان زندگی من پارت 3
ویو ا/ت
وقتی رفتم خونه با چیزی که دیدیم رفتم تو شک اون کوک بود داشت سومیارو می بوسید اون موقع فهمیدم هیچکس تا ابد برای هیچکس نمی مونه حتی کسی که ادعا می کرد دوستت داره بدون هیچ حرفی رفتم بالا لباسمو جمع می کردم که سومیا اومد بالا گفت هی هرزه با آخرت باشه لقمه گنده تر از دهنت بر می داری که زدم زیر گوش سومیا که کوک همون لحضه امد و زد زیر گوشم و بهم گفت جنده حرومی گمشو ازخونم بیرون بغضم گرفته بود ولی خیلی بیش از حد سرد بودم و رفتم و داشتم وسایلمو جمع می کردم و داشتم می رفتم که گفتم فردا درخاست طلاق می دم قبولش کن
کوک :حتما جنده
بدون هیچ حرفی رفتم و زنگ زدم به لینا
لینا :الو ا/ت
ا/ت:هقق
لینا:چی شده ا/ت حالت خوبه
ا/ت :دارم می یام پیشت
اینا :باشه بیا
فلش بک
رسیدم خونه لینا و در زدم لینا درو باز کردو
لینا:چی شده ا/ت چرا داری گریه می کنه جونگ کوک:دست روت بلند کرد و. از خونه انداختت بیرون چرا چمدون دستته
ا/ت:اسم هققق جونگ ههق کوک و نیار هقق اون حروم زاره هق
لینا :حالا بیا داخل همچی رو برام تعریف کن
بعد از تعریف ا/ت
لینا:اون حروم زاده ی کثافت اشغال چقدر پیش همه می گفت ا/ت رو خیلی دوست دارم نگو همش دروغ بود و از اول داشت بهت خیانت می کرد
ا/ت:هوم
لینا :حالا گریه نکن بیا بریم بیرون و یک هوا عوض کن
ا/ت:باشه
رفتم تو اتاق لینا و یم لباس انتخاب کردم (اسلاید دوم) و یک آرایش ساده (اسلاید سوم) کردم و رفتم پایین
فلش بک رستوران
ا/ت:هوووو لینا خوب می دونی چطور منو آروم کنیااا که هیمن رفتیم داخل دیدم جونگ کوک و سومیا هم هستن بهشون توجه نکردم و غذا رو سفارش دادیم تا قبل از اینکه غذا رو بیارن با لینا کلی خندیدیم تا بفهمه اصلا برام مهم نیست البته زر می زنم که وقتی داشتم غذا می خوردم و با هر قاشق ذوق می کردم یکی به گوشیم پیام داد دیدم کوک هستش رفتم پیامش و خوندم
پیام کوک :بیا رو بالکن کارت دارم
گوشیمو خاموش کردم و شروع کردم به غذا خوردن و دوباره ذوق کردم و لینا هم داشت می خندید از ذوق کردنم که بعدش دوباره پیام اومد دوباره نگاش کردم ایندفعه هم کوک بود
پیام کوک :مگه با تو نیستم که لینا اومد و گفت بریم خونه منم گفتم بریم خونه و می خاستم گوشیمو بردارم که یک سوزشی رو گونم حس کردم و بله جونگ کوک به من سیلب زد
لینا :چیکار می کنی
وقتی رفتم خونه با چیزی که دیدیم رفتم تو شک اون کوک بود داشت سومیارو می بوسید اون موقع فهمیدم هیچکس تا ابد برای هیچکس نمی مونه حتی کسی که ادعا می کرد دوستت داره بدون هیچ حرفی رفتم بالا لباسمو جمع می کردم که سومیا اومد بالا گفت هی هرزه با آخرت باشه لقمه گنده تر از دهنت بر می داری که زدم زیر گوش سومیا که کوک همون لحضه امد و زد زیر گوشم و بهم گفت جنده حرومی گمشو ازخونم بیرون بغضم گرفته بود ولی خیلی بیش از حد سرد بودم و رفتم و داشتم وسایلمو جمع می کردم و داشتم می رفتم که گفتم فردا درخاست طلاق می دم قبولش کن
کوک :حتما جنده
بدون هیچ حرفی رفتم و زنگ زدم به لینا
لینا :الو ا/ت
ا/ت:هقق
لینا:چی شده ا/ت حالت خوبه
ا/ت :دارم می یام پیشت
اینا :باشه بیا
فلش بک
رسیدم خونه لینا و در زدم لینا درو باز کردو
لینا:چی شده ا/ت چرا داری گریه می کنه جونگ کوک:دست روت بلند کرد و. از خونه انداختت بیرون چرا چمدون دستته
ا/ت:اسم هققق جونگ ههق کوک و نیار هقق اون حروم زاره هق
لینا :حالا بیا داخل همچی رو برام تعریف کن
بعد از تعریف ا/ت
لینا:اون حروم زاده ی کثافت اشغال چقدر پیش همه می گفت ا/ت رو خیلی دوست دارم نگو همش دروغ بود و از اول داشت بهت خیانت می کرد
ا/ت:هوم
لینا :حالا گریه نکن بیا بریم بیرون و یک هوا عوض کن
ا/ت:باشه
رفتم تو اتاق لینا و یم لباس انتخاب کردم (اسلاید دوم) و یک آرایش ساده (اسلاید سوم) کردم و رفتم پایین
فلش بک رستوران
ا/ت:هوووو لینا خوب می دونی چطور منو آروم کنیااا که هیمن رفتیم داخل دیدم جونگ کوک و سومیا هم هستن بهشون توجه نکردم و غذا رو سفارش دادیم تا قبل از اینکه غذا رو بیارن با لینا کلی خندیدیم تا بفهمه اصلا برام مهم نیست البته زر می زنم که وقتی داشتم غذا می خوردم و با هر قاشق ذوق می کردم یکی به گوشیم پیام داد دیدم کوک هستش رفتم پیامش و خوندم
پیام کوک :بیا رو بالکن کارت دارم
گوشیمو خاموش کردم و شروع کردم به غذا خوردن و دوباره ذوق کردم و لینا هم داشت می خندید از ذوق کردنم که بعدش دوباره پیام اومد دوباره نگاش کردم ایندفعه هم کوک بود
پیام کوک :مگه با تو نیستم که لینا اومد و گفت بریم خونه منم گفتم بریم خونه و می خاستم گوشیمو بردارم که یک سوزشی رو گونم حس کردم و بله جونگ کوک به من سیلب زد
لینا :چیکار می کنی
۱۸.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.