×××××

×××××
قبل اینکه شروع کنید به خوندن باید یه چیزی رو بهتون اعلام کنم!!
میخوام یه تغییر کوچولو موچولو 🤏 به رمان بدم!!
از این به بعد کوک یه ایدل نیست
فقط یه مدل معروفه😁
×××××
「مـ‌زاحـ‌م‌ قـ‌لـ‌بـ‌م」
part : 13
ویو کوک
همینطوری رزومه هارو گشتمو و گشتم تا رسیدم به رزومه دختره.
قیافه کیوتی داشت
به کاری که میکرد نگا کردم
"نظافتچی"
نظافتچی...
نظافتچی!!!
نظافتچی؟؟؟
چرا؟ چرا باید نظافتچی بیاد دفتر مدیر؟
اه ولش
(ویو ات)
خب اینم از امروز خسته شدما
از بقیه خدافظی کردمو راهی خونه شدم
به ایستگاه اتوبوس که رسیدم تو ایستگاه منتظر موندم
اتوبوس بعدی 20 مین بعد میاد
امشبم سرده ها
تو حالو هوای خودم بودم که یه ماشین سفید و شیشه دودی و مدل بالا جلو ایستگاه واستاد.
اول فک کردم با زن بغل دستمه و نادیده گرفتمش
سرمو به شیشه پشت تکیه دادم و چشمامو بستم که یکی اسممو صدا زد
-خانوم لی ات
چشمامو باز کردمو و رو به رومو دیدم
همون ماشینه بود
دقت که کردم قیافش اشنا بود
وایی ن
ن ن ن ن ن ن ن ن
اون همون
همون پسرس
مدیر جدید
یه لبخند مصنوعی زدمو رفتم جلو
-عا سلام ، کاری داشتید
-میخواید برسونمتون
-ن الانا اتوبوس میاد
-اتوبوس 15 دقیقه دیگه میاد، میرسونمتون
-ن مرسی صبر میکنم
-سره حالمه میرسونم بیا بالا
راه دیگه ای نداشتم
بد بخت شدم...
ادامه دارد..
🚫اصکی ممنوع